Part 25: hold my hand

998 113 29
                                    


قدم‌هاش رو آروم برمی‌داشت؛ از هر در امنیتی که رد می‌شد، بیشتر می‌ترسید و در عین حال نگران‌تر. بعد از آخرین دری که براش باز شد، مجبورش کردن گان و ست ضدعفونی شده بپوشه. موقع کاور کشیدن روی کفشش، اونقدر تلوتلو‌خورد تا همه اضطراب و نگرانیش رو متوجه شدن‌. بهش درباره وضعیت دقیق تهیونگ کسی چیزی نگفته بود و هر چیزی رو توی ذهنش تصور می‌کرد، جز یه تن ِ نیمه جون ِ کبود و بیهوش ِ افتاده روی تخت.
وقتی بالا سر تهیونگ رسید، نفس کشیدن براش سخت‌تر شد؛ به اطرافش نگاه کرد، به دستگاه‌هایی که بالای سرش گذاشته بودن، به سرم‌های رنگی مختلف که هیچ ایده‌ای بابتشون نداشت. به چهره‌ی نیمه کبود تهیونگ نگاه کرد که رنگ‌های شقیقه‌ش بیرون زده بودن و ردهای خون پاک شده هنوز روی صورتش دیده می‌شد.
لعنت به کنجکاویش که مجبورش کرد کمی ملافه‌ش رو کنار بزنه. به عنوان کسی که برهنه‌ی تهیونگ رو بارها دیده بود، کامل می‌تونست بفهمه این بدن ورم کرده. چشمش به انگشتای دست تهیونگ افتاد؛ خونمردگی و ورم رو حتی اونجا می‌تونست ببینه. با بیشتر دیدن وضعیت پسر خوابیده روی تخت، حریف اشکی که چشماش رو تار کرده بود، نشد

جونگکوک‌: لعنت به من، لعنت به من...

شونه‌هاش افتاده بودن و سعی می‌کرد صداش رو توی سینه‌ش خفه کنه. هر دو دستش رو کنار تخت گذاشته بود لبه‌ها رو‌ محکم فشار میداد. میدونست درست نیست اما خودش رو مقصر می‌دونست‌.

تهیونگ: جون...
جونگکوک‌: تهیونگ

با پشت دست اشکاش رو پاک کرد و خم‌تر شد. مویرگای پاره شده، باعث شده بود داخل چشمای تهیونگ اونقدری قرمز باشن‌ که سیاهی قرنیه‌ش سخت دیده بشه. اون چشمای قرمز و ورم کرده، بغضش رو سنگین‌تر کرد

تهیونگ: تویی؟
جونگکوک‌: آره منم. خود منم رئیس

تهیونگ نفسش رو راحت‌تر بیرون داد و دوباره چشماش رو بست. پسر کوچکتر نگران شد

جونگکوک: تهیونگ؟
دوباره چشماش رو باز کرد و خندید.
تهیونگ: جانم
جونگکوک‌: خوب شو. تو رو خدا خوب شو

جمله‌ی آخر رو با گریه گفت و صدای هق‌هقش کل اتاق رو پر کرد. روح تهیونگ تشنه‌ی گرفتن دست جونگکوک‌ بود ولی هر کاری کرد، نتونست دستش رو بلند کنه. فقط انگشتاش کمی تکون خوردن.

تهیونگ: دست... دستام
جونگکوک‌: چی؟ دستات؟ درد می‌کنن؟ کسی رو صدا کنم؟
اونقدر ترسیده و نگران بود که جملات رو پشت سر هم ردیف کرده بود و حتی لبخند ِ زیر ماسک تهیونگ رو ندید
تهیونگ: نه. بگیرشون

با بلند کردن و لمس دستای تهیونگ، زخمای تیکه‌تیکه‌ی کف دستش رو دید. انگار که دستش رو کف زمین پر از شیشه خورده کشیده و تا جاییکه می‌تونسته فشار داده. با دیدن اون زخما چطوری می‌تونست نسبت به تهیونگ بی‌تفاوت باشه؟

yukaiWhere stories live. Discover now