جهنم یخ زده

9 4 0
                                    

روی یک زمین سخت و ناهموار سرد و خشک بیدار شدم.
باد سردی می وزید. احساس تشنگی می کردم.

روی زمین افتاده بودم و توان حرکت نداشتم. تمام دست و پایم درد می‌کرد.
نفسی به زور کشیدم و بلند شدم. همه جا لکه های مایع سرما بود.
من... کجا بودم...؟

چشم هایم را بستم و روی یخ ها افتادم.
یک نفر دیگر کنارم افتاده بود. 

"سلام دختر."
"سلام... تو اینجا چکار می‌کنی؟"
"خودکشی کردم."
"خودکشی...؟ مگه اینجا کجاست؟"
"جهنم یخ زده."

Frozen HellDonde viven las historias. Descúbrelo ahora