به تته پته افتاد-چ...چى؟!؟من مگه چى گفتم؟
اخمام رفت توى هم و نزديكش شدم كه رفت عقب-هى رز اروم باش من اشتباه گفتم
صدام داشت ميرفت بالا-لو من احمق نيستم،يا شايد تو جديدا روى سرم شاخ ميبينى؟ من ميدونم تو هيچوقت يه چيزى رو الكى نميگى؟اون كى بود؟
لويى اخم كرد-اصلا هم بدونم كيه!بهت كه نميگم!بگم كه چى بشه؟ اون تقصير خودت بود و خودت خواستى باهاش بخوابى
چشمام گشاد شد كه ادامه داد-خودت باهاش رفتى تو اتاق،مثله سگ مست بودى و اونم مثله يه حيوون ازت سوءاستفاده كرد!ميتونستى قبول نكنى
به خنده افتادم-اهان بعد مثلا ميزدم توى دهنش؟نزدم؟خودم ديدى تو چ وضيعتى بودم لويى!
داد زد-اين قضيه ى مسخره رو تموم كن مثلا كه چى ميخواى برى بهش بگى واى چرا منو بفاك دادى؟تو وقتى رفتارت مثله يه هرز...
با كج شدن صورتش به سمت چپ حرفش نصفه موند
دستم و مشت كردم-مرسى
دستش و گذاشت روى صورتش و با دهن باز بهم زل زد
لبخند زدم-از تو يكى انتظار نداشتم
و سريع به سمت حياط مدرسه حركت كردم كه دستم و كشيد كه برگشتم و هولش دادم عقب-گمشو تا يه چيزه بدتر بهت نگفتم!
و از پله ها بالا رفتم كه داد كشيد
سريع وارد مدرسه شدم،چشمام تار ميديد،نه انقدر احمق و احساسى نباش! اون! اون داشت به تو ميگفت هرزه!
سرمو اوردم بالا كه همون موقع زين از راهروى كناريم در اومد و دستشو اورد بالا-هى رز...
و با ديدن قيافه ى من چشاش گشاد شد و اومد سمتم-هييى چيشدهه؟!
سرمو اونورى كردم-زين بيخيال حوصله ندارم
صورتم و توى دستاش گرفت-هى منو ببين
بعد لباشو داد جلو و هوا رو كشيد توى ريه هاشو كشيدم توى بغلش كه دستمو دورش حلقه كردم،بدنش يه جورى بود،انگار يه حس بد توش جريان داشت،زين در واقع هيچوقت مهربون نبود،دوست خوبى بود ولى فقط در ظاهر،البته با من هميشه خوب بود،ولى همه ى بچه هاى مدرسه ازش ميترسيدن و واقعا نميدونم چرا،انگشتاشو بين موهام كشيد-اروم باش
درسته صداش آروم كننده و مهربون بود ولى از صداش غرور ميباريد
Louis's POV:
پشت سرش وارد مدرسه شدم و با ديدن چيز روبه روم ميخواستم همون موقع خودمو سلاخى كنم،ازت متنفرم لعنتى
اون بازم توى بغل اون لعنتيه!زين!دقيقا همون كسى كه اون بلا رو سرش اورد و واو!عزيزم اون بهترين دوستشه چه انتظارى دارى؟همه از گرگا بيشتر خوششون مياد
Rose's POV:
به تتو هاى دست زين كه دور گردنم بود نگاه كردم،تا اخر زنگ باهم حرف ميزديم و سره كلاس نرفته بودم و الانم زنگ تفريحه، نگاه با عصبانيى روروى خودم احساس كردم
سرمو اوردم بالا و با ديدن هرى كه داشت با يكى از معلمت حرف ميزد و همينطور سرشو تكون ميداد و بله بله ميگفت متوجه شدم،ولى كاملا معلوم بود كه تمام حواسش پيش اون دست زين دور گردنم بود،ناخودآگاه احساس گناه بهم دست داد
دست زينو از دورم برداشتم-من بايد برم
زينو ابرو بالا انداخت-كجا؟
-حالم خوب نيست،ميرم دستشويى يه آبى به دست و صورتم بزنم
و سريع به راهرويى دستشويى ها رفتم و وارد شدم،نه تو راهرو نه تو دستشويى كسى نبود،خوبه،شير ابو باز كردم و دوبار آب يخ به صورتم زدم و بستم و به خودم توى آيينه نگاه كردم،من دارم چيكار ميكنم؟ اگه ميتونستم همين الان سرم وميكردم زير آبو خودمو
همون موقع دره دستشويى باز شد و رشته افتكارم پاره شد و با ديدن هرى كه اومد تو دهنم باز شد و خواستم جيغ بكشم كه سريع اومد سمتم و دهنم و گرفت-هيش جيغ نكش
و دستشو از روى دهنم برداشت
-تو اينجا چيكار ميكنى؟
اينو گفتم كه دوباره اخم كرد-هم
-اوه نگو كه الان عصبى شدى كه من با زين گرم ميگيرم
فكش منقبض شد-نه من فقط...
همون موقع صداى خنده ى چنتا دختر از بيرون اومد كه با چشماى گشاد به هم نگاه كرديم كه سريع هولم داد سمت اخرين دستشويى-برو تو برو تو لعنتى!
يريع هولم داد تو و خودشم وارد شد و درو قفل كرد كه همون موقع صداى خنده ها وارد دستشويى شد-واى ديديش؟ كنار زين وايساده بودو خداى من فكر ميكرد خيلى خداست!
اون صداى آليس بود،اون جنده داشت درباره ى من حرف ميزد؟
هرى غر زد-اون دختره ى هرزه...
عجب تفاهمى!
خودمونو تو اون جاى تنگ تكون داديم و داشتيم سعى ميكرديم كه به دستشويى هم نخوريم،تقريبا به هم چسبيده بوديم،ميتونم بگم سينش مماس سينم بود كه دستم و گذاشتم روى سينش-حالا چه گوهى بخوريم
فكر كنم صدام بيش از حد زياد بود چونكه يكى از دخترايى كه با اليس بود گفت-بچه هااون صداى چيه؟
هرى اخم كرد-اون دهنتو من جر ميدم رز
تا خواستم چيزى بگم سريع جلوى دهنم و گرفت و انگشت اشارشو گذاشت جلوى دهنش-هيش خفه شو تروخدا
صداى آليس اومد-كسى اونجاست؟
حالا دقيقا چ گوهى بخوريم؟
اروم زمزمه كرد-فقط آروم باش رز
صداى نزديك شدن پاهاشو شنيدم،فاك فقط
دقيقا كنار ما توقف كرد،هرى سريع برگشت و درو قفل كرد كه يه صداى ناجور ايجاد شد-نه نه
اروم گفتم،هميشه صداى قفل اين دستشويى لعنتى صدا ميداده
آليس-اهان!
و همون موقع دستگيره ى دستشويى بالا پايين شد
هرى چشماش از ترس گشاد شد:-فاك
صداى آليس اومد-اره فاك!بزار گيرت بيارم دختر كوچولو
هرى چشماش درخشيد و دمه گوشم گفت-اون هنوز فكر ميكنه يه دختر اينجاست! بپر بغلم!
-چى؟ زمزمه كردم
ه:-بپر بغلم!اون نبايد بفهمه كه ما دوتا،اينجاييم
تازه گرفتم،ولى صبر كن ببينم چى؟
تا خواستم بفهمم چى شده اون سريع خم شد و زير رونامو گرفتم و كشيدم توى بغلش كه پاهامو دورش حلقه كردم،باشه ولى توى مدرسه!
صداى نزديك شدن اون دوتا دخترارو شنيدم
هرى زمزمه كرد-چرا دختراى دبيرستانى بايد انقدر عوضى باشن
و دستشو پشت كمرم تكون داد و محكم تر گرفتم،تو ين فضاى بسته دوتامون راحت نبوديم،مخصوصا اينكه اون منو بغل گرفته بودو با كت و شلوار بود!
همون موقع صداى بلند زنگ خورد كه داد آليس بلند شد-فاكك به همتون!
لبخند زدم-الان ميره!
يكى از دوستاش گفت-آليس بايد بريم با آقاى استايلز كلاس داريم
هرى زمزمه كرد-خب فاك
آليس زمزمه كرد-كفشاى پسرونتو ديدم دختره!
ريز ريز خنديدم:-ميرم ولى توى مدرسه دنبالت ميگردم
و صداى گرمپ گرمپ رفتنش توى دستشويى پيچيد و محكم بسته شدن در
يه نگاه به هرى كردم و ملچ مولوچ كردم-خب،نميخواى بزاريم زمين؟
YOU ARE READING
Teacher
Fanfictionدرسته كه بعضى چيزا حتى فكر كردن بهشون اشتباهه ولى همين باعث ميشه كه به سمتشون كشيده بشى دانش آموز من يكى از اون اشتباهات دوست داشتنى بود.