پرومته بعد از تبریک مفصل پیروزی من را داخل اتاقی کشاند.
"کانومای. باید باهات قبل از رفتن حرف بزنم."
قرار بود به دنیای انسان ها برگردم.
"گوش می کنم.""این یک داستان قدیمیه. همه میگن شیطان به خاطر غرورش سجده نکرد. اما این اشتباهه. تنها کسی که داستان درست رو میدونه من و خدا هستیم."
"تو؟"
"بله. من."
مکث کرد.
"چون من شیطان هستم."
YOU ARE READING
Frozen Hell
Fantasyو اگر جهنم سوزان یخ بزند، مانند این است که بهشت در آتش بسوزد... *احساس می کردم ما هم باید مثل درختان در باد زندگی موج بخوریم و برقصیم. به او می گفتم:"بیا تک تک لحظات را زندگی کنیم!" و حالا خودم نمی دانم چطور این لحظات دردناک و طولانی را دوام می آو...