نقشه

10 3 2
                                    

من و پرومته و دموسا دور هم جمع شده بودیم تا پرومته نقشه اش را برای مقابله با ملکه بگوید.
"خیلی خب بچه ها. گوش کنید. ملکه توی قصرش زندگی می کنه."
روی نقشه قصر را نشان داد. خیلی دور نبود.
"هدف ما اینه که کانومای بتونه با قدرتش بر ملکه برتری کنه. غیر از این هیچ راهی برای متوقف کردن او نیست."
چشم هایم گشاد شد. "یک دقیقه صبر کن... من باید... مبارزه کنم؟!؟"
"می‌شه گفت آره. باید مبارزه کنی کانومای. البته در نظر بگیر که اینجا جهان زیرین است. درواقع چیزی که اینجا به عنوان کانومای وجود داره روح توست. جسمت توی جهان میانه که جهان انسان هاست توی کما رفته."

"کما...؟"
دموسا حرفی نمی زد ولی به وضوح نگران بود.
"خب، حالا بیا مشخص کنیم که چه موانعی وجود داره. اول از همه همراهان ملکه است. عنصر هایی که با اون همکاری می کنند قدرتمند و خطرناک هستند. بعدی سرمای توی راه، سوم خطر گم شدن خیلی زیاده که من اون رو مدیریت می کنم. کانومای دربرابر سرما مقاومت می‌کنه و دموسا مراقب همراهان هست. من هم کمک می کنم...."
دموسا پرسید"همراهان مثلا چه کسانی هستند؟"

"مثلا ما."

همه شوکه شدیم و به سمت صدا برگشتیم. دو برادر دوقلو با ماسک و شنل و موهای سفید و یاسی دم در ایستاده بودند.

Frozen HellTempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang