part 9: drowning in darkness

1.3K 204 9
                                    

قبل از شروع شدن پارت جدید نویسنده یه حرفی باهاتون داره؛ دینگ دینگ...
در جریانید که ووت و کامنت‌هاتون انرژی برای ماست، نه؟!

برای این پارت کامنت‌ها ‌و ووت‌ها دلگرم‌کننده نباشه، برای آپ پارتای بعدی شرط می‌ذارم 😌🤧



تعلل زیادش برای رفتن به طبقه پایین، به خاطر عوض کردن لباسش نبود؛ فقط می‌خواست نشون بده اصلا به دیدن خواهر زنش مشتاق نیست. دستش رو توی جیب شلوار ورزشیش کرد و همونطوری که از پله‌ها پایین می‌رفت، خطاب به سئوجونگ نشسته روی مبل سالن اصلی گفت: فکر کنم برای دیدن سوهیون، باید مقصد دیگه‌ای رو انتخاب می‌کردید
سئوجونگ، فنجون قهوه‌ای که مدتی پیش براش سرو شده بود رو از روی پیش‌دستی برداشت.
سئوجونگ: ولی برای دیدن کیم تهیونگ همیشه شلوغ، مقصد خوبی رو انتخاب کردم.
دمپایی‌های توی پاش رو موقع نزدیک شدن به مبل، از قصد روی پارکت می‌کشید تا صدا بده. با وجود اینکه میدونست داره به زمین مبارزه نزدیک میشه، سعی کرد خودش رو بی علاقه و حوصله نشون بده
تهیونگ: بذارید حدس بزنم، برای دادگاه هفته بعد اینجایید. اما نمی‌تونم پیش‌بینی کنم چی قراره بشنوم
سئوجونگ: اشتباه نکن. دعوای بچه‌گانه تو و سوهیون، ارتباطی به من نداره
تهیونگ خندید.
تهیونگ: دعوای بچه‌گانه... پس بهم بگید چی غیر از دعوای بچه‌گانه‌ای که سر تمام دارایی منه، خانم لی رو اینجا کشونده
سئوجونگ اون روی سکه‌ی خواهران لی بود؛ نافذ، هوشمند، سیّاس، آینده نگر و در نهایت باهوش‌. اما زیاده‌خواهی و جاه‌طلبی بین این دو خواهر مشترک بود. این عنصر، اونا رو به هر کاری وادار می‌کرد
سئوجونگ: باور نمی‌کنم برای خلاص شدن از دست سوهیون، برنامه‌ای نداشته باشی. برای همین تا زمانیکه راه حلت به من آسیب نزنه، اهمیتی بهش نمی‌دم
تهیونگ: سوهیون از اینکه بفهمه خواهرش پشتش نیست، اصلا خوشحال نمیشه
اون زن ِ جاافتاده‌ی حدودا پنجاه ساله، هنوز مثل ثانیه‌‌ی اول، شق و رق نشسته و مشخص بود حوصله ادامه دادن حاشیه‌ها رو نداره
سئوجونگ: میرم سر اصل مطلب. شنیدم پسر جئون برگشته و به نظر می‌رسه قصد رفتن نداره
تهیونگ: پسر جئون؟ منظورت پسر خودته یا اونی که میگن به بهونه‌ی تحصیل تو خارج، سر به نیستش کردی؟
سئوجونگ: می‌دونی چرا وقتی جئون بزرگ خواست به خاطر زبونت دیگه باهات کار نکنه و شراکتش با پدرت رو نادیده بگیره، من عقب نکشیدم؟
فنجون رو سر جاش برگردوند و به چشمای تهیونگ که رو به روش نشسته بود، زل زد.
سئوجونگ: از بی‌پروا بودنت برای آسیب زدن به آدما با کلمات، خوشم میاد. صریحی‌ و سریع؛ چاپلوسی نمی‌کنی و پای ضررت وایمیستی
تهیونگ: اینا رو گفتید که نهایت به چی برسید؟
سئوجونگ: به اینکه انتظار ندارم بازیچه‌ی دست یه پسر بچه بشی
تهیونگ: تو بین حرفاتون، گفتید پای ضررم وایمیستم، نه؟
سئوجونگ: اما اون ضرری نیست که ارزشش رو داشته باشه
تهیونگ: سوهیون هم همین بود
توی بن‌بستی بودن که هیچ کدوم نمیتونستن به ندونستن تظاهر کنن. واقعیت‌ها رو با جدیت تو صورت هم می‌کوبیدن که فقط بهم یادآوری کنن قرار نیست هیچ کدوم عقب بکشن. حتی دیگه تهیونگ هم رسمی باهاش حرف نمی‌زد...
سئوجونگ با فنجون قهوه‌ش بازی کرد و به وجهه‌ی موقرش برگشت: جئون بزرگ وضعیت جسمانی مناسبی نداره و قراره تغییرات مهمی رو خانواده ما تجربه کنه. ما اصلا از مزاحم توی این روزها، استقبال نمی‌کنیم
تهیونگ: چقدر دوست داری باهات الان رک باشم؟
سئوجونگ: اونقدری که بهم درباره قدم‌های بعدیت کمک کنه
تهیونگ: من قدمی قرار نیست بردارم اما چیزی که تو الان به من گفتی یعنی اینکه یه جانشینی در راه داری و حاضری بابت زودتر انجام شدنش، هر کاری کنی. حتی اگه مجبور بشی پسر هفده سالت رو مدیر معرفی کنی تا قانون «مالِ جئون باید دست جئون بمونه »، برات مشکل‌ساز نباشه... حالا تو بهم بگو، چرا من باید با مهره‌ سوخته‌ای مثل پسر جئون که حذف کردنش از وارث کردنش راحت تره، خودم رو توی دردسر بندازمو باهات وارد دعوا بشم؟
سئوجونگ خندید. این خندیدن از صد تا فحش بدتر بود
سئوجونگ: کی فکر میکرد با سوهیون ازدواج کنی و الان توی چاله بیفتی؟‌ هیچ کس... تو آدم غافلگیرکننده‌ و کله‌شقی هستی و این یه واقعیت خطرناک درباره توعه. اگه درصدی شانس برای پسر جئون قائل باشی، این کار رو میکنی
تهیونگ: چرا با اسم صداش نمی‌کنی؟ پسر تو، پسر جئون نیست؟
سئوجونگ: اون تمام هویتش به پسر جئون بودنشه و همین می‌تونه تو رو وسوسه کنه
تهیونگ: انتظار داری باور کنم ازم می‌ترسی؟
سئوجونگ: ترس؟‌ ابدا... من دارم برای حفظ شراکت چند ساله‌مون تلاش می‌کنم. می‌دونی که تو رو لایق ریاست مجمع می‌دونم و بی صبرانه منتظر اون روزم
تهیونگ: تو به میراث جئون رحم نکردی و اون رو داری تا لبه مرگ می‌بری. حاضرم قسم بخورم که شبا رویای ریاست مجمع رو می‌بینی
تغییر نگاه سئوجونگ،‌ حرفای تهیونگ رو تایید کرد. میراث جئون، فقط اموالش نبود و هر دو میدونستن تهیونگ چه طعنه‌ای رو انداخته وسط‌.
تهیونگ پس از مکثی، از جاش بلند شد
تهیونگ: برگرد و به جشن جانشینیت برس. از شر تمام مزاحم‌‌ها هم خلاص شو. به خواهرت هم بابت حذف کردن من کمک کن و مطمئن شو که یه امپراطوری محکم می‌تونی بسازی
سئوجونگ: داری منو تهدید می‌کنی؟
تهیونگ: دارم بهت انگیزه برای ادامه‌ی بازی میدم... تو خیلی وقته سربازت رو حرکت دادی

yukaiWhere stories live. Discover now