دستش و محكم فشار دادم،بوسه ى آرومى روى گردنم گذاشت كه نفسم حبس شد
وقتى دستاش از دورم باز شد و روى زمين نشست نفسمو دادم بيرون،اين خيلى لعنتى بود!
پاهام سست شدن،كنارش روى زمين نشستم
چند دقيقه دوتامون به آسمون زل زده بوديم،البته ميتونم بگم من زل زده بودم،از سنگينيه نگاهش روى خودم داشتم آب ميشدم!
پاهامو يكم جمع كردم و با پارگى هاى شلوار جينم ور رفتم،دستشو گذاشت روى دستم،هيچى نگفتم،دستشو كشيد روى رونم كه سرمو اوردم بالا و بهش زل زدم
-زين...چيزه...ما...
انگشت اشارشو گذاشت روى لبم-هيس...
با تعجب بهش زل زدم كه انگشتشو كشيد پايين و فكم و گرفت و انگشت شستشو روى لبم پايينيم كشيد و نزديكم شد،نگو كه اون ميخواد...چى دارم ميگم!اون دقيقا ميخواد منو ببوسه!
با پام سعى كردم خودمو روى زمين بكشم و عقب برم كه دستش دور كمرم حلقه شد و پيشونيش به پيشونيم چسبيد،لباش روى لبام بود،نفساى گرمش به صورتم ميخورد
زمزمه كرد-و حالا ميبوسمت...
لباشو محكم روى لبام فشار داد و محكم مكيد،اون داشت منو ميبوسيد!زين داشت منو ميبوسيد!
*****
-دِه الووو؟؟؟
من حتما بايد اين اهنگ مايلى سايرس رو از روى زنگ گوشيم بردار!داره كارى ميكنه ازش متنفر بشم!
-بازم كه خوابى
گوشى رو از گوشم فاصله دادم،نينا
-خبر مرگت نينا چيكار دارى؟
با ناراحتى گفت-منو باش ميخواستم خب بهت بدم!خدافظ
اهه !
-خب ببخشيد عزيزم بگو جريان چيه
با ذوق دوباره گفت-اردو داريم
با اين حرف سريع پتو رو زدم كنار و روى تخت نشستم-اردو!اردويه چى؟
نينا-جنگل!شايد باورت نشه ولى اقاى بستيل ميخواد ببرتمون جنگل!ولى ام...تو و زين نميتونين بيايين
احساس كردم تمام اون قله ى شادى و خوشحاليم كه داشتم توى دلم ميساختم با توپى به اسم اقاى بستيل در هم شكسته شد-چى؟چرا؟
-چونكه اين هفته ميخوايم بريم و شما تو تعليقين
-مسخره نك...
صداى بوقى توى گوشم پخش شد،پشت خطى دارم!
-نينا يه مين صبر كن من جواب يكى رو بدم
گوشى رو از گوشم فاصله دادم،زين!با به ياد اوردن ديشب يه جورى شدن،بعد اينكه اون منو بوسيد دوتامون كلى حرف زديم و خنديديم و...اتفاق خاصى نيافتاد
-الو؟
-الو رز؟جريان اردو رو فهميدى؟
از همينه زين خوشم مياد-اره!ما نميتونيم بريم!
زين-همين الان وسايلت و جمع كن
-جانممم؟؟؟
زين-به حرفم گوش كن!ما به اون اردوى لعنتى ميريم!هر طورى شده
*****
هوا تقريبا گرگ و ميش بود،زين از بعد از ظهر به من گفته بود بيام خونشون و من اونجا مونده بودم تا شب بشه!من نميدونم چه نقشه اى داره فقط اون منو با يه كوله پشتى كه كلى لباس از خودم و وسايل لازمم و داشتم از خونش پرت كرد بيرون!البته خودشم با من اومده و يه كوله ديگه روى دوشش برا خودش
با صداى اروم گفتم-زين ميخواى چ غلطى بكنى
صداشو اروم كرد-خفه شو و دنبالم بيا
-خب كجا داريم ميريم
-ميفهمى
-چرا داريم اروم حرف ميزنيم
صداى زين دوباره عادى شد-نميدونم
و با هم خنديديم،به مسيرى كه داشتيم ميرفتيم دقت كردم،مسير خيلى آشنا بود،صبر كن ببينم
-ما داريم ميريم مدرسه؟؟؟؟
بهم لبخند زد-باهوش
پوكر نگاهش كردم-زين مسخره ميكنى نه؟
-نه!
.
دوباره مثله دفعه ى قبل زين از در مدرسه پريد بالا و در رو باز كرد و من رفتم داخل مدرسه
-ايندفعه كه نميخوايم تمام دوربيا ازمون فيلم بگيرن؟
زين چشم غره رفت و دماغشو چين داد-رز!
خنديدم-باشه باشه!اتوبوسا ساعت چند مياد؟
دستشو اورد بالا و همين جور رفت جلو-الان ساعت ٦:٣٥دقيقس اونا ٦:٥٠اينجان
با صداى پقى زين تقريبا داد كشيد و با مخ افتاد زمين!
سريع رفتم سمتش،اون خورده بود به يكى از گلدونا،اوپس
سعى كردم نخندم-هى،خوبى؟
محكم زد روى پام-بخندى ميكنمت
-باشـ...
صداى بوق وحشتناك اتوبوس مدرسه رو لرزوند،منو زين متعجب به هم نگاه كرديم-مگه نگفتى...
زين سريع بلند شد و لنگ زد-مهم نيست!بدوو!
سريع زير دستش و گرفتم و رفتيم كنار دمه مدرسه،اتوبوسا دمه در بودو من ميتونم نينا رو توى اتوبوس اولى تشخيص بدم كه داره با يكى از استادا حرف ميزنه،اون داشت وقت طلف ميكرد،همون چيزى كه بهش گفته بوديم!
دمه گوشم زمزمه كرد-١
راننده داشت دستشو ميبرد كه درو ببنده-٢ و سه!بدو رز!
و سريع از روى زمين بلند شديم و دوويديم توى اتوبوس،نينا جيغ كشيد وقتى مارو ديد،زين از سرعت محكم از پشت خورد به من و منو گرفت كه از جلو نيافتم!اون استاد برگشت،و اون هرى بود!
زين دستشو روى شكمم كشيدو قيافه ى هرى عصبانى شد
-اقاى ماليك،خانم پيرز شما اينجا چيكار ميكنيد؟
زين دستشو دور كمرم حلقه كرد-ما ميام جنگل
هرى اخم كرد و تن صداش بلند شد،اژدها بيدار ميشود-شما متوجه هستين كه تعليق شدين؟!
من اخم كردم-به فهم و شعور ما توهين نكن استاد"استايلزز"
-من قصد همچين كاريو ندارم ولى مثله اينكه شما متوجه نيستين كه حق ندارين بيايين اردو
زين كنار گوشم پوزخند زد-ما نميخواييم بياييم اردوى مدرسه،ما فقط ميخواييم بياييم جنگل،كسى كه نميتونه مارو از اين كار منع كنه،اينجا هم اتوبوس دوستاى ماست
هرى خيلى سرد جواب داد-ما اينجا فقط به اندازه ى دانش اموزايى صندلى داريم كه "تعليق نشدن" پس شما مجبورين وايسين
-باشه!
زين با پررويى گفت و منو از كنار هرى رد كرد،هرى علامتى به راننده داد كه راننده پاشو محكم گذاشت روى گاز كه اتوبوس تكون محكمى خورد و من پرت شدم،اونم دقيقا توى بغل هرى!
من روى سينه اش افتاده بودم.
ميتونستم بوى عطرشو حس كنم؟اون بوى دارچين ميداد
دستم و روى سينش گذاشتم و ازش جدا شدم كه با چشماى سبزش مواجه شدم،اين لعنتيا باعث سست شدن من ميشن
دستم كشيده شد كه به عقب تلو تلو خوردم و صداى خشن زين بلند شد-بيا!
زين دستشو دورم حلقه كرد و به يكى از صندليا تكيه داد،هرى سرى تكون داد-لذت ببرين!
و روى صندلى جلو پيش راننده نشست
اتوبوس دوباره تكونى خورد كه لباس زين و چنگ زدم-محض رضاى خدا!
به روبه رو نگاه كردم و نگاهم به آيينه افتاد،اون از آيينه داشت نگاهمون ميكرد،زبونم و در اوردم و براش زبون در اوردم
خنده ى اى همراه با پوزخند زد و موهاشو اورد جلوى چشماش و سرشو انداخت پايين
لباسم كشيده شد و صداى نايل بلند شد-بيايين اينجا،براتون جا درست كرديم
زين به من لبخند زد،من هنوز به خاطر ديروز معذب بودم
اون رفت سمت بچه ها كه صندليايه اخر نشسته بودن،فقط يه جاى خالى بود،منو زين به هم نگاه كرديم كه زين خيلى قشنگ رفت نشست
-زينن؟
نينا تشر رفت
زين پريد بهش-خفه شو اونقدرا هم عوضى نيستم
بعد به پاش اشاره كرد-بيا بغلم رز
چشمام گشاد شد،شوخى ميكنى ديگه؟نه اون شوخى نميكنه!اون قيافش جدى تر از جديه!
اتوبوس تكون ديه اى خورد كه خواسته ناخواسته شوت شدم توى بغل زين-شل و ول
دستم و به پاش گرفتم و خودمو بلند كردم-زين نزار پدرتو در بيارم
زير بازومو گرفت و پاهاشو باز كرد و نشوندم وسط پاهاش كه فضاى خالى بود-از منطقه ى نشستنت لذت ببر
-احمق
اينو گفتم و اون دستشو دور كمرم حلقه كرد-حالا اينجورى وسط راه نميافتى توى بغل اينو اون
اين حرفش كاملا منظور داشت،سرمو اوردم بالا و به جلو نگاه كردم،فقط ميتونستم اون موهاى به هم ريخته ى فرش و ببينم!تنها چيز معلوم!نيم خنده اى رفتم،پشمك!
نفسم و دادم بيرون،نميتونستم باهاش بد باشم،نميشد!
سرمو بردم عقب و به سينه ى زين تكيه دادم و چشمام گرم شد
Harry's POV:
تيشرت لعنتيم كاملا به بدنم چسبيده بود،كى بهم گفته بود اينو بپوشم؟با توقف اتوبوس داد زدم-بالاخره رسيديم
سريع بلند شدم-خديا شكرت!بچه ها پياده بشين
با راننده دستى دادم و از اتوبوس پريدم بيرون،باد خنكى بهم خورد كه تمام تنم و لرزوند،بوى خوب گل تمام مشامم و پر كرد،لعنتى!ميخوام تو اينجا گم بشم
رفتم سمت بچه ها كه همه يكى يكى اومدن بيرون،زين سريع پريد بيرون،هر چى منتظر موندم رز نيومد پايين
نينا اخر هم پريد پايين
-ام...
نينا برگشت سمتم-بله استاد؟
اخم كردم-خانم پيرز؟
لبخندى روى لبش نشست،اه لعنت بهش
-اون خوابش برده،زين گفت ميره وسايلو بزاره و بعد مياد ميبرتش
اون نزديكم شد كه چشمام گشاد شد،پا بلند كرد و لبشو اورد دمه گوشم و زمزمه كرد-يا شما ميتونين برين و اونو با خودتون بيارين
ازم جدا شد و لبخند زد،ميتونستم بگم لبم از اين سر تا اون سر باز شد
برام باى باى كرد-منتظرم بياريش
با اين حرفش سريع پريدم توى اتوبوس،نگاهم مستقيم اخر اتوبوس و دنبال كرد،اون اونجا بود پاهاش بالا روى صندلى بودو سرشو تكيه داده بود به شيشه
رفتم سمتش،اون خيلى آروم نفس ميكشيد،سينش با هر نفسش بالا پايين ميشد و موهاى بلوندش كه روى پوست سفيدش پخش بود...
خم شدم كه دقيقا روبه روش قرار گرفتم و باانگشتم گونش و نوازش كردم-كوچولويه شيطونه!من چطورى الان كارى كنم تو از قهرت برگردى؟
YOU ARE READING
Teacher
Fanfictionدرسته كه بعضى چيزا حتى فكر كردن بهشون اشتباهه ولى همين باعث ميشه كه به سمتشون كشيده بشى دانش آموز من يكى از اون اشتباهات دوست داشتنى بود.