6هزار کلمه برای پارت 11
ارزش حمایتهای شما و ووتها و کامنتهاتون رو داره
مگه نه؟....
سعی میکرد پاهاش رو تکون نده اما نمیشد؛ هنوز مدارکش کامل نیومده بود و چارهای جز نشستن روی صندلی حضار نداشت.
هرچند خدا رو بابت این مسئله شکر میکرد؛ خبر دادگاه و تقاضا برای جدایی از کیم تهیونگ، رئیس کل شرکتهای جینجر، هایما و مدیکُر، چیزی نبود که سرپوشیده بمونه. با این حال ورود خبرنگارا و تصمیم بر علنی برگزار شدن دادگاه، براش غیرقابل پیشبینی بود. انگار سوهیون از قصد تقاضای این دادگاه رو داده بود تا پیروزیش رو تو ملاعام جشن بگیره.تهیونگی که از اول قرار نبود بیاد، حتی این شلوغ کاریا هم باعث نشد نظرش عوض بشه. اما جونگکوک باید توی دادگاه روی همون صندلی پشت وکلا مینشست و اگر نیاز میشد، حرف میزد. با این وجود از اولین دیدار جونگکوک با اون افراد تا همون لحظه، وکیلی که مدافع تهیونگ بود روی خوش بهش نشون نداد و جونگکوک فهمید فعلا فقط باید نظارهگر باشه و هوس هم فکری دادن به سرش نزنه.
اما این تماشاچی بودن چرا اینقدر استرسآور بود؟
دادگاه شروع شد؛ وکلای لی سو هیون دیر وارد شدن؛ سوهیون هم انگار علاقهای به اومدن نداشت. مثل تیم مدافع تهیونگ، اونا هم سه نفر بودن و جونگکوک از همون اول، نگاهش روی یکی از افراد تیم موند.
پسر کت شلوار پوش و شقورق با موهای بلوند با ته رنگ نقرهای که بالا داده بود. از همه مهمتر نگاه مصمم و با اعتمادبهنفس فراموش نشدنیش. جثهای ریزتر از جونگکوک داشت اما روی تیزتر بودنش میتونستی شرط ببندی.
پشت وکیل اصلی، هم ردیف جونگکوک نشست و با دیدن نگاههای غیرقابل کنترل جونگکوک، لبخندی دوستانه اما حیلهگرانهای زد. زیبا بود اما جونگکوک هم میدونست که نباید به این زیبایی اعتماد کنه.
یه چیزی درباره اون پسر، براش عجیب و یا شاید حتی آشنا میاومد. چیزی که حتی با شروع دادگاه، از ذهنش بیرون نرفت.
دادگاه تموم شد و باید به عمارت کیم برمیگشتن. توی ماشین، دو وکیل دیگه درحال صحبت درباره پرونده و اینکه چطوری به تهیونگ نتیجه رو بگن، بودن اما جونگکوک هنوز به اون پسر فکر میکرد. شبیه کسایی که جادو شده باشن، لحظهای فکرش از پسری که حتی بیرون از دادگاه هم بهش اون لبخند مرموز رو زده و باهاش دست داده بود رو نمیتونست خالی کنه.
لعنتی چرا اسمش رو نپرسید؟
چرا بعد از دست دادن، خودش اسمش رو نگفت؟اون روز جونگکوک اصلا نتونسته بود به عنوان یه وکیل، چهرهی حرفهای و یا حتی تأثیرگذاری داشته باشه. فقط یه پسری بود که با گیجی، اطرافش رو نگاه میکرد.
YOU ARE READING
yukai
Fanfictionقرار بود یه زندگی ساده داشته باشه؛ همونی که از اول دنبالش بود اما دیدن اینکه تمام حقش، توی دست آدمای دیگه داره دست به دست میچرخه، انتقام و سرکشی درونش رو بیدار کرد. به اطرافش نگاه کرد و دنبال قدرتمندترین آدمی گشت که میتونست ازش استفاده کنه. فارغ ا...