S2/part 52: bloody peace

549 92 15
                                    

کاور چسب رو از دور پانسمان باز کرد؛ کل مدت روی لبه‌ی تخت جلوی آینه نشسته بود و با حوصله کارای شخصیش رو انجام میداد. البته بیشتر داشت وقت‌کشی می‌کرد و ذهن درگیرش شبیه یه کلاف سردرگم، خسته شده بود.

- نیازی به کمک نداری؟

مرد هنوز پشت در‌ وایساده بود؟ پانسمان رو روی زخم جلوی سینه‌ش گذاشت ولی نه دستش به پشت می‌رسید و‌ نه درد میذاشت بابتش تلاشی کنه.

- بیا تو

بالاخره به مرد اجازه‌ی ورود داد. نامجون با احتیاط در رو باز‌ کرد و نایون رو با تاپ بندی مشکی اورسایز، روی تخت بین حجمی از باند و پانسمان نیمه کثیف دید.

نایون: دستم به پشت نمی‌رسه

نامجون: برای همین اومدم

پشت دختر نشست و پنبه بتادینی رو ازش گرفت.

نایون: چهل سال رو رد کردی. نمیخوای بزرگ شی؟

نامجون: چی شده مگه؟

نایون: هنوز از تو سایه نگاهم می‌کنی؟ هیشششش، آروم‌تر...

سوزش و‌ حس‌ سردی روی پوستش، هیسی کشید.

نامجون: قبلا عادت نداشتم به سایه. هر چقدر که میگذره دورتر‌ میری و‌ منم ناچارم به همین سایه.

صدای باز شدن کاغذ پانسمان رو شنید.

نامجون: باید میذاشتی دکتر زخمت رو ببنده

نایون: از نگاهش بهم خوشم نیومد

نامجون: احتمالا متعجب بود که چطوری زنده‌ای

نایون: ولی یونگی هیچ وقت از بقیه طرفداری نمی‌کرد

صدای زمزمه کردن نایون زیر لبش رو شنید و دستش رو قسمت چسب پانسمان که به پشت دختر داشت می‌زد، موند. این هزارمین بار بود که پچ‌پچ ذهنی دختر رو می‌شنید؛ حواس‌پرتی از بلند گفتن حرف درونی، به آسیب‌های روحی نایون اضافه شده بود اما دردناک‌ترش جایی بود که نامجون باید مقایسه شدن مدام با یونگی رو می‌شنید و خودش رو به نشنیدن می‌زد.

نامجون: مطمئنی بیمارستان نمیخوای بری؟

نایون: خوبم

خودش رو عقب کشید و پتوی اون تخت دونفره‌ی کینگ‌سایز رو کنار زد.

نایون: میشه همینجا بخوابم؟

نامجون در حال جمع‌وجور کردن وسایل جواب داد: قبلش هم همینجا بودی

نایون: گفتم شاید خوب شدم دیگه پرتم کنی یه اتاق دیگه

نامجون: اینقدر این اتاق رو دوست داری؟

نایون همونطور که آروم دراز می‌کشید ‌و بین پتو خودش رو گم می‌کرد، چشماش رو بست

نایون: تختش وای تختش... خستگی رو از روحم می‌بره

yukaiWhere stories live. Discover now