Harry's POV:
همون موقع صداى زنگ بلند شد،عاليه! يه زنگ ديه مونده تا گمشيم بريم خونه! و منم بايد برگه رو براى آقاى سباستين ببرم! نميدونم خودشون نميتونن اين كارو انجام بدن كه به من ميگن؟
از پله هاى قسمت غربيه دبيرستان رفتم بالا و پيچيدم سمت راست،بايد از كلاس باله رد ميشدم و بعدش كلاس ويالون تا به كلاس رقص هيپ هاپ برسم! وارد راهرو شدم،راهرو نماى قشنگى نداشت سفيد با رنگ ملايم صورتى،همون موقع دختراى كلاس باله با سويى شرتاشون و ساپورتاشون از كنارم رد شدن،سرمو انداختم پايين،عبدا نميخواستم نظر كسى رو دوباره جلب كنم،ولى ميتونستم به وضوح از خنده ها و پچ پچاشون بفهم كه بخوام نخوام مركز توجه اونام،چه انتظارى دارم؟ جوون ترين معلم دبيرستانم!
از كنارشون رد شدم و يكم ديه رفتم جلو كه صداى استاد بريتون اومد-تو بايد بيشتر تمرين كنى رز!من از تو بيشتر از اين ها انتظار دارم!تو شاگرد خوبه من بودى!دوباره تمرين ميكنيم!من با احساس ميخوام!
و مثله عادتش بكشن زد كه كارل پيانيست نابيناى دبيرستان كه هميشه براى بالريانا پيانو ميزد شروع كرد به نواختن،ناخودآگاه دمه كلاس وايسادم و دستم و گذاشتم روى شيشه و به اونا نگاه كردم،بدن اون دختر توى لباس باله ى چسبون سفيد واقعا خوشگل بودو خداى من...حركاتى كه اونا ميرفتن،من نميتونم دركشون كنم! همون موقع رز بين دستاى استاد چرخى خورد ميتونستم گرم شدن گردنم و احساس كنم،به عقب خم شد و بريتون دستش و از گردنش كشيد كه يهو متوقف شدو اونا از هم جدا شدن،اهههههه!وسط ماجرا؟
بريتون-دقيقا همينطورى!
و بلند تر گفت-و شما آقاى استايلز بهتره از پشت در شيشه اى ديد زدن بيايين بگين كارتون چيه؟
با اين حرفش رز با تعجب به در نگاه كرد كه من به سرفه افتادم و تو يه حركت رفتم تو-من!من ديد نميزدم!
و رفتم سمتش با همون برگه ى توى دستم:-بله بله شما ديد نميزدين!اون برگه چيه تو دستتون؟
زير لب فحش دادم-بايد بدم به استاد سب
تشر رفت بهم-تتو هاتو بپوشون استايلز!
استينمو كشيدم پايين و زمزمه كردم-اخه به تو چه پيرى
صداى خنده ى ريز رز اومد،شت انقدر بلند گفتم؟سرمو اوردم بالا كه با ديدن اون نگاهم و دزديدم و باز بدنم داغ شد
ب-خب استايلز برگه رو بده به من ميدم به استاد!
سريع دادمش بهش و گرمپ گرمپ از كلاس خواستم برم بيرون
بريتون-دختر،اون داشت تورو ديد ميزد!
بلند داد زدم-خداحافظظظ اقاى بريتوننن!
بريتون داد زد-خداحافظ استايلززز!
و دوباره آروم گفت-خب اون جوونه! رز خنديد.
رز-اون جذابه!
كه قطار فحشم بهش شروع شد،صبر كن!رز چى گفت؟
Part 6:
.
از پله ها رفتم پايين و سرمو بالا گرفتم كه با ديدن دخترايى كه دورو اطرافم بود سرمو كج كردم و به پسرا نگاه كردم،اصلا نميخواستم نظرم به اون كوچولو هايه جذاب نگاه كنم!و ايطورى بهشون ميفهمونم كه اونا هم نبايد به من نگاه كنن!
-هر...اقاى استايلز!
صدا آشنا بود به خاطر همين سرمو برگردوندم و با ديدن تيلور ابروم پريد بالا و ناخودآگاه لبخندى روى لبم نشست و به سمتش رفتم-بله خانم سوييفت؟(عاه😂💧)
تيلور لبخندى زد و گفت...
Rose's POV:
به جاستين زل زدم كه همين جور داشت حرف ميزد-من نميدونم چه لباسى بپوشم منه لعنتى حتى همراهم پيدا نكردم!نميدونم چيكار كنم پدرم در اومد خسته شدم هر روز بايد بيام مدرسه بعدشم بايد دنبال همراه بگردم بعدشم بايد درس بخونم حالا دختر خوشگل از كجا پيدا كنم ميگم تو همراه من ميشى؟
همين طور داشتم سرمو تكون ميدادم و به چشماش زل زده بودم و توى اون دنيا سير ميكردم كه يهو از هپروت در اومدم-چى؟چى!من؟چى؟
جاستين چشماشو ريز كرد-گوش نميكردى نه؟
سرمو تكون دادم-نه نه گوش ميدادم
جاستين-حتما!گفتم كه،همراه.
عاههه!گوشام درست ميشنيد؟
-چى؟؟؟؟
جاستين-همراه!همراه...همراه من ميشى؟
با اين حرفش داد زدم-تو ميخواى من همراهت براى جشن باشممم؟؟
با اين حرفم همه برگشتن سمتمون،صدامو اروم كردم-شوخى ميكنى ديه؟؟
جاستين-نه چرا؟
_من همراه خوبى نيستم!از،از سَم درخواست كن،اون ازت خوشش مياد.
ابرومو بالا انداختم و لبمو خيس كردم-مخصوصا از اون چيزى كه زير لباس دارى!اون خيليى دربارش حرف ميزنه
با اين حرفم جاستين داد كشيد و هولم داد عقب كه خنديدم
***
سرمو توى كتاب فيزيك فرو كردم-هيچى ازش نميفهميدم،با اينكه استاد آليسون ١٠٠ بار توضيح داده بود!اين لعنتى واقعا سخته!
پوفى كردم و گوشيمو برداشتم كه مسيج از نينا داشتم-لباس بپوش
-ميخوايم با بچه ها بريم بيرون
براش تايپ كردم-كجا؟
سريع جواب داد-ميخوام بريم بار،امشب،خوب لباس بپوش
اوه بيخيال!تايپ كردم-خوش بگذره!
ن-عن بازى در نيار بيا ديگه
-عن بازى؟ما زير ١٨ساليم
ن-ولى ما زينو داريم
-خداااا
ن-بهونه نيار،خوشگل كن!ميخوام تمام پسراى بار و به خودت جذب كنى!
-برو بابا،فردا امتحان فيزيك داريم
ن-به عنم
-مرسى
****
دستم و به پيرهن مشكى كه تا باسنم بود زدم و به روبه روم نگاه كردم كه همون موقع يه دستم دورم حلقه شد و بالا باسنم قرار گرفت كه سرمو بالا گرفتم و زينو ديدم كه لبخندى زدم
.
-نايل،سرتو از توى گوشى در بيار ناسلامتى...
نايل دستشو اورد بالا-بلا بلا بلا
همون موقع يه زن اومد كنار ميزمون كه يه شرت پوشيده بود و كاملا لخت بودو فقط روى نوك سينه هاش يه قلب گذاشته بود،جلوى چشمامو گرفتم و سرمو كج كردم سمت كارولاين-خداى من!
جاستين يه لبخند بزرگ زد:-نوشيدنى نميخواين آقايون؟
جاس زد به بازوى نايل-سرتو بيار بالا!
زين خنديد ولى نايل غر زد-من يه ودكا ميخوام، و تايپ كرد
زين دستشو اورد و چونه ى نايل و گرفت سرشو اورد بالا-چيزاى زيبا ترى به جز اون لعنتياى توى گوشيت هستن
و نايل تا سرشو اورد بالا باصداى تقريبا بلندى داد زد-لعنتييييى!
بعد لبخندى اومد روى لبش-بنده يه ودكا ميخوام با يدونه از اون وى اى پيا
زمزمه كردم-وى چى...؟
همون موقع دختره لبخندى زد و دست نايل و كشيد كه نايل بلند شد.
جاستين دهنش باز مونده بود-از ان بترس كه سرش به زير استت!
كارولاين داد زد-شوخى ميكنيييى؟
نايل برگشت سمتمون و دستشو روى باسن دختره گذاشت و مسخره بازى در اورد كه مثلا داره غش ميكنه كه صورتمو پوشوندم و اونا با هم رفتن توى يكى از اتاقا
---
نايل ديوثثثث:]]]]
YOU ARE READING
Teacher
Fanfictionدرسته كه بعضى چيزا حتى فكر كردن بهشون اشتباهه ولى همين باعث ميشه كه به سمتشون كشيده بشى دانش آموز من يكى از اون اشتباهات دوست داشتنى بود.