های گااایز
رایتر دوباره بلندگو دستش گرفته اومده بالای منبر🤭دو تا نکته
یک. این پارت بیش از ۴ هزار کلمهس... انتظار دارم همراهی زیادی داشته باشید ( بیشتر منظورم ریدرای خاموشه که حتی ووت هم نمیدن) 🥺دو. داریم به آخرای فصل یک یوکای نزدیک میشیم. من به همهی ریدرایی که یوکای رو تا الآن آنگویینگ دنبال کردن، یه بغل بدهکارم 🫂
امیدوارم تا آخرش همراه من و یوکای بمونید 💜فصل دوم خیلی طول نمیکشه شروعش، خیالتون راحت. آخر فصل یک هم یه نظرسنجی میذارم برای یه اسپینآف جدای فصل دو. اگه دوست داشتید، اون رو هم شروع میکنیم (شاید حتی همزمان ) 😊
*******
فلش بک
«حتما باز هم یه بازپرسی کسلکننده دیگهست.» از وقتی برای ملاقات صداش زده بودن، این فکر توی ذهنش بود. قدمهاش رو بیحوصله برمیداشت و صدای دمپاییش رو که روی زمین میکشید، توی راهرو شنیده میشد.
قبل از ورود به اتاق، دستبند و پابند مخصوص رو بهش بستن؛ قطعا کسی که مشکل کنترل خشم درجه سه داشت و مشکوک به پارانوئید بود رو نمیشد بدون هیچ محدودیتی توی گفتگوی رو در رو و حضوری برد. به این روند توی اون یک ماه عادت کرده بود.
در باز شد، گردنش رو کمی کج کرد و نگاه سردش رو آماده کرد تا تو صورت بازپرس بکوبه اما دیدن صحنهی روبهرو برق رو از سرش پروند. کیم تهیونگ روی صندلی ملاقات حضوری نشسته بود؟! درست میدید؟!
اتصال نگاهش با تهیونگ رو قطع نکرد، ولی چشماش برق اشتیاق هم نداشت. بیشتر یه «اینجا چه غلطی میکنی» واضح توی صورتش بود. روی صندلی نشست و در کمال تعجب، پرستار اتاق رو ترک کرد.
نایون: ملاقات حضوری بدون نفر سوم؟ خیلی خرج کردی کیم
پوزخند صورت نایون، تهیونگ رو عصبی نکرد. بهتر از هر کسی اون دختر رو میشناخت.
تهیونگ: برای آزاد کردنت از این خراب شده بیشتر خرج کردم. آه... از اول هم بچهی پرخرجی بودی
نایون: هیچکس برات دعوتنامه نفرستاد که بیای
تهیونگ: میدونمنایون: پس پولت رو پس بگیر و برو چون من نیازی به کمک تو ندارم
به قصد بیرون رفتن، از جاش بلند شد
تهیونگ: بشین. حرفم تموم نشده
نایون: چه بد. من حرفی ندارم
تهیونگ: دو سال فرار از خودت بس نبود؟نایون قبل از رسیدن به در چرخید و چهرهی عصبانیش رو به تهیونگ نشون داد
نایون: من از خودم فرار نکردم، از زندگی کوفتی که از اول بهم تحمیل شد فرار کردم... از نکبتی که برام ساختید رفتم.
YOU ARE READING
yukai
Fanfictionقرار بود یه زندگی ساده داشته باشه؛ همونی که از اول دنبالش بود اما دیدن اینکه تمام حقش، توی دست آدمای دیگه داره دست به دست میچرخه، انتقام و سرکشی درونش رو بیدار کرد. به اطرافش نگاه کرد و دنبال قدرتمندترین آدمی گشت که میتونست ازش استفاده کنه. فارغ ا...