پایان

23 4 0
                                    


ب

عد از شنیدن داستان پرومته بغلش کردم.
شوکه شد.
هیچ وقت فکر نمی کردم پرومته انقدر غمگین و تنها باشد.
بعد از بغل کردنش گفت:"وقت خداحافظی رسیده..."

دوباره همه چیز سیاه و تاریک شد.

Frozen HellDonde viven las historias. Descúbrelo ahora