Part 32: I was waiting for you

932 122 36
                                    


همیشه بار طبقه دوم رو به بقیه جاها ترجیح می‌داد؛ هم می‌تونست از کثافت طبقه پایین دور بمونه، هم وقتی آدما برای یه قرون بیشتر و کمتر دارن تو سر و کله هم می‌زنن و یادشون می‌ره لباساشون چقدر گرون‌‌قیمته، از بالا نگاهشون کنه. اما این بار مسیر نگاهش، دست و پا زدن آدمای پایین نبود؛ کسی رو نگاه می‌کرد که با نقاب نصفه نیمه‌ی نقره‌ای، بی‌حوصله پای میز پوکر وایساده و بازی بقیه رو سر میزش تماشا می‌کنه.

کمی شات سنگین ویسکیش مزه کرد؛ ای کاش حداقل مست می‌شد و می‌تونست با خیال راحت دیوونه‌بازی دربیاره. اینجوری بعدش می‌تونست توجیه کنه چرا از جاش بلند شده و دیلر اون میز رو بوسیده. اما نه‌تنها مست نبود بلکه با هر ثانیه که بیشتر به دختر نگاه می‌کرد، عصبی‌تر می‌شد. حالا گذشته‌ای که دوست دخترش ازش فرار می‌کرد رو فهمیده بود و هم بهش حق می‌داد و هم نه.

باید برای کات کردن کمی بیشتر صبر می‌کرد یا تموم شدن رابطه‌شون، دلیل برملا شدن همه چیز بود؟

گلس طرحدار و دایره‌ای ویسکیش که حالا خالی شده بود رو روی میز سمت بارتندر گذاشت تا دوباره پرش کنه. توی این ده روز، هر شب همینقدر کلافه و آشفته، روی همین صندلی می‌نشست و به بی‌حوصله بودن دختر موقع شیفت کاریش نگاه می‌کرد. اما هیچ شبی رو تنها نگذروند.

- خیلی باید بدشانس باشی دو هفته بعد از کات کردنت، کریسمس باشه

یونگی: خیلی هم باید بدشانس باشی کریسمس دنبال کسی راه بیفتی که نگاهت هم نمی‌کنه

یونگی بالاخره برگشت و نگاهش کرد. بعد از اینکه مطمئن شد زخم زبونش رو تا عمق وجود به جیمین زده، نگاهش رو ازش گرفت

جیمین: آدمی که از کرده‌ی خودش پشیمون میشه چی؟ اونی که حتی جرئت نداره یه قدم جلو بره، اون چقدر بدشانسه؟

یونگی: از همه بدشانس‌تر کسیه که مهر خیانت روی پیشونیش هیچ وقت از بین نمیره

میخواست از جاش بلند شه و جیمین رو ترک کنه ولی نمی‌تونست. ناری هنوز سر شیفت بود و با خستگی و کلافگی کار می‌کرد. یونگی هنوزم اون دختر رو ناری صدا می‌زد.

جیمین: من هیچ وقت به تو خیانت نکردم

صدای پر حرص جیمین رو شنید ولی ذره‌ای اهمیت نداد.

یونگی: اشتباه نکن، تو به خاطر اربابت به همه پشت می‌کنی

جیمین: پس اربابم شو که خیالت تا ابد از من راحت باشه

بالاخره برگشت و نگاهش کرد؛ چهره مصممی که میدونست دروغی توش نیست رو دید و چند ثانیه مکث کرد. حس عجیبی توی وجودش قوت گرفت. چقدر دلتنگ ناری بود!

یونگی: پس برای این هر شب میای اینجا دم تکون می‌دی؟

جیمین: تو منو روی صندلی فرعی جایگاهت نشوندی، پس بی‌میل و رغبت نیستی

yukaiWhere stories live. Discover now