"پرومته! پرومته! کانومای! اون توی دردسره؟!؟!"
این صدای دموسا بود که داد می زد.
"اون... توی تختش خوابیده."
"خوابیده؟!"
"آره. بیا یک نگاه بنداز."کانومای روی تخت خواب بود.
کانومای در دستان ملکه بود.کدام؟!
YOU ARE READING
Frozen Hell
Fantasyو اگر جهنم سوزان یخ بزند، مانند این است که بهشت در آتش بسوزد... *احساس می کردم ما هم باید مثل درختان در باد زندگی موج بخوریم و برقصیم. به او می گفتم:"بیا تک تک لحظات را زندگی کنیم!" و حالا خودم نمی دانم چطور این لحظات دردناک و طولانی را دوام می آو...
مقدمه
"پرومته! پرومته! کانومای! اون توی دردسره؟!؟!"
این صدای دموسا بود که داد می زد.
"اون... توی تختش خوابیده."
"خوابیده؟!"
"آره. بیا یک نگاه بنداز."کانومای روی تخت خواب بود.
کانومای در دستان ملکه بود.کدام؟!