13-i can't dance

1.3K 94 0
                                    


يهو سرمو اوردم بالا كه ديدم يه ميلى متريمه و داره دستشو جلوم تكون ميده-كجايى؟
-ام.من.چيزه
لبخند زد-مهم نيست،خب ميخواستم يه چيزى بگم
-بله ميدونم

هـ-نميخوام بحث ديروزو وسط بكشم ولى متوجه شدم يكى ازمون اون موقع فيلم گرفته منظورم تو پارتيه
تروخدا قضيه ى توى ماشينو به يادم نياره كه آب ميشم،حس ميكنم تمام بدنم ميلرزه و يه جوره خوبى بود و...
-بل بله! دوويدن خونو به گونم حس كردم و سرمو انداختم پايين كه دستمى چونمو گرفتو اورد بالا،خب باشه من احساس ميكنم داره اينجا گرم ميشه،لبخندى روى لبش بود و نورى خورشيد كه از بيرون ميخورد توى صورتش مثله فرشته هاش كرده بود
ه-به من نگاه كن بينم،به خاطر حرف بقيه ناراحت نباشى(عرررر:|)
فكم منقبض شد،مطمئن بودم يكم ديگه ادامه بده يا اينجا غش ميكنم يا گريه ميكنم يا هر دو مورد!
ه-هر كس ديگه اى اينطورى دربارت گفت فقط لازمه بياى دفتر من و بهم بگى و من ميدونم باهاش چيكار كنم،خب؟
ناخوداگاه لبخندى زدم-باشه
مكث كردم-استاد
ه-ميتونى هرى صدام كنى
ابروم پريد بالا كه عقب عقب رفت-ولنتاين خوش بگذره
-چى! تقريبا داد زدم
نشست سره جاش-فردا ١٤فوريس و فردا جشن رقص مدرسس
ناخودآگاه دستم و كردم توى موهام-وايييى!
خنديد
-حواس پرت
******
نينا دستشو گذاشت روى شونه ام-سرتو بالا بگير دختر،تو با هات ترين استادى بودى كه من بع عمرم ديدم دخترا بهت حسودى ميكنن
-من باهاش نخوابيدممم!
كارولاين-روى اون كه نشستى
-خداى من بس كنين اون استاد ماست من براى بازى شجاعت اينكارو كردم و بعدشم هيچ اتفاقى بين ما نيافتاد
نينا-حالا بيخيال!با اتفاق ديشب رفتى بين كسايى كه راى هاى زيادى براى كويين شدن اوردى،و سايتو نشونم داد كه من بودم و كنارم آليس با اون لبخند مسخرش بود-واى خدا چقدر از اين دختره ى حال به هم زن بدم مياددد
كارولاين-فردا شب با كى مياى
-من قرار دارم
نينا داد زد-چيييى؟؟
ابرو بالا انداختم-با پيتزا
كارولاين و نينا محكم زدنم-خيليى مسخره اى
خنديدم-اى اى نزنيد،خب با كى برم؟با خودم؟
نينا به پشت سرم نگاه كرد-ميتونى با لويى برى،اون هميشه بهت نگاه ميكنه
رومو برگردوندم كه ديدم بهم نگاه ميكنه و با برگشتم روشو اونورى كرد ولى بعد دوباره بهم نگاه كرد،دستمو اوردم بالا و براش تكون دادم كه لبخند زد و دستشو برام اورد بالا
كارولاين-وايييى نگا چطورى نگا...
نينا رفت توى دهنش-خفه شو و صحنه رو به هم نزن
***
تقريبا چند دقيقه ديگه مراسم ولنتاين بود و منم مثله اون سينگلاى بدبخت داشتم روى تختم با لباس گشاد پيتزا ميخوردم،خواستم يه گاز ديگه از پيتزا بزنم كه گوشيم زنگ خورد،شيرجه زدم سمتش،لويى!
پيتزا پريد تو گلوم-ال،الو؟
لويى-سلام رز
-سلام لويى!
لويى-من،راستش...
قلبم تند ميزد-بله؟
لويى-ام،تو تو مراسمى؟
-نه!
لويى-منم كسى رو ندارم
چند لحظه سكوت شد كه يهو لويى گفت-ميشه بامن بياى به مراسم؟
*****
دستى به موهامو كشيدم و دادمشون پشت گوشم كه صداش پروندم-رز
سرمو اوردم بالا و با ديدن اون توى كت و شلوار لبخند زدم و اونم چشاش گشاد شده بود-تو،خيليى!خوشگل شدى!
-تو هم همين طور(تسمسسه:|)
****
نميدونم چرا ولى ناخودآگاه خوشحال بودم،مراسم توى مدرسه نبود و مراسم توى يه خونه ى خيليى بزرگ با باغش برگزار ميشد،منو لويى تا وارد باغ شديم يهو صداى چيليكى اومد و يكى كه با دوربين دمه باغ بود عكسمونو از دوربين كشيد بيرون-زوج زيبا!
منو لويى با تعجب به هم نگاه كرديم و خنديديم و وارد شديم،تا وارد شديم تمام دوستاى لويى اومدن سمتش و ميخواستن با خودشون ببرنش
لويى-مثلا ولنتاينه!
خنديدم-اشكال نداره منم دوتام الان ميان
ابرو بالا انداخت-مطمئنى؟
خنديدم-اره!
.
درسته همين طور داشتم به لويى فحش ميدادم ولى دوستم داشتم كه تنها باشم،كارول و نينا هم اومده بودن پيشم ولى الان همه داشتن با زوجاشون وسط ميرقصيدن،معلما و مديرم بودن،تمام نگاهم داشت دنبال يه نفر ميگشت ولى پيداش كردم،يعنى نيومده؟؟هى دختر به تو چه اصلا؟انتظار دارى مثلا به خاطر تو بياد؟
پوفى كردم و سرمو تكون دادم و از خونه اومدم بيرون و رفتم توى باغ،هيچوقت دوست نداشتم توى جمع باشم،توى باغ منظره ى خوبى بود و يه زمين رقص كه دورش كلى نور بود تقريبا هيچكس اونجا نبود به جز يه نفر،چشمامو ريز كردم و با ديدن اون چشمام گشاد شد،اون اومده بود؟
يه كت و شلوار پوشيده بود و روى نرده هايى كه دورتادوره زمين بود نشسته بودو داشت با يه چى توى دستش ور ميرفت،همين طور رفتم سمتش و تا رسيدم بهش صداش كردم-استاد!
با اين حرفم سريع حرفشو اورد بالا و با ديدن من ميتونم بگم كه چشاش برق زد-رز!
و سريع بلند شد،اونقدر به هم نزديك بوديم كه گرماى بدنشو حس كردم،به پايين نگاه كردم كه متوجه شدم اون چيزى كه توى دستش بوده يه گل بوده
ه-چرا تو مراسم نيستى؟
سرمو اوردم بالا-ام،تنهايى رو ترجيح ميدادم
لبخند متعجبانه اى زد
-خب باشه تنها بودم و كسى نبود باهاش برقصم
ه-ام...
يكم بينمون سكوت بود كه گفتم-خب من برم تو
و تا رومو اونورى كردم صدام كرد-مياى با هم برقصيم؟
به سرعت برگشتم-اره!
خنديد،ريدى رز!
-ام!يعنى آره!چونكه من نياز به ورزش دارم!
حس كردم الان ميپوكه از خنده-عه؟
واى رز گند زدى گنددد
مطمئنم مثله گوجه قرمز شده بودم،اخه اين چه حرفى بود زدم،با اين حرف خودم خودمم فكر بد كردم!سرمو انداختم پايين
با اومدن دستش جلوم سرمو اوردم بالا كه ديدم با ابرو هاى بالا يكم خم شده و دستشو اورده جلو-افتخار ميديد؟
لبخندى زدم و دستم و گذاشتم توى دستش و صدامو نازك كردم-البتهه!
كه با اين حرفم دوتامون خنديديم
دستش دورم حلقه شد كه دستم و روى شونش گذاشتم و يه دستم روى دستش و خنده ى ريزى كردم-فقط بايد تكون بخوريم؟
لبخنده شيرينى زد-طبق چيزى كه من انجام ميدادم اينطوريه
خب باشه من ميتونم بگم بلد نيستم برقصم!مامانم همه سرزنشم ميكرد سره اين
خب باشه من الان پاشو لگد ميكنمم!!!
ه-اخ!
-واى ببخشيد
نتونستم جلوى خندم و بگيرم
ه-درد دختر!دردم گرفت
-واى ببخشيد
جلوى دهنمو گرفتم
ه-كفشاتو در بيار
-چى! با تعجب گفتم كه بهم زل زد،كفشامو در اوردم و گذاشتم گوشه ى زمين
دستشو اورد جلو-بيا
وايسادم،ميخواد چيكار كنم؟
ه-نميخوام كه بخورمت رز،بيا!
رفتم سمتش كه دستم و گرفت-بيا روى كفشم
-چى!
ه-من ميرقصونمت
چشمام گشاد شده بود و كارى انجام نميدادم كه پوفى كرد و كمرمو گرفت و هول داد كه چسبيدم بهش،دستم روى سينش بود:-خب حالا پاهاتو بزار روى پام
خودش منو كنترل ميكرد و با آهنگ تكون ميخورديم
-مثله اينكه وارديا
خنديد-ميشه گفت،توى زمان كالج زياد از اين كارا كردم
گوشه ى لبم پريد بالا-پس يعنى با دختراى زيادى بودى اقاى معلم!
ه-هييى!من از اون پسراش نبودم!
سرمو تكون دادم-بله بله
ه-رززز
-استاددد
ه-بيخيالل!االان اوج اهنگه برو عقب
از روى پاش پريدم پايين
ه-بچرخ ببينم بلدى يا نه
خنديدم كه دستشو اورد بالا-خب اينو ديگه هر دخترى بلده
يه دور برگشتم كه به صورت برعكس اومدم توى بغلش،نفس گرمش به گردنم ميخورد
سرمو اوردم بالا،قدش خيليى ازم بلندتر شده بود مخصوصا كه كفشمو دراورده بودم،مژه هاش روى صورتش سايه انداخته بود،اون واقعا خوشگل بود
دستشو كشيد روى بازوم و بعد لبخند زد-و حالا برميگرديم
و برم گردوند و دوباره ازش دور شدم و بينمون فاصله افتاد ولى هنوز دستامون به هم وصل بود
ه-و حالا مياى نزديك! و دستم و كشيد كه چيزى بين جيغ و خنده كشيدم و بدنامون با هم مماس شد،دستم دورش حلقه شده بود و چشمامو بستم،دستش دقيقا روى كمرم بود،چشمامو باز كردم و سرمو اوردم بالا،قفسه ى سينش به شدت بالاپايين ميشد،ماله منم همين طور

Teacher Where stories live. Discover now