s2/ part 39: the phoenix

687 97 27
                                    

ساعت، گذشته از دو نصفه شب اما مطمئن بود تازه روز برای مرد شروع شده. از در پشتی وارد عمارت شد و بی‌تفاوت‌ به سگ‌های شکاری که علیرغم آشنا بودن باهاش پارس‌های بلندی می‌کردن، سمت ساختمون مد نظرش قدم برداشت. صدای پارس اونقدری بلند بود که مجبور شد برگرده و با عصبانیت نگاهشون کنه. زیر لب غرغری کرد و بعد داخل ساختمون رفت.

هیچ چیز اون فضا براش غیرعادی یا جدید نبود؛ بوی‌ آهن زنگ زده‌‌ی قاطی شده با نیتروگلیسیرین توی فضای تاریک اون ساختمون رژه می‌رفت. گاهی هم بوی رنگ طبقه بالا بیشتر می‌شد و یا اصرار به زیاده‌روی کردن در نوشیدن، بوی تند ویسکی‌های چند ده ساله رو از طبقه پایین بلند می‌کرد.

تا قبل از این تمام تلاشش رو می‌کرد که یونگی، تبدیل به آگوست‌دی سابق بشه تا بتونه دوباره جایی کنارش داشته باشه. اما این فرورفتن مستمر بیشتر در سیاهی، یونگی رو از جیمین دور و دورتر می‌کرد‌. این رو وکیل پارک به خوبی می‌دونست و نگرانی همیشگی‌ای که توی چشماش داشت، بابت همین بود.

وقتی از پله‌ها بالا می‌رفت، فقط یک جمله توی ذهنش می‌پیچید: کاش اینطوری نمی‌شد...

اگر ناری زنده بود، چند قدم بیشتر برای تصاحب کردن مردش فاصله نداشت. وجود ناری و قطعا علاقه‌ای که بین هر دو وجود داشت، می‌تونست برای جیمین تبدیل به چالش روانی همیشگی بشه اما توی این روزا، حتی به همون هم راضی بود.

تاریک‌تر بودن طبقه بالا، باعث شد نسبت به بیدار بودن یونگی تردید کنه. یعنی اون شب مرد خوابیده بود یا باید دوباره رد کاراش رو جایی وسط شهر می‌گرفت؟ سعی کرد توی همون تاریکی که فقط کمی نور روشنایی باغ داخل می‌تابید، چشم بچرخونه و دنبال مرد بگرده. فضای باز طبقه‌ی بالا همچنان پر بود از بوم‌های مختلف و رنگ‌های شلخته. سمت راهروی اتاق‌ها رفت و در اتاق خواب یونگی رو با احتیاط باز کرد.

حجم بیشتر نور اتاق، به خاطر مهتابی بود که مستقیما از شیشه قدی اتاق به داخل می‌تابید. یونگی از قصد بخشی از سقف اتاق خودش رو سالها پیش شیشه‌ای کرده بود؛ علاقه زیادش به نور ماه، بی‌حد و حصر و حتی توجیه‌ناپذیر بود. ماه کامل داخل می‌تابید و یونگی مثل کسی که در حال آفتاب گرفتن باشه، با لذت روی زمین زیر نور ماه دراز کشیده و چشماش رو بسته بود.

نمی‌دونست مرد خوابیده یا با هوشیاری کامل داره از وضعیت لذت می‌‌بره، فقط میدونست وقتی شب قبل قفل پشت در عمارت رو انداخته بود که جیمین وارد نشه، تا خود اون لحظه خواب به چشم پسر نیومده بود.

شبایی که یونگی مجوز ورود جیمین رو ازش می‌گرفت، اصلا شبای خوبی محسوب نمی‌شدن. جیمین با حجم زیادی از نگرانی و بیشتر دلتنگی اومده بود و بسته بودن چشمای یونگی قرار نبود اون رو به خونه‌ش برگردونه.

yukaiWhere stories live. Discover now