S2/ part 44: Blue breaths

610 86 58
                                    


- قربان، موتور سوژه یک و ماشین سوژه وی‌آی‌پی هر دو مانیتور شدن. موتور در حال نزدیک شدن به مقصده

رئیس کیم که تا اون لحظه در حال گوش کردن به مرد از توی ماشین بود، در رو باز کرد و مرد مجبور شد یک قدم عقب بره. قدم‌های بلندش رو سمت کامیونی که اون دست خیابون پارک شده بود، برد. با رسیدن به ماشین، در رو باز کرد و خطاب به راننده گفت: بیا پایین

راننده: ولی آخه

رئیس کیم: گفتم... بیا... پایین

کلماتش رو شمرده و جدی‌تر گفت. هیچ چاره‌ای برای راننده نموند و پیاده شد. شبی که سوز سرمای بیش از حد باعث شده بود شیشه‌های ماشینای پارک شده تو خیابون یخ بزنن، کیم تهیونگ با یه دست کت و شلوار پاییزی سر تا پا مشکی وایساده بود. به محض‌ پیاده شدن راننده، کتش رو از تنش درآورد و به بادیگاردی که پشت سرش وایساده بود داد. کلاه کپ روی سر راننده رو برداشت و روی سر خودش گذاشت و سوار کامیون شد. روی گوشیش، رد موتوری که چند خیابون عقب‌تر منتظرش بود رو دید؛ ماشین رو روشن کرد و راه افتاد.

چهارراهی که مقصدش بود رو دید و دوباره نیم‌نگاهی به رد مسیر موتور سوژه یک انداخت. موتور فاصله کمتری تا چهارراه داشت، پا روی گاز گذاشت و تا جایی که تونست پدال رو فشار داد. باید خودش این کار رو‌ می‌کرد؛ نه به خاطر خنک شدن دلش، قول داده بود مسببین درد پسرش رو مجازات کنه. یه کیم همیشه سر قولش می‌مونه.

صدای برخورد مهیب کامیون با موتور، اون رو متوقف نکرد. باید ادامه می‌داد و‌ موتورسوار که از پهلو به جلوبندی ماشین گیر کرده و از زانو به زمین کشیده می‌شد رو جایی دورتر از دوربینای راهنمایی رانندگی می‌برد. اینقدر می‌برد که انگار هیچ کسی از اونجا رد نشده.

بالاخره وایساد‌؛ کمی برای پیاده شدن مکث کرد، دنبال دیدن آخرین تقلای موتورسوار برای زنده موندن بود. با تکون آهسته‌ی گردن مرد، بالاخره از ماشین پیاده شد. هنوز کمی از رده‌های خون، از چند ساعت قبل روی سر آستین و انگشتاش باقی مونده بود. با همون دستا، یقه‌ی موتور سواری که بخشی از کلاه کاسکتش خرد شده و توی سرش رفته بود رو گرفت و روی زمین انداخت. به خاطر روشن بودن چراغای ماشین، استخون زانو و ساق پاهاش که کاملا شکسته و از بافت گوشت بیرون زده بودن رو‌می‌تونست ببینه. اما این کافی نبود؛ اون مرد هنوز زنده بود.

بدون اینکه به ناله‌های پر درد مرد توجه کنه، کلاه کاسکت رو از سر مرد درآورد؛ باید چهره‌ی اون مرد رو قبل از کشتنش می‌دید.
نگاش کرد، غیر از سری که غرق در خون بود و چهره‌ی حرومزاده‌ای که از فرط درد کشنده داشت به خودش می‌پیچید، چیز خاص دیگه‌ای ندید. خم شد تا صدای کلماتی که مرد مبهم بیانش می‌کرد رو بشنوه

yukaiWhere stories live. Discover now