سريع از مخفيگاهم-الكى مثلا-در اومدم-سلام
نگاه دوتاشون برگشت سمتم،نايل لبخند زد و بلند شد-من تنهاتون ميزارم
هرى خواست بلند شه و گيتارو بهش بده كه نايل از كنار من رد شد-نميخوريش كه!نگهش دار!رز هم اتاقيمه!برام ميارتش
لبخندى زدم و دستامو بردم پشتم،حالا ما تنها شده بوديم،نشستم كنارش
-خوابت نميبره؟
صداى گيتار بلند شد-نه،تو چى؟
دستم و كردم توى موهام-من به خاطر نايل بيدار شدم
اون خنديدو تو يه حركت گيتارو گذاشت كنار-بله تو هيچوقت ممكن نيست كه "خوابت نبره"
زدم به بازوش-عوضى!
اون خنديدو بلند شد
پشتش به من بودو معلوم نبود داشت به كجا نگاه ميكرد،اون واقعا خوشگل بود،صورتش،بدنش،و اون خيلى بلند بود،ادم ياده بابالنگ دراز ميافتاد!مطمئنم اگه بفهمه بهش گفتم بابالنگ دراز خفم كنه!با اون پاهاى دراز و لاغرش!
-خيلى دلم ميخواد بدونم دارى به چى فكر ميكنى كه اينطورى لبخند ميزنى؟
سريع به خودم اومدمو سرمو اوردم بالا،اون دقيقا بالا سرم بود،با يه نيشخند جذاب
-هيچى
اينو گفتم كه خم شد،حالا صورت يكم با صورتم فاصله داشت
سرمو اوردم بالا و تو چشماش نگاه كردم
دستش صورتم و لمس كرد-ميدونستى خيلى خوشگلى؟
تمام بدنم به لرزش افتاد
اون دستشو كشيد پايين و گردنم و همون طور كه سرم بالا بود محكم فشار داد،احساس خفگى بهم دست داد ولى مهم نبود
-خيلى
اون لبشو خيس كرد-خيلى
-دوستت دارم
و لباشو روى پيشونيم گذاشت،اگه ميزاشتن جيغ ميكشيدم
با چشماى خمارش بهم زل زد و دستش و از گردنم برداشت و فكم و گرفت-بلند شو
سريع از جام بلند شدم،واد ده فاك،اون مثله يه عروسك ميتونه منو بازى بده
اون همونطور كه با دستش فكم و گرفته بود اون يكى دستشو روى كمرم كشيد و از زير لباسم كمرمو نوازش كرد
دستشو روى فكم كشيد و صورتم و توى دستش گرفت-يه قول بهم ميدى؟
چشمامو گشاد كردم-چه قولى؟
دستش و به سمت موهام كه توى صورتم اومده بود اورد و زدشون كنار-شايد به نظرت احمقانه بياد
ساكت شدم تا اون ادامه بده-ولى،ميشه هيچوقت تركم نكنى؟
اينو گفت و با اون چشماى ملتمس سبزش بهم زل زد،اوه خداى من
خنديدم-چرا بايد ولت كنم؟
صورتش تو هم رفت-چونكه من...
لباشو داد جلو-يه عوضيم؟
-هى!
اينو گفتم و دستم و زدم به شكمش-حرف جالبى نبود
اون لبخند زد-جدى ميگم،من لياقت تورو ندارم
تا خواستم چيزى بگم سريع انگشت اشارشو گذاشت روى لبم-هيشش،رز،من مسخره نميكنم
-تو دختر خوبى هستى،يه جورايى به دست نيافتنى ميومدى،تو مثله يه رويايه خوب بودى
دماغشو چين انداخت-و من مثله يه كابوس
اخمام رفت توى هم-تو هيچوقت يه كابوس نبودى!
دستشو توى دستم گرفتم-هرى،تو خيلى خوبى،شايد فكر كنى ادم بدى هستى،يا با رفتارات منو اذيت ميكنى،ولى اينطورى نيست
اون با لبخند بهم نگاه كرد-اوهوم
لبخند زدم،بغض گلومو چنگ ميزد،نميدونم چرا-اره هرى،تو خيلى مهربون و خوبى،برام مهم نيست كه منو اذيت ميكنى يا هر چيز ديگه اى،من...
مونده بودم كه بگم
اون با اون چشماى براقش بهم نگاه كرد-تو...؟
بهش نزديك شدم-من...
بالاخره تصميم گرفتم بگم-من دوستت دارم هرى،برام مهم نيست بقيه چى ميگن يا چه اتفاقى بيافته،من همه ى اينا رو تحمل ميكنم چونكه دوستت دارم!
اون لبخند زد،از اون لبخندا كه دلم ميخواست براشون بميرم
دستشو روى گونه ام كشيد-گريه نكن
صبر كن ببينم،من كى گريه كردم؟
-هيچوقت گريه نكن
اشكام و از روى گونه ام پاك كرد-هيچ چيز توى دنيا اينقدر ازش نداره كه به خاطرش گريه كنى
لباشو روى چشمام گذاشت و بوسيد،خداى من اون فوق العاده بود!
كشيده شدم توى بغلش-نميزارم هيچوقت ماله كسى بشى!هيچوقت!ماله هيچكس!تو،ماله منى!تو متعلق به منى،هيچكس حق نداره بهت نزديك بشه!تو فقط ماله منى!
اون سريع ازم جدا شد و شونه امو گرفت-ميشنوى رز؟تو فقط ماله منى
از اين حرفاش هم حس خوب بهم دست ميداد هم ترس،اون چش شد؟
-رز ميشنوى؟
سرمو تكون دادم-اره،هرى اره!
دستشو توى موهام كرد-هيچوقت نميزارم كسى بهت دست بزنه
يه حس بدى توى دلم پيچيد،كه همراه با حس خوبى پخش بود،اين يه جورايى بيشتر از دوست داشتن بود،حس ميكردم...حس ميكردم،اون روى من حس مالكيت داره!مثله يه عروسك كه خيلييى دوستش دارى و نميخواى هيچكسى به جز خودت باهاش بازى كنه
-
شايد يكى دو نفر مفهموم اين پارتو بفهمن،و بعدا ميفهمين چرا به سم ربط داره:")
از اين به بعد قراره چرت و پرت اين زير بگممم:|💦
YOU ARE READING
Teacher
Fanfictionدرسته كه بعضى چيزا حتى فكر كردن بهشون اشتباهه ولى همين باعث ميشه كه به سمتشون كشيده بشى دانش آموز من يكى از اون اشتباهات دوست داشتنى بود.