Part 14: my eyes are on you

1.1K 154 29
                                    


سئوجونگ هنوز اونقدری قدرت نداشت که وقتی قانون مجمع رو زیر پاش بذاره و کدهای امنیتی رو فعال کنه و در رو روی افراد ببنده، کسی جلوش واینسته و مراسم به هم نخوره. چند دقیقه بعد از اینکه مجبور شد در رو ببنده، بهش خبر رسید که یه ماشین با حکم خروج اضطراری همراه با یه دختر که لباس قرمز پوشیده، از عمارت خارج شده و معلوم نیست اون آدم کی بوده چون ماسک داشته. با خروج اونا، دیگه دلیلی برای ادامه بسته بودن درها وجود نداشت؛ فقط امیدوار بود آدماش بتونن جلوی اون ماشین رو بگیرن.
.

مهمونای شاکی، با غر و حتی بدوبیراه از عمارت خارج میشدن و اصلا وضعیت برای عمارت سفید، سفید نبود.

تهیونگ، دختر جایگزین ناری رو با یکی از افرادش فرستاد و خودش با جونگکوک‌ و یونگی همراه شد. نه میدونستن کجا باید برن و نه راه ارتباطی با ناری داشتن؛ اونا قبل مراسم گوشی‌های موبایلشون رو توی ماشین‌هاشون گذاشته بودن.

دستش رو پشت کمر جونگکوک‌ گذاشت، میدونست سئوجونگ فهمیده چیزی این وسط درست نیست و هر لحظه توی اون آشفته بازار ممکنه آسیبی به جونگکوک‌ برسه. بین سیصد و خورده‌ای نفری که داشتن همزمان خارج می‌شدن، گیر کرده بودن و باید آروم قدم برمیداشتن. این موضوع یونگی‌ رو کلافه‌تر کرده بود.
‌.
.
بالاخره به ماشین‌هاشون رسیدن. جونگکوک‌ میخواست سوار ماشینی بشه که باهاش اومده بود اما تهیونگ متوقفش کرد

تهیونگ: با من بیا. بعدا می‌فرستم ماشینت رو برات بیارن
جونگکوک‌: ولی...
تهیونگ: لطفا

این اولین باری بود که تهیونگ از این کلمه در برابر جونگکوک‌ استفاده می‌کرد. حتی اون ماشین هم مال جونگکوک‌ نبود و خود تهیونگ برای مراسم بهش داده بود. اما از لفظ ماشینت استفاده کرد. یعنی تهیونک داشت مراعات شرایط و مهمونایی که از دورشون رد میشدن تا به ماشین‌هاشون برسن رو می‌کرد؟

.
یونگی‌ زودتر از اونا از عمارت خارج شد، وقتی بی‌وقفه سمت در هجوم می‌برد، دیدنش. بالاخره اونا هم سوار ماشین شدن؛‌ تهیونگ اول از همه گوشیش رو از داشبورد درآورد. از بین تمام تماس‌های بی‌پاسخش، یه نفر که مدام زنگ زده بود و حتی اون لحظه هم داشت تماس می‌گرفت، توجهش رو جلب کرد. این پیگیری قطعا بی‌دلیل نبود.

همون‌طور که ماشین رو روشن میکرد و سمت در می‌رفت، جواب داد.
تهیونگ: امیدوارم کار مهمی داشته باشی پارک جیمین

جیمین: دره‌ی کبود. به یونگی بگو بیاد دره‌ی کبود. اون کسی که دنبالشید پیش منه و اصلا هم حالش خوب نیست

تهیونگ: چرا خودت بهش زنگ نزدی؟

جیمین: زدم ولی برنداشت

تهیونگ: چطوری بفهمم راست میگی؟

جیمین: لباس قرمز با گوشواره‌های الماس و کتونی. درست آدرس دادم؟

تهیونگ پاش رو روی گاز گذاشت. اون عمارت سفید کوفتی، اونقدری خارج از شهر بود که برای رسیدن به هر جایی، همیشه عقب بمونی.

yukaiWhere stories live. Discover now