S2/ part 57: set fire

490 78 40
                                    


فلش فوروارد

دیوانه؛ فقط یه دیوانه اون فیلم رو بیشتر از هزار بار می‌دید و هر سری حس‌ می‌کرد چیزی رو فهمیده که قبلا نمی‌دونست. ولی دیوونه نبود، اون فیلم تنها چیزی بود توی دنیا که به ریشه‌ش وصلش می‌کرد.
برای بار هزار و چندم دوباره رو‌به روی اون فیلم pause شده نشست و مثل هر بار دست و دلش برای پلی کردن لرزید.
بالاخره پلی شد؛ یه تخت سفید به همراه کسی که روش نشسته بود، کل قاب اون فیلم رو تشکیل می‌داد. بالاخره سوژه شروع به صحبت کرد.

- اممم. سلام. یعنی نمی‌دونم اصلا باید بگم سلام یا چه شروعی براش مناسبه. حقیقتا اولین باره دارم از این کارا می‌کنم. قبلا هیچ‌وقت نبودنم‌ برای کسی مهم نبود. هیچ‌وقت کار نکرده نداشتم.

از حرکت دستا‌ و خنده‌های پر از اضطرابش می‌تونست بفهمه چقدر اون فرد داره برای انتخاب کلمات به خودش سخت می‌گیره.

- راستش دوست دارم آینده جوری بشه که خودم این فیلم رو داشته باشم و هیچ وقت نیازی نشه ببینیش ولی خب روزگاره دیگه. به قول هوسوک امشب نه، ولی اگه فردا با یه تصادف همه چی تموم شد چی؟ این حرفام باید برای روز مبادا بمونه...

بغضی‌ که قورت داد، توی فیلم کاملا معلوم بود

- این رو برای تویی میگم که تمام زندگی منی. نمی‌دونم اینو کی می‌بینی، چند سالته، چی میدونی و چقدر ازم‌ متنفری. ولی حرفایی که میخوام بهت بگم، مطمئنم هزار سال هم ازش بگذره باز تغییر نمی‌کنه. مثلا مطمئنم تا الان بهترین لباسا و غذاها‌ رو‌ برات خریدم و‌‌‌ تو هیچ وقت حق نداری چیز بد بخوری و ‌چیز بد بپوشی.

نمی‌تونست بفهمه هنوز چقدر از خنده‌ش، توش غمه.

- میدونی؛ مطمئنم تا هزار سال دیگه هم هر وقت هر جا باشی می‌تونی به نامجون زنگ بزنی؛ حتی اگه بدترین کار دنیا رو هم کردی به اون پناه ببر. یا میدونم هیچ وقت نباید توی نوجوونیت با جونگکوک باشی چون احتمالا نوجوونی از دست رفته‌ی خودش رو ممکنه بخواد با تو تجربه کنه و توی هر دردسری تو رو بندازه. واقعا امیدوارم اون موقع زنده باشم و‌ نذارم این اتفاق بیفته.

این اشک بود که وسط لبخند و‌ خنده‌ی گه‌گاهش می‌ریخت؟

- امممم. دیگه از چی مطمئنم؟ عاااا... مثلا مطمئنم هیچ وقت نباید دنبال پدرت بگردی.

اشکاش رو پاک کرد و سخت ادامه داد.

- نه اینکه بد باشه، نه. اون روشن‌ترین آدم زندگیم بود. اعتراف می‌کنم خالصانه دوسش داشتم‌ و اصلا بابتش پشیمون نیستم. حتی بابت وقتایی که باور میکردم دوستم داره هم پشیمون نیستم. اگه درباره حس الانم بپرسی، میگم هنوزم دوسش دارم ولی میدونی... اون یه بار ما رو نخواست... دلیلی برای طرد شدن دوباره‌ت نیست دخترم. اونم زمانیکه من نیستم تا ازت دفاع کنم و‌ خونه‌ش رو روی سرش خراب کنم... امیدوارم تو زنده بودنم اونقدر زندگیت رو پر کنم که نیازی به بودنش احساس نکنی. ولی اگه نبودمم ایرادی نداره، هر موقع حس کردی نیاز به یه پدر غرغرو داری، میتونی سراغ تهیونگ بری.

yukaiWhere stories live. Discover now