اون خيلى بهم نزديك بودو من از اين نزديكى اصلا خوشم نمياد
دستم و گرفت و تو جاى درست قرار داد-به كيسه نگاه كن،جدى باش
چشمامو روى هم فشار دادم وبعد به كيسه نگاه كردم،يهو محكم زد گوشروى بازوم-بزن!
با اين حرفش محكم زدم به كيسه بكس كه صداى پقش توى سالن پيچيد و كيسه با سرعت رفت عقب كه پريدم بالا-ايوول!خيلى خوب زدم!
لبخندى روى لبش نشست و بعد يهو دستشو اورد جلو و كيسه رو كه داشت مستقيم برميگشت توى صورتم و گرفت-و حواست باشه،وقتى ضربه ميزنى اونا هم ضربه ميزنن،مواظب باش
اخم كردم،اون حرفش كاملا دو منظوره بود
كيسه بكش و ول كرد و دستى توى موهاش كرد و نفسشو داد بيرون و رفت سراغ نينا-خب نوبت شماست خانم حاظر جواب
****
زنگ تفريح اخر بود و وقتى زنگ ميخورد بايد بلند ميشديم ميرفتيم خونه هامون
كارولاين دماغشو چين داد-تايلر باهام بهم زد
نينا-چييى!اوه بيخيال!
كارولاين لباشو غنچه كرد-من ناراحت نيستم
تا خواستم چيزى بگم گوشيم زنگ خورد،مامانم بود-ببخشيد بچه ها يه لحظه
اينو گفتم و گوشيو گذاشتم روى گوشم و با شادترين لحنى كه ميتونستم جواب دادم-سلام ماماننن
ولى صداى مردونه ى بابام پشت تلفن پيچيد،صداش اصلا خوشحال نبود-رز
ترس تمام وجودمو گرفت-بابا؟
صداى نفساش از پشت تلفن اومد-بابا،بابا چيشده؟
صدام ميلرزيد-بابا خواهش ميكنم حرف بزن
از پشت تلفن صداى پيجر بيمارستان و شنيدم كه اسم دكترا رو صدا ميزد،تقريبا داد زدم-بابا چيشده:
-درباره ى مامانته،اون ...
با هر چيزى كه ميگفت يه چيزى توى سرم دينگ صدا ميداد و صداش برام محو تر و محو تر ميشد،گوشيم از دستم افتاد،نينا رو جلوم ميديدم كه صدام ميده و تكونم ميده ولى هيچى نميفهميدم،بلند زدم زير گريه و بلند مامانم و صدا زدم و لباس نينا رو چنگ زدم
چشمامو محكم روى هم فشار دادم و بلند هق هق كردم و چشمامو باز كردم و به روبه روم نگاه كردم كه با قيافه ى نگران و متعجب اون مواجه شدم،بچه ها داشتن با تعجب نگاهم ميكردن،نينا سريع از ساختمون مدرسه اوردم بيرون و بردم توى پاركينگ مدرسه و با دستاش اشكام و پاك كرد،نفس نفس ميزدم
كارولاين-چيشده؟بگو چيشده؟
با اين حرفش دوباره زدم زير گريه،نينا صورتم و گرفت توى دستش-گريه نكن،لطفا،بگو چيشده،خواهش ميكنم گريه نكن
ولى من بلند گريه ميكردم و به پشت سرش خيره شده بودم،برگشت
كارولاين با تعجب زمزمه كرد-استاد؟
سريع از بين دستاى نينا در اومدم،اولش مردد شدم
لب پايينيمو كشيدم توى دهنم،چشمام ميسوخت،تنها چيزى كه نياز داشتم و انجام داد و سريع به سمت جلو اومد كه منم تمام طول پاركينگ و دوويدم سمتشو پريدم بغلش
دستم و دورش حلقه كردم،هق هقمو توى بغلش خفه كردم
دستش و روى موهام كشيد و محكم كشيدم توى بغلش-گريه نكن فرشته كوچولو
شدت گريم بيشتر شد
دمه گوشم زمزمه كرد-چيشده؟
بين هق هقام گفتم-مامانم:
-چى!
اينو گفت و ازم جدا شد و صورتم و بين دستاش گرفت-مامانت چى؟
دوباره ياده حرفه بابام افتادم و گريم شديد تر شد
-اون سرطان داره،امروز عمل داشت و
گريه امونم و بريده بود،دستش و كشيد روى صورتم-تروخدا گريه نكن،اروم باش،لطفا
لباشو به صورتم نزديك كرد و صورتم و بوسيد-گريه نكن
گريم آروم آروم داشت بند ميومد،حرفاش مثله يه دارو توى رگام ميرفت و آرومم ميكرد
موهامو از جلوى صورتم داد عقب-كدوم بيمارستانه؟
****
جلوى بيمارستان پارك كرد كه سريع از ماشين پياده شدم،اونم پياده شد و ميخواست باهام بياد ولى يهو وايساد،برگشتم و بهش نگاه كردم كه فكش منقبض شد-بابات اونجاس،همينجا منتظرت ميمونم
سرمو با ناراحتى تكون دادم و وارد بيمارستان شدم و دورو برم و نگاه كردم كه با ديدن بابام كه روى يكى از صندليا نشسته بودو سرشو توى دستاش گرفته بود رفتم سمتش-بابا؟
سرشو اورد بالا،چشماش كاملا قرمز بودو فقط سبزى چشماش معلوم شده بود،ناخودآگاه ياده چشماى هرى افتادم،اين فكرو پس زدم
-رز!
صدام زد و سريع بلند شد و كشيدم توى بغلش-خداروشكر
و بعد ازم فاصله گرفت و لبخندى بهم زد،اين لبخند واقعى نبود!
پيشونيم و آروم بود كه دستش و گرفتم-بابا
با لبخند جوابمو داد-جان بابا؟
ميشد اينجورى جواب نده؟
-مامان كجاست؟
جوابمو داد-تو نميخواى ببينيش
-من ميخوام
لبشو گزيد-مطمئنى؟
-اره
.
دستم و گذاشتم روى در و از توى شيشه ى دايره شكل به صورت مامانم كه لاغر تر از هميشه بود و كلى دستگاه بهش وصل شده بود نگاه كردم،دستم و روى دهنم گذاشتم
اشكام ناخودآگاه روى گونه ام ريخت،اين يه شوخيه،اين يه خوابه
هق هقم و توى دستم خفه كردم،كشيده شدم توى بغل بابام كه دستمو دورش حلقه كردم و گريه كردم
*****
شب شده بود،ساعت نزديك دوازده بود،مثله جنازه روى صندليا نشسته بودم و بابامم كنارم بود
با صداش از هپروت در اومدم-رز،دخترم
چشمامو روى هم فشار دادم و اشكام كه همين طور بدون اختيار ميومدن و پاك كردن،صدام از ته چاه انگار بلند ميشد-بله؟
دستشو گذاشت روى شونه ام-بهتر نيست برى خونه؟
YOU ARE READING
Teacher
Fanfictionدرسته كه بعضى چيزا حتى فكر كردن بهشون اشتباهه ولى همين باعث ميشه كه به سمتشون كشيده بشى دانش آموز من يكى از اون اشتباهات دوست داشتنى بود.