اون سريع منو به بيرون خونه هدايت كرد و منم نتونستم مقاومتى كنم و تقريبا به بيرون خونه شوتم كرد
دستم و از دستش كشيدم-ولم كن!مزخرفا!فاز شما چيه؟
ل-ميتونى از آقاى استايلز بپرسى
احساس حالت تهوع داشتم،هر وقت عصبى ميشدم اينطورى ميشد
-اون نمايش مسخره ى هرى چى بود؟
اون ابرو بالا انداخت-نمايشى از گذشته ى جذابه هرى
-چى؟
با تعجب گفتم
ليام سرشو تكون داد-بيخيال!بهتره از خودش بپرسى
اخم كردم و دستمو روى گردنم كشيدم،اون به شدت ميسوخت
صداى نگران ليام بلند شد-اون بهت آسيب زده؟
پورخند زدم-نه ميدونى،فقط نزديك بود بكشتم
اون انگار ناراحت بود-ازش ناراحت نشو،اون آدم خوبيه،ولى خب اين يه مشكله
اخم كردم-ميشه بگى منظورت از مشكل چيه؟
سرمو اوردم بالا و نگاهم بهش دوختم كه نگاهش و ازم دزديد-فكر نكنم دوست داشته باشى بدونى
-من ميخوام بدونم!
Harry's POV:
نفسم و فوت كردم بيرون و صورتم و با دستام پوشوندم،شقيقه هام محكم ميزد
موهامو دادم عقب و به سامانتا كه حالا آروم روى تخت خوابيده بود نگاه كردم،هميشه همين بود،فقط من ميتونستم آرومش كنم،و اون هم هميشه وقتى لمسش ميكردم آروم ميشد،با اينكه من هيچوقت نميخواستم اينكارو بكنم و نكردم،اين اولين بار بود كه اينطورى باهاش رفتار ميكردم
دستم و به تخت گرفتم و از روى تخت بلند شدم،ولى ايندفعه ديگه نميزارم كارى انجام بده،اون حق نداشت با رز اينطورى رفتار كنه
دره اتاق و آروم بستم و از پله ها اومدم پايين،ليام توى سالن بود
-اون بالاخره خوابيد
با چشم غره اش مواجه شدم،بيخيال!
-خداى من ليام اون حرفاتو شروع نكن!من فقط ميخواستم اونو آروم كنم!ميدونم كار درستى نكردم
ليام عصبى شروع كرد-اره كار درستى نكردى!تو بازم مثله عوضيا رفتار كردى!مثله هميشه بازم به خاطر آسيب رسيدن به چيزى كه "مالهه توعهه" روانى شدى،تو هميشه فقط ميخواى كنترل و دست خودت بگيرى!به خاطر همين هم اليزابت رو...
و يهو انگار فهميد چى گفت-فاك!ببخشيد!
قيافه ى اون دختر توى ذهنم شكل گرفت،ناخودآگاه چشمام شروع به سوختن كردن-تو حق نداشتى اسم اونو بگى
فكم منقبض شد،ليام اومد سمتم-هرى من معذرت ميخ...
لبخند زدم-فقط خفه شو
ليام و زدم كنار و به سمت دره خونه رفتم،با كشيده شدن دستم با عصبانيت برگشتم كه با اون چشماى آبى نگران مواجه شدم-هرى؟
سعى كردم دستم و از توى دستش در بيارم-رز الان نه
-نرو!
و يهو دستمو ول كرد و پريد توى بغلم،دستام با تعجب دورم افتاده بودن
به ليام كه اونور وايساده بود نگاه كردم و بعد به رز
اون سفت تر بغلم كرد و سرشو به سينم فشار داد،لبخندى زدم،من واقعا داشتم آروم ميشزم
دستمو آروم دورش حلقه كردم،اون واقعا مثله مُسكن بود برام
موهاشو نوازش كردم-ديگه نميزارم اذيتت كنه
Rose's POV:
الان چند ساعتى بود كه سم و ليام از اينجا رفته بودن،من هنوز چيزايى كه ليام درباره ى سم بهم گفته بودو باورم نميشد،كه از همون زمان دبيرستان و كالج سم با اينكه هرى دوست دختر داشته هميشه بهش ميچسبيده و ميخواسته با اون بخوابه،حتى فكر كردن به اينكه چ چيزاى تو ذهن اون دختر با هرى ميگذشت باعث مور مور شدنم ميشد،نميتونستم درك كنم كه اون چطور ميخواست اسليو هرى باشه؟
-به چى فكر ميكنى؟
با صداى هرى از هپروت در اومدم،سرشو تكون گردنم كرد و گردنمو بوسيد
لبخند زدم-هيچى
دستشو دورم حلقه كرد-امشب پيشم ميمونى؟
لپم و از داخل دهنم گاز گرفتم
-بايد...بايد به مامانم بگم
و سريع از بغلش در اودم،نميدونم چرا،ولى حس بدى داشتم وقتى بغلش بودم
سريع براى مامانم تايپ كردم،ميدونم كه ناراحت ميشه،بهش قول داده بودم تمام امروز پيشش باشم و كل روز و پيشش نبودم،والانم كه ميخواستم بمونم پيش هرى!دقيقا برعكس قولم!
"مامان من امشب خونه ى يكى از دوستام ميخوابم نگران نباش"
اينو براش فرستادم،سريع جوابمو داد
"ولى تو قول داده بودى"
سريع براش تايپ كردم ولى برام يه جواب ديگه اومد
"اشكال نداره،مواظب خودت باش،دوستت دارم"
لبم و گاز كرفتم و براش تايپ كردم
"منم دوستت دارم،باشه"
و سريع گوشيمو قفل كردم
-چيشد؟
با لبخند برگشتم-اون قبول كرد
هرى با لبخند نزديكم شد و دستشو دورم حلقه كرد-پس امشب تنها خوابم نميبره
و شروع به بوسيدن گردنم كرد،حس خوبى نداشتم،دقيقا بعد از ديدن كارى كه با سامانتا ميكرد،بعد از شنيدن اون حرفا از ليام،يه جورايى،از هرى ميترسيدم،اون توضيحى درباره ى رفتار اونجاش نداد پس من هم ازش هم نخواستم كه برام چيزى رو توضيح بده
ازم جدا شد-بريم بخوابيم
سرمو تكون دادم-باشه
****
چشمامو باز كردم،نور مستقيم توى چشمام ميخورد،اه لعنتى،واقعا؟
به ساعت روى ميز نگاه كردم،نه،شوخى ميكنى،تقريبا نيم ساعت ديگه بايد توى مدرسه ميبوديم
غر زدم و تكون خوردم كه موهاى فر يكى رفت توى حلقم،هرى!خدايا!
سريع رفتم عقب و از روى تخت پاشدم
صدايى پروندم-كجا ميرى؟
پريدم و برگشتم،اون بيدار بود!
-تو كه نميخواستى برى؟
اون با يه لحن عجيبى گفت
-منظورت چيه؟
سرشو تكون داد،انگار تازه به خودش اومده بود،روى تخت نشست-هيچى،بيخيال!بايد اماده شيم بريم مدرسه؟
-اره
رفتار اون عجيب بود
.
تايپ كردم
"مگه چه اتفاقى افتاده كه ميخواى زودتر ببينيم؟"
جواب نينا كه با فونت بزرگ نشوته شده بود برام اومد"من گند زدم،ميفهمى لعنتى!من ديشب تو پارتى مست كردم...و...و يه گوهى خوردم"
خنديدم"اوه نكنه رفتى با استاد نيك خوابيدى؟"
"يه چيزى بدتر اون"
اخم كردم"هى شوخى كه نميكنى؟"
"بيا مدرسه!!!!"
-ما رسيديم
سرم و از گوش در اوردم
-اوه!
اينو گفتم و به هرى لبخند زدم-مرسى!
و دستم و به دستگيره ى ماشين گرفتم و خواستم پياده بشم-خدافظ...
كه دستم كشيده شد،با تعجب برگشتم
-بوس خداحافظى؟
ابرو پريد بالا و خنديدم-واقعا؟
و خم شدم سمتش كه لباشو روى لبام گذاشت و گردنم و بين دستاش گرفت،اون لب پايينمو محكم مكيد،هى من مطمئنم اين كبود ميشه!
لباش و از روى لبام به سمت گردنم سر داد و گردنم و گاز گرفت-هرولد!
اينو گفتم و سريع ازش جدا شدم
اون لبخند زد-اينطورى قشنگ تره
و دستشو اورد سمت يقه ى لباسم و جوريش كرد كه دقيقا جاى لاو بايتى كه الان بهم داده بود معلوم باشه،وات ده فاك؟؟؟؟
چند دقيقه با تعجب بهش زل زده بودم كه ابرو بالا انداخت-نميخواى برى؟
-ا...اره!
اينو گفتم و سريع از ماشين پياده شدم،اون رفتار چى بود؟
دستم و روى گردنم كشيدمو موهامو اوردم روشون،خدايا...
سرمو تكون دادم و از خيابون رد شدم و وارد مدرسه شدم،مدرسه خلوت بود يه جورايى
زمزمه كردم-خب الان نينا كجاست؟
و گوشيمو در اوردم و تا خواستم شمارشو بگيرم خودش زنگ زد
-الو رز كجايى؟
-من تو مدرسم،تو كجايى؟
-پشت مدرسم!بيا تورو خدا
-دارم ميام
همون طور كه داشتم آرومش ميكردم به سمت پشت مدرسه رفتم-خداى من ميشه اروم باشى نينا و بگى چيشده؟
و بالاخره به فضاى بازه پشت مدرسه رسيدم و گوشى رو قطع كردم
-نينا!
اون سريع سرشو برگردوندو دوويد و خودشو پرت كرد توى بغلم-من گندددد زدمممم
-هى ميشه بگى چيشده؟
اون نشست روى زمين و من رو كشيد كه روبه روش نشستم-يادته براى فيسبوكشو پيدا كردى؟
اخم كردم-اره
اون بازم رفت روى مود تند صحبت كردنش-خب ميدونى من رفتم تو پيجش عكساشو ديدم اون خيلى هات بود جورى كه ميخواستم بميرم بععععد كارولاين گفت چرا بهش يه پيام نميدى منم گفتم كس نگو اون گفت عمت كس ميگه بعد گفتم هوش عمه خودت كس ميگه كس عمه بعد اون به من گفت...
پريدم وسط حرفش-نينا!بعدش چيشد؟
اون سريع به خودش اومد-اوه اره!بعد بحثمون من بازم مشروب خوردم و بيشتر مست كردم،و بعد صبح خودمو وارونه توى مجسمه ى سنگيه ى بيرون خونه ى كاميلا اينا پيدا كردم در حالى كه گوشيم دستم بود و يه مسيج دادم!به استاد!
-تو چه گوهييييى خوردييييى؟
اون با گوشيش كه توى دستش بود خودشو باد زد-اون مسيج اولش خوب بود ولى وقتى بقيه ى حرفايى كه براش نوشتم و خوندم...
و خودشو باد زد-نه نه نه من ديه نميتونم تو چشماش نگاه كنم
-بده من گوشى رو!
سريع گوشى رو از دستش گرفتم و بعد زدن رمزو وارد شدن به فيسبوكش فقط جيغ بود كه ميكشيدم
.
-ما بايد بريم باهاش حرف بزنيم،باشه؟نترس!اون آدم و باحال و خوبيه و درك ميكنه!
همونطور كه داشتم با نينا حرف ميزدم وارد سالن ورزش شدم
-استاد نيك؟
صدام توى سالن پيچيد،من اونو ديدم كه گوشه ى زمين نشسته بود،اون سريع بلند شد-اوه رز!
و اومد سمتم،نينا تقريبا پشتم قايم شده بود
-سلام آقاى استن
لبخندى زدم كه با لبخندش جوابمو داد-سلام رز
و ابرو بالا انداخت-و نينا؟
نينا دست منو چسبيد-سلام آقاى استن
نيك لبخند زد-سلام
و رو به من برگشت-چيزى شده؟
لبخنده دندون نمايى زدم-شما فيسبوكتونو چك ميكنين؟
قيافش متعجب شد-اره چطور؟
YOU ARE READING
Teacher
Fanfictionدرسته كه بعضى چيزا حتى فكر كردن بهشون اشتباهه ولى همين باعث ميشه كه به سمتشون كشيده بشى دانش آموز من يكى از اون اشتباهات دوست داشتنى بود.