شیطان فرشتهی آتش بود.
و بهترین فرشتهی خدا.
او خاص بود. همیشه به خدا نزدیک بود و به شدت کنجکاو و باهوش بود... و برخلاف بقیه سرکش.
خدا از این ویژگی خوشش می آمد. او انسان را همینطور سرکش ساخت.روز قبل از ساختن انسان، خدا به هیچ کس چیزی دربارهی مخلوق جدیدش چیزی نگفته بود. حتی به شیطان.
اما شیطان متوجه شد چیز خاصی قرار است خلق شود. پس منتظر ماند.
"بگذار من هم توی خلق این مخلوق شریک باشم! لطفا!"
با چشم های توله سگی به خدا خیره شده بود و لطفا را هزار بار تکرار کرد، تا اینکه خدا جواب مثبت داد.
"اما چون این یک رازه تو بعد از اون تبعید خواهی شد..."
"من می پذیرم."هر دو ارزش انسان را درک می کردند.
YOU ARE READING
Frozen Hell
Fantasyو اگر جهنم سوزان یخ بزند، مانند این است که بهشت در آتش بسوزد... *احساس می کردم ما هم باید مثل درختان در باد زندگی موج بخوریم و برقصیم. به او می گفتم:"بیا تک تک لحظات را زندگی کنیم!" و حالا خودم نمی دانم چطور این لحظات دردناک و طولانی را دوام می آو...