اهم اهم
یک دو سه
صدام میاد؟
نویسنده قبل شروع پارت، رفته بالای منبر میخواد صحبت کنه😌اول از همه، مرسی که تا اینجا همراه یوکای خوندید و با خوب و بد بودنش، رهاش نکردید🩵
دوم اینکه یوکای دو روز تو هفته ( شنبه و چهارشنبه) آپ میشه
ولی این هفتهای که گذشت، کمی بدون برنامه جلو رفتیم و با پارت امشب، سه پارت تو هفته گذاشتم
دلیلش هم اینه که هفتهای که داره میاد، سفر هستم و احتمالا (۸۰ درصد) دسترسی محدودی به اینترنت دارم
(تف به فیلترینگ تو روسیه!)
برای همین سعی کردم این هفته کمی کمکاری هفته بعد جبران بشه
ولی اگه تونستم حتما براتون یه پارت میذارم🫂حرف اصلیم اینه؛ دوست دارم وقتی برمیگردم، با کلی ووت و کامنت ( فحش، بد و بیراه و غیره) ازتون رو به رو بشم 🥹
همین
بوس بهتون 😘........
عادت نداشت کسی بغلش بخوابه ولی وقتی فهمید دستش رو میتونه راحت تکون بده، چشماش رو باز کرد. جونگکوک نبود و با خودش چند لحظه فکر کرد که شاید تمام اتفاقات شب قبل یه خواب خوب بوده. از جاش بلند شد؛ هنوز از اوضاع اطرافش مطلع نبود.
سر و صدایی از آشپزخونه نمیاومد و بهنظر جونگکوک تو اتاقش بود. باید در رو باز میکرد تا ببینه جونگکوک بیداره یا باید منتظر بمونه خبری ازش بشه؟ تا مطمئن نمیشد که دیشب خواب ندیده، نمیتونست روزش رو شروع کنه.
در زد و منتظر جواب موند؛ داشت کمکم یاد میگرفت به حریم خصوصی کشی که به زور همخونهاش شده، عادت کنه.
جونگکوک: بله
با باز کردن در، جونگکوک رو دید که آمادهی رفتن بیرونه. کت شلوار و کراوات؟ کجا میخواست بره که اینقدر به خودش داشت میرسید؟ نباید به ذهنش اجازهی جواب دادن میداد.تهیونگ: جایی میخوای بری؟
جونگکوک از توی آینه نگاهش کرد.
جونگکوک: صبح به خیرلحن تهیونگ تیرهتر شد. حس کرد نادیده گرفته شده.
تهیونگ: بهم بگو کجا میری
جونگکوک: میری نه، میریم.
برگشت و به تهیونگی که به نظر میرسید هنوز خستهس نگاه کرد.
جونگکوک: گفتی دیروز مدارک وکالتم بالاخره رسید. میخوام یه میز بگیرم دقیقا کنار دستت، جوری بهت بچسبم که هر جا سر بگردونی منو ببینی.گره کراواتش رو محکمتر کرد و خندید و ادامه داد:
جونگکوک: در ضمن باید باهام قرارداد هم ببندی. مفتی کار نمیکنم
تهیونگ که دیگه اخماش باز شده بود، چند قدم جلوتر رفت و رو به روش ایستاد. میخواست جلوتر بره؛ اونقدری که توی جونگکوک غرق بشه ولی اول باید میدید جونگکوک میخواست دریا باشه؟
دست به کراوات مشکی جونگکوک برد و کمی باهاش بازی کرد.
تهیونگ: واسه حقوقت، چطوری باهات حساب کنم؟
YOU ARE READING
yukai
Fanfictionقرار بود یه زندگی ساده داشته باشه؛ همونی که از اول دنبالش بود اما دیدن اینکه تمام حقش، توی دست آدمای دیگه داره دست به دست میچرخه، انتقام و سرکشی درونش رو بیدار کرد. به اطرافش نگاه کرد و دنبال قدرتمندترین آدمی گشت که میتونست ازش استفاده کنه. فارغ ا...