تلاش زیادی میکرد تا مدام به ساعتش نگاه نکنه؛ کمتر از بیست دقیقه از موقعی که رفته بودن میگذشت. از اون موقع حتی نتونسته بود قدم از قدم برداره.
همونجا کنار یونگی ایستاده بود و سعی میکرد تا بتونه تمام حواسش رو به نگاهش بده تا چیزی از زیر دستش در نره. این وسط هم هر از چندگاهی آدمای مختلف سعی میکردن تا باهاش حرف بزنن اما رفتارش کاملا نشون میداد که کیم تهیونگ اون شب، اصلا خوش اخلاق و خوش مشرب نیست؛ چه برسه بخوای از اون موقعیت، برای توسعه تجارتت استفاده کنی.
مرد: موقع خوبی بالا نفرستادیشون
با صدایی که شنیدن، هردو برگشتن. مردی که نسبت به بقیهی حضار، لباس و نقاب سادهتری داشت، به سمتشون میاومد. تو بین تمام حساب کتاب کردناشون، گونگیو رو کاملا از یاد برده بودن. اون تنها کسی بود که از پشت هزارتا نقاب هم میتونست جونگکوک رو تشخیص بده
تهیونگ: حتی پشت نقاب هم باز توی سایهای
گونگیو کنارشون ایستاد، صداش مقتدر بود اما انگار لحنش احتیاط داشت.
بیتفاوت به حرف تهیونگ، گفت: سئوجونگ منتظر لیونه ولی هنوز نیومده... انگار میدونست قراره کاری کنی.تهیونگ: متاسفانه اینجا کسی رو نداریم که حرفات رو رمزگشایی کنه
گونگیو: مطمئنی؟ یعنی باید مستقیم بگم که اون دو نفر رو توی دهن شیر فرستادی نباید الان بالا میرفتن چون همه اونجان؟
تهیونگ: نشد... تو قرار نیست درست شی
میخواست از کنار گونگیو رد بشه که جلوش ایستاد
گونگیو: بیارشون پایین. چیزی که بخوای رو بهت میدمتهیونگ: شرمنده، من سر اموالم معامله نمیکنم
گونگیو: اون مال تو نیست
تهیونگ: مال تو هم نیستجونگکوک: سر ِ دعوت به رقص یونگی هیونگ بحثه اینجا؟
با شنیدن صدای سرخوشانهی جونگکوک، سرها به طرفش برگشت. یونگی که تا اون لحظه فقط نظارهگر بحث بود، با دیدن جونگکوک به دختر کنارش نگاه کرد.
همون لباس و همون نقاب، اما مگه میشه دختر خودش رو با غریبه اشتباه بگیره؟ اضطراب بیشتری سراغش اومد، وجود جایگزین یعنی اینکه راه اولشون هنوز جواب نداده. اینو حتی گونگیو هم فهمید...
تا به خودشون بیان، چراغها خاموش شدن و جشن به صورت رسمی بالاخره شروع شد.
.
.
.
به زور خودش رو توی کمد اتاق مستر جا کرده بود؛ احمقانهترین جا محسوب میشد ولی زمانیکه بالاخره تونست گاوصندوق شخصی سوهیون رو پیدا کنه، برای بازکردن و گشتن بین وسایلا وقتی پیدا نکرد. سوهیون به همراه کسی که نمیدونست کیه، با عصبانیت وارد اتاق شده بودن و بلند بلند حرف میزدن. فقط امیدوار بود سوهیون از قبل لباسش رو عوض کرده باشه و نیازی به باز کردن کمد پیدا نکنه.
YOU ARE READING
yukai
Fanfictionقرار بود یه زندگی ساده داشته باشه؛ همونی که از اول دنبالش بود اما دیدن اینکه تمام حقش، توی دست آدمای دیگه داره دست به دست میچرخه، انتقام و سرکشی درونش رو بیدار کرد. به اطرافش نگاه کرد و دنبال قدرتمندترین آدمی گشت که میتونست ازش استفاده کنه. فارغ ا...