مواجهه

7 2 0
                                    

از در اصلی وارد شدم. ملکه پشت پرده بود. قابل دیده شدن نبود.

"پس بالاخره اومدی، کانومای..."
نفرت از لحنش چکه می کرد.
"مشتاق دیدارت بودم کانومای..."

از پشت پرده بیرون آمد.
یخ زدم.
چطور ممکن بود؟

"ک...کان؟!"

Frozen HellTempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang