-استاد!من من!
سرشو تكون دادو لبشو خيس كرد و دستشو گذاشت روى ميزم و خم شد:-مثله اينكه جديدا درس روى بدن من نوشته شده.
صداى چنتا خنده ى ريز اومد كه سريع از ميزم فاصله گرفت و اخم كرد كه همه ساكت شدن. دوويدن خونو به گونه هام حس كردم كه سرمو انداختم پايين
هـرى-وقتى هم صدا ميكنم كه كلا نيستى.
سرمو اوردم بالا و تا خواستم چيزى بگم سرشو تكون داد-اشكال نداره،فردا،زنگ اول توى كلاس من باش.
سرمو اوردم بالا و نگاش كردم-چشم.
ولى اون همين طور به من زل زده بود،نگاهشو دنبال كردم...صبر كن ببينم اون به سينه هاى من زل زده؟؟؟
يهو دستشو اورد جلو و تا خواستم جيغ بكشم دستشو كرد زير موهامو از زير موهام يه چيزى رو بيرون كشيد كه ناله ام به هوا رفت.
هـ-هدفون؟؟؟اهنگ گوش دادن سره كلاس؟؟؟
خنديد و موهاشو داد عقب-جالبه.
صداى نينا از كنارم اومد-و دَدى پدرتو در مياره
-خفه شو
*شب*
تا خواستم برم توى تختم گوشيم زنگ خورد،پوفى كردم و با ديدن اسم لويى بدنم يخ زد. تلفنو جواب دادم:
-الو؟
صداى لويى پيچيد-رز؟
صدا كردن اسمم از طرف اون باعث ميشد دلو رودم به هم گره بخوره. با اون لحجه ى بيريتيش غليظش وقتى اسمم و ميگه لباش غنچه ميشه و خداى من.
-ب...بله؟
لـ-ميشه بيايى پايين؟ميخوام ببينمت.
چشمام گشاد شد-تو كجايى؟؟؟
لـ-من دمه در خونتونم.
.
روى تاپ و شلواركم يه سويى شرت پوشيدم و به مامانم گفتم كه ميخوام برم پايين يكم هوا بخورم. سريع از خونه پريدم بيرون كه لويى رو ديدم كه تكيه داده به ديوار و مثله هميشه داره سيگار ميكشه. اروم صداش كردم
-لويى؟ با صدا كردن اسمش سريع برگشت كه برق زدن چشماشو تونستم ببينم. سيگارشو انداخت و سريع به طرفم اومد و كشيدم توى بغلش. با حس كردن فلز سردى روى گردنم به خودم پيچيدم و لباسشو چنگ زدم ولى اون اهميتى نداد-دلم برات تنگ شده بود.
ازم جدا شد كه سرم و انداختم پايين. سكوت بدى برقرار بود كه لويى شكوندش-تو...
سرمو اوردم بالا و بهش نگاه كردم كه سينش اومد بالا و بعد بلند خنديدو دست كرد توى موهاش-خداى من. تو به خاطر اينكه من تورو بوسيدم اينجورى ميكنى؟
و نزديكم شد-اره؟؟؟ سريع رفتم عقب كه خوردم به ديوار-نه نه نه!لويى اينطور نيست. اومد نزديكم و دستشو زد به ديوار-اره اينطوريه!
توى چشماش نگاه كردم عابى تر از هميشه شده بودم،بدنم لرزيد
لـ-چى شد دختر كوچولو؟ميترسى؟؟
-لويى
ولى تو يه حركت لباشو گذاشت روى لبام كه حس كردم لبام الان جر ميخوره. دستمو روى سينش فشار دادم ولى دستامو گرفت.
ديگه داشتم خفه ميشدم كه لبامو ول كرد كه تا خواستم نفس بكشم با يه دستش محكم گردنم و گرفت و فشار داد و شروع به بوسيدن گردنم كرد كه با دستام هولش دادم عقب و صداش كردم-لو...لويى.
با يكى از دستاش يكى از سينه هامو گرفت كه نفسم توى سينه ام حبس شد. سرديه لباش و بالاى سينم حس كردم. نه!
-لويى!!
و تو يه حركت هولش دادم عقب و محكم زدم دهنش:-تو يه عوضيه ى احمقى!
دستشو گذاشته بود روى صورتش و با چشماى گشاد بهم زل زده بود. سرمو تكون دادم و سريع رفتم ازش فاصله گرفتم كه لباسمو چنگ زد-رز!
نه اينبار نه!نميتونى با اون لحجه ى بريتيش احمقانه ات منو گول بزنى. سريع وارد باغ شدم و درو بستم كه محكم كوبيد پشت در-رز خواهش ميكنم باز كن. من متاسفم.
در و قفل كردم و رفتم عقب.
لـ-رز. خواهش ميكنم. من...من...دست خودم نبود.
مشتش و آروم زد به در-لعنت بهش.
از در فاصله گرفتم و عقب عقب رفتم. صداى لرزونش از پشت در اومد كه تنم و لرزوند-رز...
پشتمو كردم و به سمت خونه دوويدم و درو بستم. اشكام ناخودآگاه روى گونه هام ميريخت. صداى مامانم اومد-هوا خوريه خوبى بود!!رز من احمق...
محلش ندادم و سريع از پله ها رفتم بالا.
صداى مامانم و پشت سرم شنيدم-رززز؟؟؟؟تو دارى گريه ميكنى؟؟
داد زد-تنهام بزار!!! و محكم دره اتاقم و به هم كوبيدم و پشت در سر خوردم پايين و پاهامو كشيدم توى بغلم.
*فردا*
با گردن درد بدى بيدار شدم،هوا گرگ و ميش بود،من دمه در خوابم برده بود. اه اره لعنتى. آروم از جام بلند شدم كه تمام بدنم ترق تروق كرد. رفتم جلوى آيينه كه با ديدن چشماى قرمزم وحشت كردم. مامان نبايد اينا رو ميديد!نه مامان،نه بابا!! سريع به ساعت روى ديوارم نگاه كردم٥:٣٠! همين الان بايد اماده بشم برم مدرسه!
سريع رفتم آب زدم به دست و صورتم و دامن و پيرهن دكمه دار سفيد مدرسه و پوشيدم و مثله عادت استيناشو زدم بالا و سريع كفشم و پوشيدم و گوشيمو برداشتم و پاورچين پاورچين از خونه رفتم بيرون
YOU ARE READING
Teacher
Fanfictionدرسته كه بعضى چيزا حتى فكر كردن بهشون اشتباهه ولى همين باعث ميشه كه به سمتشون كشيده بشى دانش آموز من يكى از اون اشتباهات دوست داشتنى بود.