با حس خواب رفتن دست و گردنش، هوشیار شد. دردی که به جمجمهش میرسید، به خاطر مدت طولانی خوابیدن روی پهلوی چپش بود و زودتر باید تغییر موقعیت میداد ولی صدای کوبشی که زیر گوشش حس میکرد، نذاشت زود تصمیم بگیره. بالا و پایین شدن قفسه سینهای که زیر سرش بود بهش کامل فهموند شب قبل ترجیح داده کل بدن تهیونگ رو مثل بالشت نرم توی بغل بگیره و کامل روی تنش بخوابه. اگر میخواست با خودش صادق باشه، آخرین باری که عمیق مثل شب قبل خوابیده بود رو یادش نمیاومد. این خاصیت آغوش تهیونگ بود یا کار نخ سرنوشت؟با خزیدن انگشتای تهیونگ لای موهاش، فهمید که بیداره و احتمالا اون هم متوجه شده جونگکوک برای بلند شدن داره زمان میخره. وقتش بود به حرف بیاد یا باید درد دست و گردنش رو به جون میخرید و تا چند ساعت دیگه همونجا میموند؟
دست تهیونگ به گردنش رسید؛ دربارهی دردش بلند بلند فکر کرده بود که مرد بزرگتر داشت مهرههای گردنش رو ماساژ میداد؟
تهیونگ: سرت رو بذار رو بازوم. دردش برات کمتره
صدای بمی که سعی میکرد آروم حرف بزنه به گوشش رسید. وقت بلند شدن رسیده بود؛ سخت و با زحمت زیاد از جاش غلت زد و سرش رو روی بالشت کنار گذاشت. هنوز دستش خواب رفته بود و سعی کرد با ماساژ دادنش، کمی شرایط رو بهتر کنه.
جونگکوک: خیلی وقته بیداری؟
تهیونگ: نمیدونم. زمان رو نفهمیدمچه بلایی سر رئیس کیم اومده بود؟ به خاطر درمان احمق شده بود یا تلاش میکرد نقش پارتنرای عاشق رو بازی کنه؟
جونگکوک چشماش رو باز کرد. به سقف خیره شد و تازه درد گردنش آروم گرفته بود. نور خورشید از پنجرههای قدی که نصف پردهش کشیده شده بود، به داخل تابیده میشد. یه روز دیگه توی این دنیای تاریک شروع شد و جونگکوک باید هیولای وجودش رو دوباره بیدار میکرد. نیمخیز شد و پشت به مرد، لبهی تخت نشست؛ سرش رو پایین انداخت و مثل هر روز از خودش پرسید:« امروز هم میتونی ادامه بدی؟» و مثل همیشه هیچ جوابی از خودش نشنید.
وقتی کف پاهاش پارکت نسبتا گرم زمین رو لمس کردن، درد لگن و پایینتنهش بیشتر شد. اونقدر که برای رفتن به سرویس بهداشتی، نتونست بدون لنگ زدن راه بره. توی کل مسیر، حتی یک بار هم چشماش رو سمت تهیونگ که منتظر نگاهش میکرد، نبرد.
در جواب اون چشمای مشتاق و منتظر چی داشت که بگه؟ جونگکوک گفته بود تغییر کرده، فقط نتونسته بود بگه تبدیل به کسی شده که خودش رو هم نمیشناسه. دیگه یه عشق نمیتونست اون رو از گودال سیاهیهاش نجات بده. چیزی فراتر برای خلاص شدن از شر کابوسهاش نیاز داشت؛ چیزی که به نظر نمیرسید دست رئیس کیم باشه.دستاش رو دو طرف روشویی گذاشت و باد سردی که توی فضای حموم بود، کمی لرز به تنش انداخت. هنوز لباسی تنش نبود و نیاز به دوش گرفتن داشت. سرگیجه به درداش اضافه شد و روال سردرگمی هر روز صبح، براش رو دور تکرار افتاد.
شیر آب رو باز کرد، دستش رو هنوز زیر آب نبرده بود که در سرویس باز شد و تهیونگ رو از توی آینه دید. جونگکوک میتونست خطوط مورب و قرمزی رو روی قفسه سینه تهیونگ ببینه؛ احتمالا جای صورت خودش بود.
YOU ARE READING
yukai
Fanfictionقرار بود یه زندگی ساده داشته باشه؛ همونی که از اول دنبالش بود اما دیدن اینکه تمام حقش، توی دست آدمای دیگه داره دست به دست میچرخه، انتقام و سرکشی درونش رو بیدار کرد. به اطرافش نگاه کرد و دنبال قدرتمندترین آدمی گشت که میتونست ازش استفاده کنه. فارغ ا...