*****
-اوه اوه،ببين كسى كه منو مسخره ميكرد خودش به مشكل من مبتلا شده!
اينو گفتم و لبامو غنچه كردم
نينا اخم كرد-خفه شو
پامو اوردم بالا و بغل كردم و با صداى بچه گونه گفتم-نميشمم
اون به گوشيش نگاه كرد و نفسشو فوت كرد بيرون،الان چندين روز از برگشتنمون گذشته و منو نينا روى زمين توى حياط مدرسه نشستيم و داريم درباره ى استاد جذابمون حرف ميزنم!
نزديكش شدم-هى،بيا بريم تو فيسبوك،شايد استاد جذابمون فيسبوك داشت؟هوم؟
و گوشيشو ازش گرفتم،درسته!اون روى استاد استن كراش پيدا كرده بود
اون بهم چسبيد-مطمئنى داره؟
-امتحانش ميارزه!
سريع رفتم توى فيسبوك و سرچ كردم"نيك استن"
هزاران اسم اومد
نينا قيافش كش رفت-ما هيچوقت نميتونيم پيداش كنيم
بهش لبخند زدم-صبر كن!
دوباره سرچ كردم،و علاوه بر اسم و فاميل نيك اسم مدرسه رو هم كنارش سرچ كردم
يه اكانت اومد،اون خودش بود!
-ايناهاش!
اينو گفتم و محكم زدم روى پيجش كه عكساش باز شد
نينا مثله وحشيا پريد روم-كوش؟كوش!
با بازوم زدم به پهلوش-اينم از استاد نيك استنه جذابمون
***
-فكر ميكنى صداى من برا خوندن خوب باشه؟
اينو گفتم و دستم و بردم توى موهاش و به همشون ريختم
لبخند زد-چرا كه نه،براى مسابقه ى استعداد يابى ميگى؟
لبامو غنچه كردم-اوهوم
دستشو دور كمرم سفت كرد-با هم تمرين ميكنيم،چطوره؟
سريع ازش جدا شدم و خوشحال نشستم روى تخت-راست ميگى؟؟
نشست روى تخت-اره،من خودمم براى مسابقه ى مدرسم
با لبش ور رفت-حدود،١٠سال پيش!خوندم
اخم كردم-هى!الان ميخواى تفاوت سنيمونو به رخم بكشى؟
اون نزديكم شدم و دستشو روى رونم گذاشت-شايددد
و لبخند بامزه اى زد-اينجورياس؟پس باشه استاد استايلز مثله اينكه ما سنامون خيلى با هم تفاوت داره بهتره من برم خونمون!
اينو گفتم و خواستم از تخت پاشم كه لباسم كشيد شد و كوبيده شدم روى تخت،به لبخند شيطونش و چشماى سبزش كه حالا بالا سرم بودن نگاه كردم-خفه شو!تو كوچولويه خودمى
لبخندى زدم و تيكه مويى كه روى پيشونيش افتاده بودو زدم كنار-عه؟
بهم نزديك شد-اره
لباش و به لبم نزديك كرد
تا لباش خواست لبامو لمس كنه صداى زنگ خونه متوقفمون كرد
چشماشو سفيد كرد-واقعا؟؟؟
و خودشو پرت كرد اونور تخت،از روى تخت بلند شدم-من درو باز ميكنم
پتو رو بغل كرد-من ميام الان
سرمو تكون دادم و سريع از پله ها اومدم پايين و به سمت دره خونه رفتم و بازش كردم
قيافه ى ليام جلو روم ظاهر شد،اگه اسمشو درست گفته باشم
صورت اون شاد شد-رز!
اوه بله اون منو ميشناسه،از جلوى در اومدم كنار-ليام بودى،درسته؟
اون لبخند زد و وارد شد-آره
با ديدن دخترى كه پشت ليام قايم شده بود اخمام رفت توى هم،اين همون دختره ى دم مدرسه بود!
ليام كنارم قرار گرفت و دستشو روبه اون دختر گرفت كه دختر با اخم اومد تو-و اين همه سامانتاس
و رو به من كرد-اين هم رزه...
تا خواست حرفشو كامل كنه من سريع دستمو اوردم جلو و پريدم وسط حرفش-دوست دختر هرى!رزم دوست دختر هرى!
ليام داشت سعى ميكرد جلوى لبخندشو بگيره-بله،درسته،دوست دختر هرى!
سامانتا با لبخند مصنوعى دستشو اورد جلو و دستمو فشرد
توى چشماش نگاه كردم و لبخند زدم،فكر كنم اگه ميتونست منو ميكشت
حلقه شدن دستى دور كمرم منو پروند و باعث شد دستم از بين دست سامانتا در بياد
هرى-سامانتا!ليام!
دستم و گذاشتم روى دستشو خواستم از خودم جداش كنم كه محكم كمرمو فشرد-آييى!
دمه گوشم زمزمه كرد-هيش!
سرمو اوردم بالا و به سامانتا نگاه كردم،اون مستقيم به كمرم و در واقع دست هرى زل زده بود
-بشينين!
هرى رو به ليام و سامانتا گفت و به مبلا اشاره كرد
و همون دور كه دستش دورم بود منو نشود و سرشو كرد توى گردنم-از كنار من جم نميخورى!
و محكم كمرمو فشرد،اخم كردم و دستمو گذاشتم روى دستش-هرى،دارى اذيتم ميكنى!
اون سريع دستشو ول كرد-ببخشيد
.
يه ٥دقيقه اى ميشد همه توى سكوت به هم زل زده بوديم و فقط من بودم كه عصبى پامو ميكوبيدم روى زمين
يهو بلند شدم-قهوه؟؟؟
ليام سريع با لبخند سرشو اورد بالا-لطفا!!!
انگار داشت ازم خواهش ميكرد از اين فضا درشون بيارم
لبخند زدم-الان براتون ميارم
و سريع خودمو پرت كردم توى اشپزخونه،خداى من اونا چشونه؟
از اشپزخونه به هال نگاه كردم،با اينكه دور بودن ولى ميتونستم متوجه بشم كه ليام و هرى سكوت و شكسته بون و داشتن حرف ميزن
رفتم سمت دستگاه قهوه ساز،من هيچ نظرى درباره ى رفتار هرى ندارم!اين ١٠٠٪درباره ى ليام نبود چونكه با اينكه ليام و دقيقا نميشناسم ولى ميدونم كه اون دوست صميميه هريه،پس!مشكل اون دخترس
-پس اسمت رزه؟
سرمو برگردوندم،سامانتا!
ناخودآگاه به تته پته افتادم-آ...آره،سامانتا بودى؟
-اوهوم
سرمو برگردوندم،نفسام تند شده بود
-لذت ميبرى؟
عصبى روى كابينت با ناخونام ضرب گرفتم-از چى؟
-از اينكه با هرى هستى،بهت اهميت ميده و دوستت دارى،دختر كوچولوشى؟ماله اونى؟
كابينت و محكم فشار دادم،اون چى ميگفت-ا...ام...بايد لذت ببرم؟
صداى كشيده شدن اهن روى اهن رو شنيدم!مغزم داشت با بيشترين توانش خطر رو فرياد ميزد
به سرعت برگشتم كه اون بهم چسبيد و من سرديه چيزى رو زير گردنم حس كردم،خداى من اون چاقو بود!
دستم و به كابينت تكيه دادم و خودمو بالا كشيدم،يا مسيح!
-تو از هرى دور ميشى،فهميدى؟؟؟
سينم تند تند بالا پايين رفت-خداى من!
چاقو رو روى گردنم فشار داد-شنيدى هرزه؟
از جرات لعنتيم متنفرم-تو حق ندارى به من بگى چيكار كنم يا نكنم
-عه؟
اينو گفتم و چاقو رو كنار صورتم اورد-خيلى پررويى كوچولو
فكر كنم داشتم غش ميكردم،ميخواستم جيغ بزنم ولى توانش و نداشتم
-نظرت جيه يكم صورتت و رو خط خطى كنيم؟شايد هرى ازت زده بشه
لباش و به گوشم چسبوند-و بياد با من؟
-خواهش ميكنم
اشكام بى اختيار روى گونه هام ريخت
-نه نه نه!خواهش نكن!
چاقو روى گردنم كشيده شد كه دهنم باز شد و با بيشترين توانم جيغ كشيدم-هريى!
اون گردنم و چسبيد-خفه شو!
دستشو چنگ زدم،چشمام داشت سياهى ميرفت كه دستاش رو روى گردنم برداشته شد كه افتادم زمينو به سرفه افتادم
-رز؟خوبى؟
دست ليام روى شونه ام قرار گرفت،صداى جيغ سامانتا تو اشپزخونه پيچيد-ولممم كننن!
سرمو اوردم بالا،هرى سامانتا رو از كمر بلند كرده بود و داشت ميكشتش
يهو هرى ولش كرد و سرش داد زد-خفه شوو!!!
ليام زمزمه كرد-هرى...
صورت هرى قرمز شده بود-خفه شو ليام!خفه شو!اين هرزه ديگه از حدش گذشته!حق نداره هر گوهى دلش ميخواد بخوره!
و بركشت سمت سامانتا-شنيدى؟؟حق ندارى به رز نزديك بشى!چند بار بايد بهت بگم تا تو اون مغز كوچولوت جا بيافته؟؟من ماله تو نيستم!من نميخوامت!دختر من نميخوام با تو باشم!من ماله رزم!ميفهمى؟ر.ز!
سامانتا از روى زمين پاشد و به به جلو تلو تلو خورد،موهاش توى صورتش بود،اروم رو به من زمزمه كرد-ميكشمت
هرى هولش داد كه افتاد زمين-تو نميتونى هيچ غلطى بكنى فهميدى؟؟وگرنه قبلش من تورو ميكشم
اون ادامه داد-تويه هرزه فكر كردى كه كى هستى كه اينطورى با رز حرف ميزنى؟فكر ميكنى من كمترينن اهميتى به تو ميدم؟؟؟
حالا سامانتا اشكاش روى گونه هاش بود كه هرى گفت-بهتره گريه نكنى چونكه تو براى من هيچى نيستى بهتره زودتر اينو بفهمى!شايد قبلا بودى!اونم يه دوست!ولى نابودش كردى!
ليام داد زد-هرى!
هرى با عصبانيت برگشت سمت ليام،اون وحشتناك شده بود،رگ گردنش زده بود بيرون و چشماش سبز تر از هميشه شده بود
ليام اروم گفت-هرى،تو زياده روى كردى...
فك هرى منقبض شد و دستشو توى موهاش كرد و كشيدشون-خدايا دارم روانى ميشم
موهاشو داد عقب و برگشت سمت سامانتا كه داشت گريه ميكرد-سامانتا،هى،گريه نكن
-سامانتا
هرى دوباره تكرار كرد و نزديك سامانتا شد
يهو سامانتا بلند زد زير گريه-ببخشيد!
هرى با اخم بهش زل زده بود،از قيافش ميترسيدم
-من واقعا معذرت ميخوام
سامانتا با دستش صورتش و پوشوند-سامانتا گريه نكن!
و خم شد و دستاى سامانتا رو از روى صورتش برداشت كه سامانتا با اون لباى ورم كرده و چشماى قرمزش بهش نگاه كرد،هرى فكشو توى دستش گرفت-بهت گفتم گريه نكن،خيلى روى مخمى
مغزم داد زد:"چى!!"
و گونش و گرفت-حالا به من يه قولى ميدى
و وايساد-ديگه اينكارو تكرار نميكنى؟
سامانتا همون طور نشسته روى زمين به هرى زل زده بود
هرى همين طور با اخم ادامه داد-سامانتا،من ازت ميخوام كه ديگه اينكارو تكرار نكنى و دختر خوبى بشى،شنيدى؟
و دستشو كرد توى موهاى سامانتا و اونا رو نوازش كرد،دهنم اندازه تونل باز شده بود،اون دختر با حركات هرى رام شده بود!
اون سرشو به ارومى تكون داد-بله،من قول ميدم ديگه اينكارو انجام ندم
صداى داد ليام پروندم-هرى!تو حق ندارى اينطورى با اون رفتار كنـ...
هرى با همون اخم ترسناكش برگشت سمت ليام-رز و ببر بيرون
دست ليام مشت شد-فكر ميكردم عوض شدى
شونه امو گرفت-بريم بيرون
----
همم:)كمتر كسايى ميتونن بفهمن مشكل سم چيه:)هاهيمقخقحبح:)باى:)هيمبكيذىيهيهسكبي😐
YOU ARE READING
Teacher
Fanfictionدرسته كه بعضى چيزا حتى فكر كردن بهشون اشتباهه ولى همين باعث ميشه كه به سمتشون كشيده بشى دانش آموز من يكى از اون اشتباهات دوست داشتنى بود.