S2/Part 46: lord of the hell

619 90 35
                                    


روی تخت نشست و پاهاش رو آویزون نگه داشت؛ تظاهر کردنش به خوابیدن رو تموم کرد اما علاقه‌ای نداشت با سر و صدای زیاد، پسر رو از خواب بیدار کنه. سردرد ادامه‌دار چند روزه‌ش، هنوز رهاش نکرده بود و می‌تونست تصور کنه چشماش چقدر قرمز شدن. نفس عمیقی کشید و سعی کرد سرمایی که از کف به پاهاش می‌رسید رو حس کنه. بالاخره کمی از گر گرفتگیش کم شد و تونست نفس عمیقی بکشه.

پتو رو کامل کنار زد و بالاخره بلند شد. تمام تلاشش رو کرد به چهره‌ی غرق در خواب پسر نگاه نکنه؛ هنوز برای یادآوری اینکه چقدر عاشقه، خیلی زود بود. دوش آب یخ به سردردش کمک کرد اما زورش به اضطراب و تپش قلبی که دو هفته بود رهاش نمی‌کرد، نرسید. فرقی نمی‌کرد چقدر نفس بکشه، انگار در حال خفه شدن بود و کاری جز صبر از دستش بر نمی‌اومد.

توی حموم جلوی آینه ایستاد و بند حوله‌ی تن‌پوشش رو‌ بست. تا کی می‌تونست تو سکوت، توی همون حموم بمونه و کسی کاری به کارش نداشته باشه؟ رها کردن تا زمانی ساده بود که چیزی برای از دست دادن نداشت. با خودش عمیق فکر کرد؛ همیشه چیزی برای از دست دادن داشت. مادرش، نایون، جونگکوک... هیچ وقت آزاد نبود و برای داشتن ذره‌ای رهایی، تلاشی نمی‌کرد. نفس کشیدن توی جهانی که کسی همیشه منتظرت باشه، اونقدر ارزشمند بود که حاضر باشه بابتش تمام سختیا رو به جون بخره.

دیگه وقت عاشق بودن شد؛ در حموم رو باز کرد و سر چرخوند و به تخت خیره شد. جونگکوک‌ کل شب قبل از درد دنده‌هاش نتونسته بود خوب بخوابه و آرامش اون لحظه‌ش، برای تهیونگ از هر چیزی مهم‌تر بود. اگه اتاق رو ترک می‌کرد و جاش خالی می‌موند، جونگکوک بیدار می‌شد؟
حتی بیدار می‌شد هم چاره‌ای نداشت؛ باید قبل از اینکه یه کوه کار‌ روی سرش بریزه و همه زنگ‌بارونش کنن، به کارای مهمش می‌رسید. با همون حوله و بدون پوشیدن لباس، از اتاق بیرون رفت. توی دومین ماه از زمستون هنوز هوا به قدری سرد بود که نشه با حوله و تن خیس بالکن رفت ولی تهیونگ گرمش بود و به این سرما نیاز داشت. ماهیچه‌هایی که هر شب به خاطر گرمای پتو شل میشدن رو باید با این سرما سفت می‌کرد تا بتونه دوباره روی پاهاش وایسه و ادامه‌ی روز مشکلی نداشته باشه.

سوز زیاد هوا، نمیذاشت سیگارش رو روشن کنه اما بیخیال نشد. با یه دست calander گوشیش رو نگاه می‌کرد و با دست دیگه، سیگار رو نگه داشته بود. تمام کارایی که مهم بود رو کنسل می‌کرد و بقیه رو به منشی جانگ حواله می‌داد. صدای باز شدن در تراس باعث شد سرش رو بالا بگیره و جونگکوک رو ببینه که پتوی دو نفره‌ی تخت رو به سختی روی دوشش انداخته. جونگکوک صندلی دوم بالکن رو از رو به روی تهیونگ برداشت و کنارش گذاشت. روش نشست و پتو رو روی جفتشون انداخت. پاهاش رو بالا آورد و همونطور که به شونه‌ی تهیونگ سرش رو تکیه می‌داد، پتو رو تا زیر چونه‌ش کشید.

تهیونگ: اینجا سرده برو تو

جونگکوک: اگه برای من سرده، برای تو هم هست

yukaiWhere stories live. Discover now