23-Mom

1K 78 0
                                    


اون خيلى بهم نزديك بودو من از اين نزديكى اصلا خوشم نمياد
دستم و گرفت و تو جاى درست قرار داد-به كيسه نگاه كن،جدى باش
چشمامو روى هم فشار دادم وبعد به كيسه نگاه كردم،يهو محكم زد گوشروى بازوم-بزن!
با اين حرفش محكم زدم به كيسه بكس كه صداى پقش توى سالن پيچيد و كيسه با سرعت رفت عقب كه پريدم بالا-ايوول!خيلى خوب زدم!
لبخندى روى لبش نشست و بعد يهو دستشو اورد جلو و كيسه رو كه داشت مستقيم برميگشت توى صورتم و گرفت-و حواست باشه،وقتى ضربه ميزنى اونا هم ضربه ميزنن،مواظب باش
اخم كردم،اون حرفش كاملا دو منظوره بود
كيسه بكش و ول كرد و دستى توى موهاش كرد و نفسشو داد بيرون و رفت سراغ نينا-خب نوبت شماست خانم حاظر جواب
****
زنگ تفريح اخر بود و وقتى زنگ ميخورد بايد بلند ميشديم ميرفتيم خونه هامون
كارولاين دماغشو چين داد-تايلر باهام بهم زد
نينا-چييى!اوه بيخيال!
كارولاين لباشو غنچه كرد-من ناراحت نيستم
تا خواستم چيزى بگم گوشيم زنگ خورد،مامانم بود-ببخشيد بچه ها يه لحظه
اينو گفتم و گوشيو گذاشتم روى گوشم و با شادترين لحنى كه ميتونستم جواب دادم-سلام ماماننن
ولى صداى مردونه ى بابام پشت تلفن پيچيد،صداش اصلا خوشحال نبود-رز
ترس تمام وجودمو گرفت-بابا؟
صداى نفساش از پشت تلفن اومد-بابا،بابا چيشده؟
صدام ميلرزيد-بابا خواهش ميكنم حرف بزن
از پشت تلفن صداى پيجر بيمارستان و شنيدم كه اسم دكترا رو صدا ميزد،تقريبا داد زدم-بابا چيشده:
-درباره ى مامانته،اون ...
با هر چيزى كه ميگفت يه چيزى توى سرم دينگ صدا ميداد و صداش برام محو تر و محو تر ميشد،گوشيم از دستم افتاد،نينا رو جلوم ميديدم كه صدام ميده و تكونم ميده ولى هيچى نميفهميدم،بلند زدم زير گريه و بلند مامانم و صدا زدم و لباس نينا رو چنگ زدم
چشمامو محكم روى هم فشار دادم و بلند هق هق كردم و چشمامو باز كردم و به روبه روم نگاه كردم كه با قيافه ى نگران و متعجب اون مواجه شدم،بچه ها داشتن با تعجب نگاهم ميكردن،نينا سريع از ساختمون مدرسه اوردم بيرون و بردم توى پاركينگ مدرسه و با دستاش اشكام و پاك كرد،نفس نفس ميزدم
كارولاين-چيشده؟بگو چيشده؟
با اين حرفش دوباره زدم زير گريه،نينا صورتم و گرفت توى دستش-گريه نكن،لطفا،بگو چيشده،خواهش ميكنم گريه نكن
ولى من بلند گريه ميكردم و به پشت سرش خيره شده بودم،برگشت
كارولاين با تعجب زمزمه كرد-استاد؟
سريع از بين دستاى نينا در اومدم،اولش مردد شدم
لب پايينيمو كشيدم توى دهنم،چشمام ميسوخت،تنها چيزى كه نياز داشتم و انجام داد و سريع به سمت جلو اومد كه منم تمام طول پاركينگ و دوويدم سمتشو پريدم بغلش
دستم و دورش حلقه كردم،هق هقمو توى بغلش خفه كردم
دستش و روى موهام كشيد و محكم كشيدم توى بغلش-گريه نكن فرشته كوچولو
شدت گريم بيشتر شد
دمه گوشم زمزمه كرد-چيشده؟
بين هق هقام گفتم-مامانم:
-چى!
اينو گفت و ازم جدا شد و صورتم و بين دستاش گرفت-مامانت چى؟
دوباره ياده حرفه بابام افتادم و گريم شديد تر شد
-اون سرطان داره،امروز عمل داشت و
گريه امونم و بريده بود،دستش و كشيد روى صورتم-تروخدا گريه نكن،اروم باش،لطفا
لباشو به صورتم نزديك كرد و صورتم و بوسيد-گريه نكن
گريم آروم آروم داشت بند ميومد،حرفاش مثله يه دارو توى رگام ميرفت و آرومم ميكرد
موهامو از جلوى صورتم داد عقب-كدوم بيمارستانه؟
****
جلوى بيمارستان پارك كرد كه سريع از ماشين پياده شدم،اونم پياده شد و ميخواست باهام بياد ولى يهو وايساد،برگشتم و بهش نگاه كردم كه فكش منقبض شد-بابات اونجاس،همينجا منتظرت ميمونم
سرمو با ناراحتى تكون دادم و وارد بيمارستان شدم و دورو برم و نگاه كردم كه با ديدن بابام كه روى يكى از صندليا نشسته بودو سرشو توى دستاش گرفته بود رفتم سمتش-بابا؟
سرشو اورد بالا،چشماش كاملا قرمز بودو فقط سبزى چشماش معلوم شده بود،ناخودآگاه ياده چشماى هرى افتادم،اين فكرو پس زدم
-رز!
صدام زد و سريع بلند شد و كشيدم توى بغلش-خداروشكر
و بعد ازم فاصله گرفت و لبخندى بهم زد،اين لبخند واقعى نبود!
پيشونيم و آروم بود كه دستش و گرفتم-بابا
با لبخند جوابمو داد-جان بابا؟
ميشد اينجورى جواب نده؟
-مامان كجاست؟
جوابمو داد-تو نميخواى ببينيش
-من ميخوام
لبشو گزيد-مطمئنى؟
-اره
.
دستم و گذاشتم روى در و از توى شيشه ى دايره شكل به صورت مامانم كه لاغر تر از هميشه بود و كلى دستگاه بهش وصل شده بود نگاه كردم،دستم و روى دهنم گذاشتم
اشكام ناخودآگاه روى گونه ام ريخت،اين يه شوخيه،اين يه خوابه
هق هقم و توى دستم خفه كردم،كشيده شدم توى بغل بابام كه دستمو دورش حلقه كردم و گريه كردم
*****
شب شده بود،ساعت نزديك دوازده بود،مثله جنازه روى صندليا نشسته بودم و بابامم كنارم بود
با صداش از هپروت در اومدم-رز،دخترم
چشمامو روى هم فشار دادم و اشكام كه همين طور بدون اختيار ميومدن و پاك كردن،صدام از ته چاه انگار بلند ميشد-بله؟
دستشو گذاشت روى شونه ام-بهتر نيست برى خونه؟

Teacher Where stories live. Discover now