S2/ part 47: Sacrificing

665 98 35
                                    



فلش بک

درد کتفش رو‌ نمیدونست به بیدار موندن یه سره‌ی چند روزه ربط بده یا نگرانی‌ای که هنوز رهاش نکرده بود. شونه‌ش رو تکون داد و با دست راستش، سعی کرد ماساژ بی‌ثمری بده. بادیگاردا با دیدنش سر خم کردن و کنار رفتن، در رو باز کرد و سکوت اتاق درد دستش رو بیشتر کرد.

تهیونگ: چیزی نیاز داری؟

جونگکوک روی تخت نشسته و از پنجره‌ی بسته به بیرون خیره بود. چیزی نگفت و سرش رو هم برنگردوند.
تهیونگ تخت رو دور زد روی لبه نشست. پسر انگار قصد نداشت بهش نگاه کنه.

تهیونگ: با این کارات نمی‌دونم باید نگران تو بشم با نگران خودم

جونگکوک بالاخره چشم چرخوند و نگاهش کرد. همین باعث شد حرفش رو ادامه بده.

تهیونگ: کم‌کم دارم فکر می‌کنم از من عصبانی هستی و این خشم نگاهت ربطی به دردت نداره

معلومه که درست می‌گفت، جونگکوک بزرگ‌ترین مشکلش، تهیونگ بود.

جونگکوک: می‌خوام تنها باشم

صدای گرفته‌‌ی خش داری که از حالت عادی بم‌تر بود و قدرت نداشت، به گوش تهیونگ رسید. کلمات رو نصفه نیمه خورده بود و انگار زبونش توان چندانی برای حرف زدن کامل رو نداشت. شاید نمیتونست درست صحبت کنه ولی مغزش می‌تونست تمام اتفاقات قبل رو‌ حلاجی کنه و همه چی رو به هم ربط بده.
تهیونگ نفس عمیقی کشید، این دومین باری بود که جونگکوک توی اون مدت به صراحت ازش خواست که بره. نمی‌تونست بذاره بار سومی وجود داشته باشه.

تهیونگ: هرچند استایل من نیست ولی بیا حرف بزنیم

جونگکوک: فقط برو

تهیونگ: پس مشکل منم...

سرش رو پایین انداخت و ذهنش خالی شد. از مقصر بودن خسته شده بود.

تهیونگ: این بار چیکار کردم که خودم خبر ندارم؟

صدای پوزخند کم‌جونی که شنید، باعث شد دوباره سرش رو بالا بیاره.

تهیونگ: من این همه بین مرگ و‌ زندگی دست و پا نمی‌زنم که همچین چیزی تحویلم بدی

از آخرین باری که چهره‌ی عصبانی رئیس کیم رو پسر نشون داده بود، خیلی می‌گذشت؛ خسته و آشفته، صبرهاش رو‌ جاهای دیگه خرج کرده بود.

جونگکوک: تو؟ تو مگه خراشی هم بهت رسیده رئیس؟

تهیونگ: فقط بگو کی چی گفته. بگو تا قبل از اینکه من لعنتی دیر برسم به اون جهنم، چی شنیدی

جونگکوک: منظورت جهنمیه که خودت درست کردی، نه؟

تهیونگ: ص... صبر کن! تو فکر می‌کنی کار من بوده؟

میخواست داد بزنه‌ و بگه فکر نمی‌کنم، مطمئنم ولی این کار‌ رو‌ نکرد. برای یه لحظه‌ هم که شده انصاف جلوش رو‌ گرفت. فقط مستقیم به چشمای متعجب تهیونگ خیره شد.

yukaiWhere stories live. Discover now