ملکه نخندید

5 2 0
                                    

ملکه نخندید.
"آوردینش؟"
"بله!" دو برادر خنده سادیستی ای کردند.

اما ملکه نخندید.

"از این رفتارتون متنفرم. عاشق آزار بقیه هستین."
دو برادر مات و مبهوت شدند.
"من فقط میخوام مردم آزار نبینند."

زخم روی سینه و گردنش را لمس کرد. دردناک بود.
او از آزار بقیه متنفر بود.
تنها دلیل او که دلیل محکمی هم بود برای نابودی کانومای این بود:

نفرت.

Frozen HellWo Geschichten leben. Entdecke jetzt