****
آب پرتقالمو سر كشيدم-اين خيليى مسخرس
نينا-چى؟
-من بايد امروز تا ساعت ٦بمونم با اقاى استايلز و بعدش پارتى داريم؟فكرشم نكن!
همون موقع نايل كنارم نشست-يه خبر بد ديه برات دارم خانمه بد خواهه استاد استايلز
غر زدم-گفته كه بيام دفترش از همين الان؟
آدامسشو باد كرد و بعد تركوند-نه!
و گوشيشو گذاشت دمه گوشش-همون طور كه ميدونى اين پارتيه زينه
-اره،خب؟
ن-و اون يكى از دوستاش به اسم ليام و دعوت كرده
ليام؟ليام؟اين اسم اشناست
ن-و دوست ليام كه اون كسى نيست جز كسى كه بدخواهشى
و از روى ميز بلند شد-الو سلام زين،اره اره،من كنار اون درخت منتظرتم
با كنار هم گذاشتن حرفاش بلند جيغ كشيدم،شوخى ميكنييى؟؟
****
بالا پايين پريدم-مننن نميخوام برم پيش آقاى استايلز
نينا ابنباتشو كرد توى دهنش-نرى كونت ميزاره خودتم ميدونى
-اه!ولى من زودتر در ميرم
Harry's POV:
قبل از اينكه رز بياد سريع رفتم سمت كلاس بريتون،باشه ازش متنفرم ولى من به كمكش نياز داشتم
اروم دره كلاسشو زدم-استاد بريتون؟
با همون قيافه ى متعجبش برگشت-هرى؟
اه مرسى انگار بچشم،هرى!
-بله،من يه خواهش ازتون داشتم.
نگاهش به يكم افتاد-و دقيقا به همين ربط داره،شما لباس دارين به من قرض بدين؟ميدونم كه هميشه اينجا لباس دارين
Rose's POV:
براى دهمين بار زين و بغل كردم
زين-اگه نميخواى نرى نرو!اون كارى نميتونه بكنه
اه لعنتى من نميتونم بهش بگم-ميدونم ولى اگه نرم نمرمو كم ميكنه
زين لبخند زد-اون كارى نميتونه بكنه،ولى حواست باشه
و دوباره بغلم كه چشمامو بستم و وقتى چشمامو باز كردم يه صداى توى گوشم پيچيد-رز؟من باهات حرف دارم
سريع از زين جدا شدم-لويى؟
و تا خواستم چيزى بگمزين غر زد-رز بهتره برى استاد استايلز منتظرته!
-ولى!
زين-گفتم برو!
اون چش شده؟سريع به سمت مدرسه دوويدم
.
داشتم دقيقا به صورت لاكپشتى ميرفتم سمت كلاس استاد استايلز،واو استاد،اون كم مونده بود منو بكنه!
"نه كه تو بدت نيومد"
-خفه شو! بازم زمزمه كردم و دستم و گذاشتم روى در و آروم بازش كردم و اول از كنار در نگاه كردم:-لنتى!
زمزمه كردم،اون بالاتنش لخت بود،خم شد و يه لباس دكمه دار گشاد روى ميزش برداشت،اون مركباى سياه روى پوستش توى اون نور كم كلاس به طور بدى خودنمايى ميكرد،لباسو تنش كرد و شروع به بستن دكمه هاش كرد،حس كردم دستم شل شد و تققق!دره كلاس به شدت باز شد و افتادم تو كلاس
صداى سريع پاشو شنيدم،بازومو گرفت،دختر لعنت بهت يعنى واقعا بايد انقدر دست و پاچلفتى باشى؟
هـ-تو خوبى؟
سرمو بالا گرفتم كه با اون صورت بى نقض مواجه شدم،خدايا،موهاى به هم ريختش روى پيشونيش ريخته بودو وقتى از بين اون لباى خيسش نفس ميكشيد و سينه ى لختش بالا پايين ميشد ميخواستم جيغ بكشيم،مطمئنم گونه هام مثله گوجه قرمز شده
-آره خوبم،سرم گيج رفت
تاخواستم بلند بشم ايندفعه واقعا سرم گيج رفت كه گرفتم و چسبيدم به بدنش،گرماى بدنش از روى لباس داشت ميسوزوندم
-ام...
دستم و گذاشتم روى سينش و خواستم ازش جدا بشم كه سفت چسبيده بودم
-استاد استايلز؟
ولى همين طور بهم زل زده بود
-استاد؟
باشه من اينو نبايد بگى ولى
-هرى؟
با اين حرفم سريع پلك زد و ازم جدا شد-اوه ببخشيد
و سريع لباسشو به هم نزديك كرد-خب بهتره كه...
يكم سرشو اينور اونور كرد و بعد اومد سمتم و شونه امو گرفت و بردم سمت يكى از صندليا-الان بهت يه چى ميدم تا ساعت ٦ حوصلت سر نره
جانمم؟؟
همين طور داشت راه ميرفت. نميتونستم خودمو كنترل كنم. احساس ميكردم دماى كلاس هى داره گرم و گرمتر ميشه-استاد
هـ-جانم؟
اون الان چى گفت؟به تته پته افتادم-نميخواين...نميخواين...لباستونو ببندين؟
با اين حرفم ه خودش اومد-اره اره،ببخشيد
و دستش و برد و آروم آروم شروع به بستن دكمه هاش كرد،باشه من دارم به سمت اون جذب ميشم،با اون رينگاى كه توى دستش بود،بدنش به جلو متمايل شده بودو اون پيرهن گشاد بدنشو بيشتر نشون ميداد،خدايا،اون معلمه من نبايد اينطورى باشم!
تا دكمه هاشو بست سرشو اورد بالا و نگاهامون به هم گره خورد
لبشو خيس كرد-ام...يه چنتا نمونه سوال زيست بهت ميدم حل كنى،باشه؟
نميدونستم چرا صدام اينطورى بود ولى صدام در خمارترين حد ممكن بود-باشه
لبخندى روى لبش اومد و خم شد و از كيفش چنتا برگه دراورد و اومد سمتم و برگه هارو گذاشت جلوم-حلشون كن ببينم
-باشه
دستش روى شونم قرار گرفت و فشارشون داد-افرين دختر خوب
و همون موقع صداى رعد و برق و صداى بارش بارون اومد،از اب و هواى اين شهر متنفرم
.
مثله خر داشتم تمام تمريناى زيست كه بهم داده بودو حل ميكردم،همشونو بلد بودم،نميدونم از ادرنالينى كه تو بدنم بود يا واقعا باهوش شده بودم يهويى،برگه چهارمم مثله برق و باد حل كردم و رفتم سره بوگه ى پنجم كه صداش از اون حال و هوا در اورد
هـ-رز!!!!
سرمو اوردم بالا-بل...بله استاد؟
هـ-كجايى رز؟چندباره دارم صدات ميكنم
-من...من وقتى درس ميخونم اصلا متوجه اطرافم نيستم
و بلند شدم-بله؟
YOU ARE READING
Teacher
Fanfictionدرسته كه بعضى چيزا حتى فكر كردن بهشون اشتباهه ولى همين باعث ميشه كه به سمتشون كشيده بشى دانش آموز من يكى از اون اشتباهات دوست داشتنى بود.