ملکه پوزخندی بزرگ زد. "هه! میخواد با تمام وجود زندگی کنه... که اینطور..."
دستش را زیر چانه گذاشت.
برادر ها گفتند:"بله. پرومتهی بزرگ این را گفت."
"پرومته... عجب. ولی اون هم از پسش بر نمیاد!"ملکه به زخم های بزرگ روی گردنش نگاه کرد.
"...خودم زندگیش رو نابود کردم..."
YOU ARE READING
Frozen Hell
Fantasyو اگر جهنم سوزان یخ بزند، مانند این است که بهشت در آتش بسوزد... *احساس می کردم ما هم باید مثل درختان در باد زندگی موج بخوریم و برقصیم. به او می گفتم:"بیا تک تک لحظات را زندگی کنیم!" و حالا خودم نمی دانم چطور این لحظات دردناک و طولانی را دوام می آو...
مقدمه
ملکه پوزخندی بزرگ زد. "هه! میخواد با تمام وجود زندگی کنه... که اینطور..."
دستش را زیر چانه گذاشت.
برادر ها گفتند:"بله. پرومتهی بزرگ این را گفت."
"پرومته... عجب. ولی اون هم از پسش بر نمیاد!"ملکه به زخم های بزرگ روی گردنش نگاه کرد.
"...خودم زندگیش رو نابود کردم..."