62-anonymous number

770 65 16
                                    


****
همه بدون حرف نشسته بوديم
من توى بغل هرى بودم و اون داشت موهامو نوازش ميكرد،و صد البته ميخواست بدونه چى شده!
ولى هيچكدوممون حرف نميزديم
لويى هم روى يكى از صندليايه چرخ دار توى اشپزخونه نشسته بودو دور ميخورد و سوت ميزد
هرى خشن دستشو توى موهام كرد-لويى ميتونى بس كنى؟
صداى خرش خرشى كه نشانه ى وايسادن صندلى بود اومد و صداى سوت زدن لويى هم قطع شد،صداى پاهاش اومد كه يعنى از صندلى اومده پايين و بعد صداى قدماش توى خونه و بعد كنار منو هرى روى مبل فرود اومد-ميخوايم همين طور بدون حرف بشينيم و بهش نگيم؟
اون طرف حرفش با من بود،شروع به ور رفتن با لبم كردم و بهش نگاه كردم،اميدوارم مجبورم نكنه براى هرى بگم
لويى با ديدن قيافه ى من پوفى كشيد-در اخر خودم بايد تعريف ميكردم،ميدونستم
سرمو انداختم پايينو سرمو بين بازوهاى هرى پنهان كردم و به صداى آروم لويى و سرفه هاش بين تعريف كردن جريان گوش كردم،اون هنوز سيگار ميكشه؟با توجه به سرفه هاش گزينه ى "اره" رو انتخاب ميكنم
-خداى من!
با صداى هرى به خودم اومدم و يكم ازش فاصله گرفتم،اون با سرعت سرشو اورد پايين و به من نگاه كرد-تو فرار كردى؟تو!اوه خداى من!
و صورت منو اورد بالا و توى چشمام زل زد-تو واقعا اينكارو كردى؟الان اونا ميدونن تو اومدى پيش من؟اونا فاك!اونا چطورى فهميدن؟اونا چطورى...؟
و سريع از روى مبل بلند شد و موهاشو كشيد و همين طور زير لب فحش داد-فاك فاك فاك فاك...
فكر كنم تقريبا سه بار طول و عرض خونه و رفت و يهو با صداى دادش،صداى شكستن چيزى هم به گوشم رسيد
ميدونستم اينطورى ميشه،ميدونستم اون عصبانى ميشه
-لعنت بهش!لعنت به همه!
توى خودم جمع شدم و اروم شروع به گريه كردم،لعنتى اون منو مجبور ميكنه به خونه برگردم...يا...نميدونم!من هيچى نميدونم!فاك!
-هرى اروم باش
لويى گفت
خنده ى عصبيه هرى بين نبض محكم شقيقه هام اذيتم كرد
داد زد:-اروم باشم؟باشه!باشه!من...من اون زين لعنتى رو ميكشم!من كه ميدونم كار خودشه!كار خوده لعنتيشه!من يه بار بهش هشدار دادم!ليام بهش هشدار داد!ولى اون يه كله شقه كه هشدار به دردش نميخوره!بايد حسابشو همون موقع ميرسيدم و به بدترين شكل ممكن گوش ماليش ميدادم!
-تو هيچ كارى نميكنى!
بين حرفاش كه معلوم نبود داشت به لويى ميگفت يا خودش؛داد زدم،اون نبايد بدترش بكنه!
نگاهم سمت ميز شيشه اى كوچيكى كه روى زمين چپه شده بود و هزار تيكه شده بود افتاد،اوه بله!
اون به سمتم اومد و با چشماى گشاد و قيافه ى عجيبى گفت-من چيكار كنم پس؟همينجا بمونم؟بمونم و هيچ كارى نكنم؟
صورتم و بين دستاش گرفت-من چيكار كنم؟من نميخوام تورو از دست بدم!من واقعا...
اون نميتونست درست حرف بزنه،ميتونستم بفهمم كه اون به معنيه واقعى كلمه،هنگ كرد!
-من نميدونم...من نميدونم چيكار كنم
كشيدمش توى بغلم كه لباسم و چنگ زد-من نميخوام از دستت بدم،نميخوام دوباره تنها بشم،حالم ازشون به هم ميخوره...از كسايى كه نميخوان ما با هم باشين...
يكم مكث كرد-من...من ميخوام اعتماد خانوادتو به دست بيارم...ولى نميدونم چطورى
خفه توى گردنش زمزمه كردم-با هم ديگه اينكارو ميكنيم،ديگه نميزارم زين هم بينمونو به هم بزنه
صداى بامزه ى لويى بلند شد-منم كمكتون ميكنمم!
و برامون دست تكون داد
هرى خنديد
رو به لويى لبخند زدم و اروم گفتم-مرسى
اون لبخند زد-اون لياقتتو داره
*****
تقريبا دو روزه كه منو لويى پيشه هريم،منو اونا تصميم گرفتيم كه امروز به ديدن خانوادم بريم،هريو لويى با هم بيرون رفتن تا لويى براى هرى يه لباس درست و حسابى انتخاب كنه
چون به قول خوده هرى سليقه اش افتضاحه!
و منم خونه تنها موندم تا اماده بشم،البته منم لباس درست و حسابى ندارم،ولى مهم نيست،فقط يه حمام و يه لباس ساده
يه دست لباس از كيف كوليم در اوردم و تا خواستم به سمت حمام برم گوشيم شروع به زنگ خوردن كرد،به سمتش رفتم،شماره ناشناس بود،بايد برميداشتم؟
-بله؟
هيچ صدايى از پشت خط نيومد
دوباره تكرار كردم-بله؟كى پشت خطه؟
فقط صداى نفس كشيدنشو ميتونستم بشنوم،فقط همين
ولى بعد...
-قبل اينكه قطع كنى به حرفام گوش كن
اون زين بود!
عصبانيت و حس كردم
-تويه لعنتيه مادر حروم!گند زدى به زندگيم،ديگه چى ميخواى از جونم؟
اون خيلى اروم گفت-ميخوام ببينمت
عصبى خنديدم-و فكر كردى من قبول ميكنم؟
اون اونقدر اروم حرف ميزد كه من شك ميكردم يه ادمه و احساسات داره
-بايد ببينمت،براى بار اخر،بايد يه چيزى رو بهت بدم،البته ميتونم نگهش دارم،و يه چيزيو بهت بگم
-اون چيه؟
-يه فيلم و يه خاطره
-منظورت چيه؟به خدا اگه دروغ...
-بيا،قول ميدم كه خوشت بياد
****
-سلام؟
گفتم و اروم دره اون خرابه رو هول دادم،خب من اومدم،نميدونم چرا ولى احساس ميكردم بايد بيام!ولى اون حتما بايد تو يه خرابه توى محله ى پايين شهر قرار ميزاشت؟
-كسى اينجا هست؟
گفتم در حالى كه داشتم دنبال يه چيز اشنا توى اون خرابه ميگشتم،ولى هيچى نبود!هيچى!
به دليل خاكى بودن هوا سرفه كردم و گوشيمو در اوردم و زمزمه كردم-زين احمق،اون منو اسكل كرده
صداش لرزوندم-من اسكلت نكردم!
-زين!
سريع برگشتم و با نيشخندى روى لبش مواجه شدم:
-سلام رز كوچولو!چه خبر؟
سرشو مثله يه بچه كج كرد و نزديكم شد
لبشو داد جلو-از كادوى كريسمسم كه براى مامان و بابات فرستادم خوشت اومد؟
---
به:))اينم از قسمت جديد. اگه ووتا زياد باشه از اين به بعد من زود ميزارم:|قول ميدم. چون فف توى اينستا هم تموم ديه وقتم خاليه
ووتاى قبلى و كامنتا خيلى خوب بود:")

Teacher Where stories live. Discover now