59-surprise

902 60 10
                                    


سريع از روى مبل بلند شدم-هرى كجا...
ولى اون سريع درو باز كرد و از خونه رفت بيرون
پوكر به در زل زدم،حرفش يادم اومد
"ميتونى جوابتو توى اتاق خواب بگيرى"
خستگيو فراموش كردم و سريع به سمت اتاق خوابمون رفتم ولى هيچى اونجا نبود
زير لب زمزمه كردم-اسكلم كرده؟
ولى با ديدن جعبه اى كه روى تخت بود چشمام گشاد شد و به سمتش رفتم و بازش كردم
اون يه لباس استين بلند مشكى با ستاره هاى سفيده براق بود و يه شلوار جين يخى،سريع از توى جعبه در اوردمشون
اينا ماله من بودن؟!خب معلومه احمق!اون ميخواد ازت اينا رو بپوشى...بپوشيو چيكار كنى؟
لباس و توى دستم گرفتم كه يه چيزى از بينش افتاد روى تخت
برش داشتم،يه برگه بود
"لباسا رو بپوشو بيا بيرون،به طرف درختيا بيا،من اونجام"
چشمام گشاد شد،اين ديگه واقعا تهش بود!
.
-هرى؟
گفتم و يكم جلو تر رفتم
اون كجاست؟اون واقعا كجاست؟من دقيقا هر كارى توى برگه نوشته بودو كردم و الان لباسا رو پوشيدم و اومدم سمت درختايى كه از خونه يكم اونور تر بودن،ولى هرى رو پيدا نميكردم
-هرـ...
صداى جغد حرفمو قطع كرد و باعث شد بلند جيغ بكشم
دستمو گذاشتم روى قلبم و بلند خنديدم-واى خداى من!
اصلا براى چى ميترسـ...
-رز
با قرار گرفتن دستى روى شونه ام دوباره جيغ كشيدم و برگشتم و شروع كردم به زدن هرى-تو خيلى احمقى،عوضى!مردم از ترس!نميگى سكته كنم بميرم
دستشو اورد بالا و جلوى ضربه هام گرفت و خنديد-هى هى هى اروم باش ببخشيد ببخشيد
دست به سينه شدم-اين كاراگاه بازيا چيه در ميارى؟
عقب عقب رفت-كدوم كاراگاه بازيا؟
و پشتش و بهم كرد و راه افتاد به سمت...نميدونم كجا!ولى من دنبالش رفتم
-اره همين كاراگاه بازيا!-صدامو كلفت كردم-لباسو بپوش و بيا سمت جنگل من اونجام!هاهاهاها!-به صداى عاديم برگشتم-تهش مينوشتى:من تورو ميبينم!اگه به پليس زنگ بزنى من اونا رو ميكشم
با اين حرفم خنديد-بده ميخوام رمانتيك بازى در بيارم؟
و از جلوى دوتا درخت گذشت و وارد يه محوطه شد،درختا تموم شده بودن،دقيقا مثله همون شبه توى اردو!
با به ياد اوردن اون شب لبخندى روى لبم اومد-نه خوبه!ولى اينكه منو سكته بدى
به ديدن گلاى جلوم لبخند زدم،اونجا يه محوط ى باز بود وسط درختيا كه كلى بوته ى گل دور تا دورش بود
-يه باغ؟به من نگو كه تمام اين منطقه ماله خودتونه و اينم گلاييه كه بچه بودى با بابات ميومدى بهشون سر ميزدى
هرى ريز خنديد-اگه بهت بگم واقعا اينجوريه جيغ ميزنى؟
خنديدم و دستم و زدم به پيشونيم-خداى من!
لبمو خيس كردم وخنديدم-حالا چرا اينجا اومديم؟صبح هم ميتونستى بياريما!
اخم بامزه اى كرد و سمتم اومد-حالا اشكال داره؟
سرمو تكون دادم-نه!اتفاقا بهتر!
و لبخندى تحويلش دادم،دستشو گذاشت روى كمرم-پشتت و بهم بكن
چشمام گشاد شد-ها؟
خنديد-نميخوام كارى بكنم!برگرد!
سرمو تكون دادم-باشه باشه
وبرگشتم،صداى خرچ خرچ ميومدم و بعد دستش رو روى كمرم حس كردم كه سرمو انداختم پايين
گرماى نفس به گردنم ميخورد،سرشو كرد توى گردنم و گردنم بوسيد
-هرى...
گفتم و دستمو دور دستش كه روى كمرم بود گذاشتم
لباش و كنار گوشم حس كردم-برگرد
لبمو خيس كردم و برگشتم
-هرى اين...
با ديدن چيزى كه توى دستشه تقريبا جيغ كشيدم-رز سياههه!
و سريع از دستش كشيدمش-واى خيلى خوشگلهههه!
دستم و كشيدم روى گلبرگاش،اونا تركيبى از سياه و قرمز تيره بودن
لبمو گاز گرفتم-اين خيلى خوشگلههه
-درست مثله تو!
سرمو اوردم بالا و خنديدم-مسخره!
و سرمو دوباره اوردم پايين و با گل ور رفتم
يكم سكوت برقرار شده بود و منم همين جور داشتم با گل ور ميرفتم و يكم از هرى دور شده بودم
-رز؟
بدون اينكه بهش نگاه كنم گفتم-هوم؟
احساس كردم يكم اين پا اونپا ميكنه
خواستم سرمو بيارم بالا ولى با حرفش قلبم از حركت وايساد-با من ازدواج ميكنى؟
دهنم از تعجب باز مونده بود،نميتونستم بفهمم چى ميگه
برگشتم سمتش و با همون دهن باز و چشماى گشاد نگاهش كردم
بلند خنديد و جلوى دهنش و گرفت
-چ...چى گفتى؟
دستشو از روى دهنش برداشت و لبشو خيس كرد و لبخند اومد سمتم گل و ازم گرفت و جلوم زانو زد
-پرنسس خونه ى من ميشى؟
هنوز دهنم باز بود،انگشت اشارمو اوردم بالا-فكر كنم...الان غش...ميكنم
ريز ريز خنديد و دوباره ازم پرسيد-ماله من ميشى؟
بلند جيغ كشيدم و پريدم بغلش و لبمو روى لبش گذاشتم و محكم بوسيدمش
دستشو دورم حلقه كرد و به خودش چسبوندم
صورتش و بين دستام گرفتم و پر حرارت بوسيدمش،من حتى نميدونستم اينا واقعيه يا دارم خواب ميبينم؟
صاف وايساديم كه ازش جدا شدم و دستمو گذاشتم رو شونش،دوتامون نفس نفس ميزديم
با خنده گفت-فكر كنم معنيه اين كارت اره باشه،هوم؟
سرمو با تكون دادم و لبخند دندون نمايى تحويلش دادم،من نميتونستم حرف بزنم
با اون يكى دستش موهام كه اومده بود توى صورتم و زد كنار-البته الان كه نميتونيم ازدواج كنيم،تو فقط ١٧ سالته!و ما جواب مامان باباتو هم نياز داريم
با اين حرفش خم كردم و لبمو گاز گرفتم
بهم نزديك شدو دستاشو دورم حلقه كرد-هى نگران نباش!اونا قبول ميكنن
پيشونيشو به پيشونيم چسبوند:-مطمئنى؟
كمرمو نوازش كرد-فيلا لازم نيست نگران اينا باشيم،فيلا يه مشكل ديگه هست
تعجب كردم-چى؟
خنديد-راستش من حلقه نخريدم
ابرو بالا انداختم-مهمه؟
ازم جدا شد-اره!ولى خب به جا يه چيز ديگه دارم
گل و دستم داد و دستشو برد سمت گردنش-گردنبندم
-چى!
دستپاچه شدم و خنديدم-چرا امشب هى باعث ميشى من تعجب كنم؟
اون گردنبدشو از گردنش در اورد و نزديكم شد-بيا اينجا ببينم
و تو يه حركت گردنبد و انداخت توى گردنم و موهامو از زير در اورد
-ولى اين تنها گردبند تو بود!
گردنبندشو توى دستم گرفتم،اون يه صليب بود با يه ستاره كه وصل بود بهش!
شونه بالا انداخت-و حالا ماله تو شد!
اخم كردم-صبر كن!
دستمو بردم دور گردنم و گردنبندمو در اوردم و نزديكش شدم-حالا نوبت منه
روى پاهام ايستادم تا هم قدش بشم،خنديد و سرشو خم كرد-الان ميخواى گردنبدت كه هميشه ميندازيو بهم بدى؟
-خفه!
و اونو انداختم دور گردنش،اون يه گردنبند ماه نصفه بود،از زمانى كه يادم مياد گردنم بود
دستشو دور كمرم حلقه كرد-براى هميشه دور گردنم ميمونه!
سرمو اوردم بالا و بهش لبخند زدم و ابرو بالا انداختم-گردنبندت ديگه ماله منه
خندم با قرار گرفتن بوسش خفه شد
دستم و روى لباسش كشيدم كه هولم داد عقب كه خوردم به درخت
ناله كردم كه لبمو گاز گرفت
-يه حسى ميگه گلايه زير پامون له شدن
بين لباش گفتم كه خنديدو ازم جدا شد-لعنت بهش
براى چند لحظه لبخندى كه كل صورتم و پوشونده بود روى لبم ماسيد
-ميدونى منم يه چيز مهم تر دارم كه بهت بگم
من گفتم در حالى كه چشمام داشت زمين و ميكاويد و ميدونستم كه دارم لبام و ميگزم
نميتونستم حدس بزنم كه واكنش هرى چى ميتونه باشه؟ در هر حال،اون يه استاده و در اولويت دوم اون براى اين فعلا زيادى جوونه،و حتى من
-هى،چيشده؟
هرى چونه ام رو گرفت و وادارم كرد به چشماى سبزش نگاه كنم
چند بار دهنم و باز كردم تا حرفى ازش بيرون بياد،اما هيچى. نميدونستم چى بايد بگم.
با نگرانى به چشماش كه روى صورت من ثابت مونده بود نگاه كردم:"دلم نميخوام اين چيزى رو بينمون تغيير بده..."
راستش من واقعا ميترسيدم كه بهش بگم،ميترسيدم كه ازم زده شه
-هيچ چيز،نميتونه اينكارو بكنه
اون بهم اطمينان داد
اميدوارم دقيقا همينطورى باشه
از داخل لپم رو گاز گرفتم و بعد نفس عميقى كشيدم و دستم و روى شكمم گذاشتم
-اينجا يه قلب ديگه هست كه ميفهمه
من به صورت هرى نگاه كردم تا عكس العملش و ببينم ولى صورتش هيچى رو نشون نميداد
با لبخند كوچيك اما مظطربى ادامه دادم:"قلبى كه از دوتاييمون ساخته شدم"
قيافه ى اون تغيير كرد،چشماش گشاد شد و لباى صورتيش از هم فاصله گرفت،چند بار پلك زد و بعد من ديدم چطور لبخند بزرگى روى لباش شكل گرفت
اون عقب عقب رفت و دستشو روى دهنش گذاشت و با صداى خفه خنديد
-واى خداى من!خداى من
هرى موهاشو داد عقب و كشيدشون-باورم نميشه!
اون هم متعجب بود و هم خوشحال
-خداى من رز تو...
اون سمتم اومد و شونه امو گرفت-تو باردارى!
اون يه جورايى هم داشت اطلاع ميداد و هم ميپرسيد
به خاطر همين لبخندى تحويلش دادم و سرمو به معنيه اره تكون دادم
بعد از اين كارم،نفهميدم چى شد
فقط داد هرى توى گوشم پيچيد و چرخيدنم توى هوا بين دستاى اون!
-هريييى!
بلند داد زدم و دستامو دور گردنش حلقه كردم كه اون سريع گذاشتم زمين ولى دستاش هنوز دورم بود-خداى من،من باورم نميشه
چشماى اون روشن تر از هميشه شده بود،لبخندش و اين لعنتى باعث ميشد من براى اون بميرم
اون كشيدم توى بغلش-من خيلى خوشحالم!خيلى!خيلى!خيلى دوستت دارم،دوتاتونو!
اشكام ناخوداگاه روى گونه هام ميريخت،من واقعا خوشحال بودم از عكس العملش!
ازم جدا شد و دستشو روى اشكام كشيد و پاكشون كرد-گريه نكن،ديگه نه!
اون لبخند روى لبش هر لحظه پررنگ تر ميشد
دستم و روى دستش گذاشتم و بهش لبخند زدم-باشه
صورتم و نوازش كرد-يعنى الان ديگه تو ماله منى؟
خنديدم-مسخره!
و به شوخى زدم به سينش كه اونم خنديد
من واقعا احساس خوشبختى ميكردم!با اون!كنار اون!كى فكرشو ميكرد؟منو هرى؟همون استادى كه دوستام براش غش و ضعف ميرفتن و من مسخرشون ميكردم!نميخواستم به اين فكر كنم كه نظر بقيه دربارمون چى فكر ميكنن،مامان و بابام،برام مهم نبود،اگه اونا دوستم دارن،ميزارن كه من با هرى باشم
فقط اميدوارم اين خوشحالى بمونه،براى هميشه
.
-هات چاكلت؟
صداى هرى سكوت خونه رو لرزوند
خنديدم-موقع ديدن سريال ومپاير دايرز؟حتما!
-يكم ديگه امادس
لبخندى زدم و پتو رو دورم كشيدم و به صفحه ى تلويزيون كه سريال ومپاير دايرز بودو توى قسمت ٦ فصل هشتم استپ شده بود نگاه كردم كه صداى گوشيم منو به خودم اورد
گوشيم كه روى مبل بودو چنگ زدم و كشيدمش سمت خودم،با ديدن اسمى كه روى گوشيم بود صورتم كش رفت
"زين"
"ميشه بدونم توى لعنتى كدوم جهنمى هستى؟"
اخمى كردم و گوشيمو باز كردم
"اونش به تو مربوط نيست"
اون سريع جواب داد:"نيست؟از كى انقدر شجاع شدى دختر خانم؟ميدونى كه هنوز عكساتونو دارم و پدر و مادرتو"
"تو هيچ غلطى نميتونى بكنى"
"خواهيم ديد"
"گورتو گم كن!"
اينو براش فرستادم و تو يه حركت شمارشو بلاك كردم و گوشيمو قفل كردم كه مبل رفت تو-با كى چت ميكردى؟
به قيافه ى خندونش زل زدم،نميخواستم امشب رو خراب كنم-نينا!اون خودشو كشت!
هرى خنديد و هات چالت و داد دستم-اون موقع داشتين درباره ى اين حرف ميزدين و نميخواستين من بفهمم؟
شونه بالا انداختم و هات چاكلتم و مزه مزه كردم-اره؟
اون خنديد و سرشو تكون داد
صداى شخصيت ديمن توى خونه پيچيد و سريال شروع شد
خودمو توى بغل جا دادم-فردا ميريم؟
لبشو گاز گرفت-اره،ولى من براى چند روز برنامه ريزى كرده بودم،كه به گند كشيده شد،بستيل منو خواسته
لبشو داد جلو و بهم نگاه كرد-معذرت ميخوام
زدم روى پاش-خفه شو
----
باهاهاهاها:)))
فقط سوپرايز...:)اميدوارم خوشتون اومده باشه;)
و بعد زين:|
ومپاير دايرز&:&/&:٩:😭😐

Teacher Where stories live. Discover now