به مژه هاى بلندش كه روى صورتش سايه انداخته بودن نگاهم كردم و لبخند زدم
-حالا بيا بغلم ليتل گرل
اينو گفتم و دستمو دور كمرش حلقه كردم و كشيدمش توى بغلم و بلند شدم
يه دستم و گذاشتم زير كمرشو محكم گرفتمش و يه دست ديگمم زير پاش گذاشتم و با احتياط از اتوبوس پياده شدم
داد زدم-طبق گفته و آقاى بستيل ما به سمت تنها جوخه ى اينجا جوخه ى ١٢ميريم!
با دادم همه ى بچه ها برگشتن و با تعجب بهم نگاه كردن
نميدونم به خاطر كلمه ى جوخه بود كه اورده بودم يا زيبايه خفته اى كه بين دستام بود!
خنديدم-شوخى كردم،ما ميريم به سمت اردوگاهه ١٢،اونجا براى شماست
با خوردن دستى به كمرم تقريبا داد زدم-هرولده پفكى
و رز رو محكم تر بغل كردم،اون نيك بود
-نيك لعنتى،كورى؟
نيك اومد جلو و با ديدن رز توى بغلم ابرو بالا انداخت-اومم؟
تشر رفتم بهش-خفع
ادامه دادم-بايد بريم سمت خوابگاه ها،٢تا خوابگاهه،يكى دخترا توش ميخوابن و يكى پسرا،تو خوابگاه پسرا دوتا اتاق جدايه اضافه براى سردستشون هست اگه اشتباه نكنم و تو خوابگاه دخترا يه اتاق،انتخاب ميكنيم كه كى بره با پسرا و كى با دختــ...
-سلام!!
با تعجب برگشتم تا ببينم كسى كه حرفمو قطع كرد كى بود-سلام؟
چشمام گشاد شد-خانم سوييفت!نميدونستم شما هم ميايين!
لبخند زد-اره... و موهاشو داد پست گوشش كه لبخندى تحويلش دادم كه داد نيك بلند شد
-بريم سمت خوابگاها تا كپه ى مرگتونو بزارين تا شب و بعدش ميريم كه داشته باشيم
لباسم تكون خورد كه سرمو اوردم پايين،به!خانم جان با صداى نيك اذيت شده بود،توى دستم جابه جاش كردم و دنبال نيم رفتم كه بچه ها پشت سرش بودن
قرار گرفتن يكى رو كنارم حس كردم و برگشتم و با قيافه ى شيطانيه نينا مواجه شدم
ابرو بالا انداختم-جانم؟
لبخند زد-ميبينم كه به حرفم گوش دادى
لبخندى تحويلش دادم-اره-به رز نگاه كردم-ولى اگه بفهمه كه من الان بغلش كردم خيلى عصبانى ميشه
نينا لباشو غنچه كرد-بايدم بشه
ما به سمت خوابگاها رفتيم و من با نينا به سمت خوابگاه دخترونه رفتم و از نيك و تيلور جدا شدم،فيلا
وارد خوابگاه شدم و بين تختا راه رفتم تا يه تخت خالى براى رز پيدا كنم
درحالى كه نينا كنارم وايساده بود و دانش اموزايى كه داشتن وسايلاشونو رو مرتب ميكردن با تعجب به من كه رز بين دستام بود خيره شده بودن
نينا به سمت دختره بلونده اى كه داشت بالا پايين ميپريد رفت كه كنارش دوتا تخت خالى بودن،اون كارول بود؟كارولاين،نميدونم،درهر حال من رفتم پيششون و به نگاه متعجب كارولاين لبخندى زدم و رز و روى تخت خوبوندم
به چشماى بستش نگاه كردم و به طورى معصومانه خوابيده بود
تنها چيزى كه اون توى بيدارى نبود!
خواستم برم ولى قبلش پتو رو كشيدم روش و نزديكش شدم و موهاش كه رفته بود زير بدنش و در اوردم و روى بالشت پخش كردم كه راحت باشه،نگاه بقيه رو ميتونستم روى خودم حس كنم،البته اره،من خيلى نزديكش شده بودم
تا خواستم ازش جدا بشم با چشماى بازش مواجه شدم
-هرى!
اون تقريبا داد زد كه من رفتم عقب و تمام دانش اموزا برگشتن تا به ما نگاه كنن
من اخم كردم و با اشاره سعى كردم بهش بفهمونم
اون فورا به حالت نشسته روى تخت در اومد و با عجله تصحيح كرد-منظورم اينه كه!استاد استايلز!شما اينجا چيكار ميكنيد؟
رز با لحن اروم ترى گفت و با اينكه سعى ميكرد خودشو اروم نگه داره ولى من ميتونستم عصبانيت رو توى چشماش تشخيص بدم
دهنم و باز كردم تا چيزى بگم ولى رز پريد وسط حرفم:"ممنون مشم اگه كارت تموم شد برى."
من نتونستم خودمو كنترل كنم:"خيلى متاسفم خانم پيرز ولى تو چ بخواى،چ نخواى استاد مراقب خوابگاه شما منم پس بايد به بيشتر اينجا بودنم عادت كنى!"
اون اخمى از روى عصبانيت كرد كه منم همراه با اخم لبخندى زدم-روز خوش!
به سمت دره خروجى رفتم،درسته رز عصبانيه،ولى من بايد بهش بفهمونم كه هر جور دلش ميخواد نميتونه با من رفتار بكنه!
Rose's POV:
خوابگاه خالى بود،به بيرون پنجره نگاه كردم،ماه دقيقا وسط آسمون بود و ستاره ها درخشان توى اسمون بودن،اين خيلى كم پيش مياد كه اين صحنه ها رو ببينى!
همه بيرون جمع بودن،حتى استادا،طبق چيزايى كه فهميدم،اقاى بستيل جوون ترين استادا رو باهامون فرستاده كه ميشن،استاد نيك،تيلور و هرى
از روى تخت پاشدم و به بيرون رفتم،همه دور اتيش حلقه زده بودن و داشت با هم حرف ميزدن و ميخنديدن،حتى استادا هم اونور دور يه اتيش كوچولو جمع شده بودن،خواستم برم و رويه يه تنه دور از همه بشينم كه كارولاين صدام كرد-رز!بيا اينجا
لبخند زدم و رفتم و اونا برام جا باز كرد و من نشستم
نينا-خستگيت در رفت؟
لبخند زدم-اوهوم،خوب بود
كارولاين-ميخوايم شجاعت حقيقت بازى كنيم و فكر كنم استادا هم دعوت كنيم
-اوه!
اينو گفتم و به اونور كه استادا بودن نگاه كردم،زياد از ما دور نبودن،نيك داشت با شور و هيجان يه چيزى ميگفت و تيلورم با دقت داشت بهش گوش ميكرد،و هرى،اون به آتيش زل زده بود و مژه هاى بلندش تقريبا بى رنگ شده بودن،آتيش صورتش و روشنكرده بود،اون تقريبا مثله يه نقاشى شده بود!البته به صورت زنده
اون لبشو خيس كرد كه چالش رفت تو،ناخودآگاه لبخند زدم
طى يه حركت غيرباور اون سرشو اورد بالا و دقيقا توى چشماى من زل زد،اينقدر ضايع نگاهش كردم؟!
YOU ARE READING
Teacher
Fanfictionدرسته كه بعضى چيزا حتى فكر كردن بهشون اشتباهه ولى همين باعث ميشه كه به سمتشون كشيده بشى دانش آموز من يكى از اون اشتباهات دوست داشتنى بود.