49-niall's guitar

820 57 0
                                    


معبد توى سكوت وحشتناكى فرو رفته بود
روى ميز نشستم و از روش پريدم پايين و از راهى كه اومده بوديم برگشتم،اون بيرون معبد نبود
به من نگو كه اون منو تنها اينجا ول كرده و رفته
دستم و به ستونى گرفتم و پا بلندى كردم و دور و اطرافم و رو نگاه كردم و با ديدنش كه روى زمين كنار درياچه ى كنار آبشار نشسته بود اروم شدم
از معبد اومدم بيرون و به سمتش رفتم و كنارش نشستم
سنگى از كنارش برداشت و پرت كرد توى آب
-لويى؟
يه سنگ ديگه پرت كرد-هوم؟
لپمو از داخل گاز گرفتم-منظور حرفاى توى معبدت چى بود؟
اون دوباره يه سنگ پرت كرد توى آب و خنديد. از اون خنده هاى لعنتى
-من داشتم متن اهنگو ميخوندم
با نگاه "خر خودتى" بهش زل زدم كه خنديد-چيهه؟چرا اينطورى نگاهم ميكنى؟
و دستشو گرفت به زمين و بلند شد-بهتره بريم،اونا متوجه ى غيبتمون ميشن
اون دستمو گرفت كه منم از روى زمين بلند شدم،اون بازم بحثو عوض كرد
****
سريع وارد محوطه اى كه بچه ها بودن شديم كه همون اول از همه كارولاين ديدمون-اونجان!
اون سريع دوويد سمتمون كه بقيه ى بچه ها هم پشت سرش اومدن
نايل-شما كجا بودين؟كم مونده بود بريم به استادا بگيم كه گم شدين!
لويى-ما گم نشده بوديم،فقط رفته بوديم اين دورو اطراف يه گشتى بزنيم
صداى زين از دور باعث شد كه به پشت سر بچه ها نگاه كنم-رزز!
قيافه ى مسخره اى كرفتم به خودم-ززززين!
نايل فين فين كرد-زين همه جا رو دنبالت گشت!كم مونده بود شكم منو باز كنه تا مطمئن بشه من نخوردمت
خنديدم-شوخيه بامزه اى بود
و عقب عقب به سمت زين رفتم كه بالاى يه بلندى كنار رود وايساده بود!رود،اون رود خيلى طولانى و بزرگ بودو مطمئنم عميق هم بود
نينا داد زد-شوخى نميكنيم!
-باشه!
اينو گفتم و تا خواستم برگردم خوردم به چيزى و دستاى خيس پراز تتويه زين بازومو گرفت
سريع ازش جداشدم،اين روزا خيلى،بيش از حد به هم نزديك شده بوديم،و الان،مخصوصا كه من دوباره با هريم،البته فكر كنم كه باهاشم،نميخوام بين منو هرى دوباره به هم بخوره!
برگشتم و با ديدن بدن برهنه ى زين كه فقط شلوار پوشيده بود چشمام گشاد شد-اوه!
نيشخندى زد-الان مثلا ميخواى بگى بدن منو قبلا نديده بودى؟
هولش دادم-درد!
و از كنارش رد شدم-خوش گذشت ما نبوديم؟
دستشو توى موهاى خيسش كرد-خوش كه ميگذره،ولى جات خالى بود
ابرو بالا انداختم-حالا دفعه ى بعد
زين لبخندى زد-چرا بعدا؟همين الان
اعتراض كردم-بيخيال زين!من حوصله ندارم لباسم و در بيارم و بعد موهاى خيس و ... تازه ما ديگه داريم ميريم سمت خوابگاها،غروب شده
زين پريد وسط حرفم-كى گفت ميخواد لباستو در بيارى؟
چشمام گشاد شد-ها؟
اون دستشو گذاشت روى شونه ام،وايسا ببينم!نه!
زين-خوش بگذره!
تويه لحظه حس كردم كه بين زمين و هوا معلقم،بلند جيغ كشيدم و بعد پق!برخوردم با آب رود
جايى كه منو زين روش وايساده بوديم،ارتفاع نه اونقدر كم بود كه بگيم اندازه ى يه سنگ بود. نه اندازه ى يه كوه بلند بود!ولى اونقدر بلند بود كه تا به آب خوردم چشمام سياهى بره!
بدنم و حس نميكردم،آب سرد همه جامو گرفته بود،اين رود از اونچيزى كه فكر ميكردم بزرگتر و عميق تر بود،لعنت بهش!
ديگه حس ميكردم كه دارم ميميرم كه دستى دور كمرم حلقه شد و از آب كشيده شدم بيرون،تنها كارى كه تونستم بكنم اين بود كه چشمامو باز كنم و كسى از آب درم اورده بودو ببينم
اون چشماى نگران سبز چشممو زد-رز،تو خوبى؟
نتونستم چيزى بگم،يكى از چيزايى كه بعد از ارتفاع ازش ميترسم،خفه شدن توى آبه!با بى حالى سرم و روى سينه ى لختش گذاشتم و چشمامو بستم
با گرماى زمين به خودم اومدم و چشمامو باز كردم و هريو بالا سرم ديدم كه صورتم و داشت تكون ميداد-رز؟رز؟هى!پاشو!پاشو لعنتى!
*٤روز بعد*
زيپ كوله امو بستم،الان ٤روز از اون اتفاق گذشته و نميتونم حساب كنم كه زين چقدر ازم معذرت خواهى كرد!و الان،ما داريم از اين مكان رويايى ميريم!و دوباره،درس،مشق،امتحان و زندگيه تكرارى!
خم شدم و بند كفش آل استارم و سفت كردم
نينا-رز بيا ديگه،اتوبوسا اومدن
-باشه!
اينو گفتم و سريع كوله ام و انداختم روى شونم و به سمت نينا و كارولاين رفتم كه دست كارولاين توى دستم چفت شد
از خوابگاه اومديم بيرون كه همون موقع دره اتاق هرى باز شد و اون با يه لباس دكمه دار مشكى كه دوتا دكمه ى بالاش و طبق معمول باز گذاشته بودو يه شلوار جين اومد بيرون
تا منو ديد لبخند زد و برام دست تكون داد،تا خواستم جوابشو بدم دستم توسط كارولاين كشيده شد-ايييى!
به بيرون تلو تلو خوردم و گوشيمو سفت چسبيده،حاظرم خودم ضربه ببينم ولى گوشيم نه!
همه داشتن يكى يكى وارد اتوبوسا ميشدن،كارولاين دستم و كشيد و سه تامون وارد اتوبوس شديم و پسرا هم پشت سرمون وارد شدن،هممون خودمو به هر جورى شده اخر اتوبوس جا داديم و بعضيامون هم روى صندلى هاى تكى نشستيم
با دينگ صدا دادن گوشيم سرمو اوردم پايين و روى صندلى نشستم كه نايل كنارم قرار گرفت
مسيج از بابام بود
"امروز مياى خونه؟"
سريع براش تايپ كردم"اره،الان توى اتوبوسيم،اگه اتفاقى نيافته،من امروز خونه ام"
به بيرون نگاه كردم،ساعت حدود ١اينا بود،يكم دير حركت كرده بوديم و به شب ميخورديم،فكر كنم يه جا توقف كنيم براى شب
دوباره به گوشيم نگاه كردم
"مامانت از بيمارستان مرخص شده،و دوست داره تورو ببينه"
احساس ميكردم بال در اوردم-خداى من شوخى ميكنى؟
و براش سند كردم
.
هوا داشت تاريك ميشد و منم داشت خوابم ميبرد،كه صدايه يكى منو از خواب بلند كرد
-ما اينجا توقف ميكنيم!
چشمامو باز كردم،همه ى بچه ها با تعجب به هم زل زده بودن
يكى از استادا از جلواومد عقب،اون نيك بود
-اينجا ما توقف ميكنيم،يه متل اينجا هست،شب اينجا ميمونيم،هوا داره تاريك ميشه،ودر واقع اصلا دلم نميخواد هيچ كدومتون يه خش روتون بيافته!كسى هم مخالفت كنه به ديكمه!
بچه ها ريز ريز خنديدن
نيك-بلند شين ببينم!
گردنم غلغلك داده شد كه سرمو اوردم بالا،نايل!
-بيا بريم
سرمو تكون دادم و بلند شدم كه طبق عادت نايل دستشو بين دستام حلقه كرد،اون دست همه رو ميگيره،مهم نيست اون پسر باشه يا دختر!يه ثانيه پيش باهاش اشنا شده باشه يا ١٠٠سال پيش!
به صورت حدسى و با چشماى بسته داشتم از اتوبوس ميومد پايين،درحدى خوابم ميومد كه نميتونستم توصيفش كنم
نميدونم چقدر طول كشيد فقط ميتوجه شدم دست نايل از بين دستام در اومد و روى تخت فرود اومدم و اون روم پتو كشيد و كنار گوشم حرف زد
-رز،نايلم،منو تو الان هم اتاقيم!
.
چشمامو باز كردم،همه جا تاريك بود،به تخت روبه روم نگاه كردم،خالى بود و به هم ريخته
حرف نايل به يادم اومد،اون كجاست؟
يكى از عادتاى بده من اينه كه اگه با يكى تو يه اتاق بخوابم و اون توى اتاق نباشه و نخوابه من خوابم نميبره!و از شانس گندم من با نايل افتادم!نايل يكى از اون بدخوابا بود،هيچوقت جاى جديد راحت خوابش نميبرد،من مطمئنم اون الان بيرون نشسته و داره با گيتارش حال ميكنه!
پتو رو زدم كنار،اون "بايد" بيا بخوابه
از اتاق اومدم بيرون،اينجا رو بلد نبودم،ولى خب!يه نگاه به اتاقم كردم"شماره ى ٤٢"
سريع از متل زدم بيرون،سمت راست متل يه بوفه بود كه خاموش بود و يه دستگاه كوكاكولا!
فين فين كردم،اون لعنتى كجاست؟
گوشام و تيز كردم،اوه بله!صداى گيتار و به خوبى ميتونستم بشنوم،اون مستقيم از توى اون تونلى كه يكم اونور تو توى جاده بود ميومد
آروم به سمت تونل رفتم كه صداى گيتار قطع شد،خداروشكر خودش بس كرد
صداى آشناى يكى اومد-خوب ميزنى!
-مرسى استاد
هرى؟
-منو هرى صدا كن
سرمو قايمكى اوردم و به داخل تونل نگاه كردم،نايل و هرى هر دو كنار پياده رويه داخل تونل نشسته بودن،تونل تقريبا تاريك بود،نايل گيتار دستش بود و هريم داشت بهش نگاه ميكرد
يهو نايل گيتارو بلند كرد-بلدى؟
هرى خنديد-نميدونم چند وقته نزدم؟!
نايل گيتارو داد دست هرى-يه امتحانى بكن
هرى گيتارو گرفت دستش و دستشو روى سيماش قرار داد،دستاى اون خيلى خوب روى اون گيتار ديده ميشدن،ولى خب!الان وقت خواب بود!من و بزارن خواب و به هرى ترجيح ميدم

Teacher Where stories live. Discover now