قوطی قرص (۲)

14 4 0
                                    


متوجه شدم انتهای قوطی مایع غلیظ سیاهی است. ناگهان رنگم پرید. یک دست سیاه از بین مایع ها  بیرون آمد. مطمئن بودم که توهم است. اما باور نمی کردم. چون می‌دیدم که دست دراز و دراز تر می شود و انگشت هایش تاب می خورد و به سمت من می آید. دست شاخه شاخه شد و از آن دست های دیگری آمد که می‌خواستند به من دست بزنند و من را بگیرند و فرو ببلعند.

عقب عقب رفتم. بطری لیموناد افتاد زمین و شکست. هنوز عقب می رفتم. افتادم روی زمین و آنجا بود که شروع کردم به جیغ زدن و خزیدن روی زمین. نفسم بند آمده بود ولی مدام جیغ می کشیدم. با تمام وجود خودم را روی زمین می کشیدم. از ترس اشک هایم سرازیر شد.

دست ها چشمان قرمزی داشتند و هنوز دنبال من بودند. داشتم از ترس خفه می شدم. همه چیز سیاه شد. اما دست ها هنوز بودند. با چشمان خنده آلودشان دنبال من می آمدند و به من خیره می شدند. مدام جیغ می زدم. دیگر هیچ چیز مشخص نبود.

ناگهان دستی از پشت سر مرا گرفت.
"آروم باش...آروم باش دخترم..."
پشت سرش صدای گریه یک بچه کوچک بود. من جیغ می کشیدم و در هوا لگد می زدم. همه چیز نامفهوم بود.
"یک نفر به اورژانس زنگ بزنه!" صدای دیگری بود.

می توانستم بشنوم زن با اورژانس حرف می زند. ولی هیچ کلمه ای را نمی فهمیدم. کلمات در ذهنم تکه تکه و بی مفهوم بودند. وقتی ماشین آمبولانس رسید متوجه نبودم. زن چند بار چیزی را تکرار کرد. هیچ چیز نفهمیدم. کلمات قطعه قطعه می شدند و شکلی بی معنی به خود می گرفتند. بالاخره بعد از خوردن سه تا قرص فهمیدم می گوید:"دخترم، بلند شو آمبولانس اومده."

بعد از آن همه چیز خیلی سریع اتفاق افتاد. زن با من به بیمارستان آمد و آرامم کرد. برایم ماسک اکسیژن گذاشتند و دارو تزریق کردند. چند ساعتی خواب بودم.
بلاخره هوای کافی را دریافت کردم. می‌دانستم این هم حمله عصبی بود. اما فرق داشت... با توهم بود.

آخرین صحنه را قبل از سوار آمبولانس شدن یادم است: نیمکت، ساندویچ بسته بندی، لیموناد شکسته شده،...

...و خوب یادم است که قوطی قرص دیگر آنجا نبود. با اینکه آن قطعا توهم نبود.

Frozen HellWhere stories live. Discover now