آمادگی

6 3 0
                                    

تیماس زخم هایم را درمان کرد. خیلی حالم بهتر است. کنار کسانی که برایم اهمیت قائل هستند... ماده‌ی سیاه درونم الان کاملا گرم و زرد لیمویی شده.

پرومته به من گفت باید آماده‌ی مواجهه با خود ملکه شوم. باید با او مقابله کنم. و باید ببر زرد گوش شوم. باید بخواهم و ایمان داشته باشم.

بقیه حساب دو برادر را رسیدند. آنقدر آنها را مشت و مال دادند که ماسکشان شکست.

آنها... نصف بودند. دو چشم با دو رنگ جدا، پوست هایی با دو رنگ متفاوت...

"ما... ما درواقع هر کدام هم حقیقت تلخ و هم ذهن تلخ به صورت همزمان هستیم..."

همه متعجب بودیم... چنین چیزی خیلی عجیب بود.
پرومته دستم را گرفت. "آماده ای؟"

مکث کردم.
نه آماده نبودم.
نبودم.

"بله."

Frozen HellWhere stories live. Discover now