دركمال تعجب اون لبخند زد،چشمام گشاد شد،ولى نگاهم و ازش نگرفتم
لباش باز هم باز شد-چيه؟
اميدوارم درست تشخيص داده باشم كه چى گفته
شونه بالا انداختم-هيچى
ابروش پريد بالا و سرش و به معنيه اوهوم تكون داد
اون يهو سرشو اورد بالا كه نگاهم و ازش گرفتم به وجايى كه زل زده بود نگاه كردم،يكى از بچه ها رفته بود پيششون و داشتن يه چيزى ميگفتن و استادا بلند شدن
روبه كارولاين گفتم-چيشد؟!؟
نينا با هيجان گفت-استادا رو گفتيم بيايين بازى!و خب مثله اينكه قبول كردن
يه دفعه چنتا از بچه ها پاشدن كه بقيه هم پاشدن و استادا هم با اون پسر كه رفته بود پيششون بهمون ملحق شدن،يكم اونور تر از اونجا كه روى تنه ها و سنگا نشسته بوديم به حلقه زديم و نشستيم
نايل كنارم نشست-به خانم خوابآلو
خنديدم-خفه شو
زبون در اورد-نميشم
سرمو تكون دادم و به بطرى وسط نگاه كردم كه دست يكيى از بچه ها اومد جلو و بطرى رو چرخوند،سرمو اوردم بالا كه با قيافه ى بامزه ى استاد نيك مواجه شدم،لبخند زد و دست برام تكون داد كه منم براش دست تكون دادم
-استاد استايلز و جيكوب!
چشمام گشاد شد،لعنتى همون دم اول هرى انتخاب شد؟؟
هرى لباشو غنچه كرد-چونكه خسته ام،حقيقت و انتخاب ميكنم
چنتا از بچه ها غر زدن ولى بعضيا لبخند شيطانى اومد روى لبشون
جيكوب اخم كرد-حالا من چى بپرسم
دخترى كه كنارش بود خم شد و دمه گوشش يه چيزى گفت كه نيشش تا بناگوش باز شد
دستاشو به هم ماليد-استادددد استايلززز
هرى چشماش گشاد شد-خداوندا رحم كن
همه خنديديم
جيكوب ادامه داد-ميتونم صدات كنم ادوارد؟اشكال نداره؟
هرى شونه بالا انداخت-تو بگو هرى اصلا
جيكوب لبخند زد-خب هرى!باحال ترين ولنتاينت چى بوده؟
-اوووووو
صداى همه ى بچه ها بلند شد و چنتاشون خنديدن
هرى قيافش خنده دار شد-صبر كن صبر كن ببينم
-الان انتظار دارى بگم،اوم من براى دوست دخترم هديه خريدم و وقتى اونو بهش دادم اون جيغ كشيد و پريد بغلم و بوسيدم و ما رفتيم توى اتاق و...؟
اوه،واقعا؟
صداى نيك در اومد-يعنى ميخواى بگى همچين چيزى نداشتى؟منو گول نزن هرى!
هرى بهش تشر رفت-برو بابا!اره داشتم
دوباره صداى بچه ها بلند شد كه هرى با حرف زدنش بقيه رو اروم كرد-درسته داشتم ولى باحال ترين ولنتاينم اين نبود
جيكوب-توضيح...؟
هرى لب پايينشو گاز گرفت-من دو روز قبل از ولنتاين يه مسيج از يكى از دوستاى دخترم دريافت كردم كه،با سه تا عكس بود و يه متن،دوست دخترم بهم گفته بود كه رفته پيش مادر و پدرش و...بگذريم،روز ولنتاين شد و من هديشون اماده كردم،من اوردم داخل خونه و چشماشو بستم و بعد از بعضى كارا كه نميتونم بگم...
بچه ها بازم شلوغ كردن كه هرى خنديد،با انگشتام ور رفتم،باشه من داشتم به اون دختر حسودى ميكردم!
-بعد از اينكه بوسيدمش اون نشست روى مبل و بعد من كادوشو دادم دستش،اون چشماشو باز كرد و كادو رو ديد،اولش يه برگه ى سفيد بود كه نوشته بودم روش ولن مبارك
جيكوب ابرو بالا انداخت-و صفحه ى بعدش...؟
-اون عكس خيانت اون به من با بهترين دوستم بود
دهنم از تعجب باز شد،دهن همه از تعجب باز شد
جيكوب داد زد-شوخى ميكنى؟
هرى شونه بالا انداخت-نه،اون فقط گريه كرد،و من گفتم از خونه ام گمشه بيرون
جيكوب با قيافه ى ناراحت گفت-و شما؟شما الان خوبين؟
قيافه ى هرى توى هم رفت و فكش منقبض شد-اره!برام مهم نبود،يه همچين دخترى بهتر بود از زندگيم بره بيرون
و سرشو انداخت پايين،يكم سكوت برقرار شد،خب الان به اون دختر حسوديم نميشه!جيكوب دستاشو به هم زد-براى لعنت فرستادن به اون دختره ى عوضى بعد از بازى همه يه ليوان مهمون منين
نيك اعتراض كرد-شما مشروب اوردينن؟؟
بچه ها اعتراض كردن-استاددد
نيك داد زد-عاليههه!
همه ى بچه ها داد خوشحالى سر دادن و جى بطرى رو چرخوند و نوبت نفراى بعد شد،ولى من،من فقط به هرى و قيافه ى ناراحتش زل زده بودم،حتى زمانى كه زمان خودم شد و جواب سوال و دادم حواسم پيش اون بود،تا زمانى كه بازى تموم شد و همه ى بچه ها پخش شدن
.
توى تختم تكون خوردم،خوابم نميبرد،من بدون لباس خوابم نميبرد،اصلا كى به كيه؟
سريع روى تخت نشستم و لباسم و در اوردم،اخيش!
موهامو دادم كنار و گردنبندم و از گردنم در اوردم و خم شدم و گذاشتمش روى پاتختى و بعد موهامو دور خودم ريختم،من پتو رو ميكشم تا گردنم بالا و كسى متوجه نميشه
تا خواستم دراز بكشم دستى دور كمرم حلقه شد و تا خواستم جيغ بكشم دستش روى دهنم قرار گرفت و صداش كنار گوشم آرومم كرد-هيش،اروم باش اين منم
اون دستشو آروم از روى دهنم برداشت و از گردنم تا كمرم كشيد
قلبم تند تند ميزد ولى تكون نخوردم و مخالفتى نكردم،تمام بدنم واقعا اونو ميخواست!
سرشو از توى گردنم و در اوردم و اومد جلو
فكم و توى دستش گرفت و سرمو اورد بالا و منو اورد سمت خودش كه از روى تخت بلند شدم
دستشو دور كمرم حلقه كرد و منو چسبوند به خودش،بالاتنه ى لختم به بالاتنش چسبيده بود و باعث گرم تر شدن بدنم ميشد
با انگشت شستش چونم رو نوازش كرد
-هـ...(اره اره اون همونه كه فكر ميكنين لعنتيا😂👐🏻)
دستشو روى لب پايينيم كشيد-ساكت باش،نبايد بقيه بيدار بشن
لباش تو يه ميليى متريم لبام بود،نفساش به لبم ميخورد-دنبالم بيا
ازم جدا شد و دستم و كشيد ولى من سره جام وايساده بودم
با تعجب سرشو برگردوند و بهم نگاه كرد-چرا نمياى؟
لبامو بردم توى دهنم و سريع كنارش قرار گرفتم-اومدم
دستم و فشرد و من سرمو برگردوندم كه ببينم كسى از بچه ها بيدار نشده باشه،اون با شستش دستمو نوازش كرد،احساس ارام بهم دست داد
صداى ارومش بلند شد-نگران نباش اونا كاملا خوابن
از خوابگاه خارج شديم و وارد راهرويه خوابگاه شديم،من تقريبا لباسى نداشتم و داشتم ميلرزيدم
دستم و فشرد و ازم جدا شد،اون متوجه شد چونكه سويى شرتى كه تنش بودو در اورد -بيا اينجا ببينم
اون سويى شرت و دورم كشيد و تنم كرد،دستشو برد پايين و زيپشم تا بالا كشيد و لبخند زد،اون چال لعنتيششش!
-بامزه شدى!
ابرو بالا انداختم و دستم بردم سمت استيناى سويى شرت و دادمشون بالا
دستشو اورد جلو و موهامو داد پشت گوشم و صورتم و گرفت كه چشمامو بستم و سرمو به دستش تكيه دادم
-و حالا شبيه اون دختر بده شدى كه بالاخره عاشق ميشه!
چشمامو به سرعت باز كردم
لبخند زد-ووهو،بيا
و سرشو نزديكم كرد و پيشونيمو بوسيد،اين حس،فوق العاده بود!
دوباره دستمو گرفت و اين دفعه از خوابگاه دخترا خارج شديم،من كفش نپوشيده بود و فقط جوراب پام بود،مهم نيست!فوقش تميزش ميكنم!
-كجا داريم ميريم؟
اينو گفتم چونكه داشتيم از محدوده اى كه توش مستقر شده بوديم دور ميشديم و وارد جنگل ميشديم!
اون همين دور كه داشت منو همراه خودش ميبرد گفت-يه جايى ميبرمت،چيزى رو ميبينى كه هيچوقت،توى شهر نميتونى ببينى
احساس هيجان بيشتر درم ترشح شد
بيشتر بهش نزديك شدم چونكه حالا توى جنگل بوديم،با اون يكى دستم هم دستشو گرفتم،كاملا بهش چسبيده بود
سرشو اورد پايين و بهم لبخند زد-ميترسى؟
سرمو اوردم بالا-نه،چونكه تو كنارمى نميترسم
چشماش گشاد شد كه محكم زدم توى بازوش-مگه فيلمه؟معلومه كه ميترسم!
قيافش و مسخره كرد-نترس عشقم،من پيشتم و ازت مواظبت ميكنم
-اتفاقا از همين ميترسم
قيافش اويزون شد-خيلى ترسناك شدى!چشمات برق ميزنه لعنتى!مثله گرگ شدى تو اين تاريكى
واقعيت و بهش گفتم كه لبخند زد-گرگ؟
لبخند زدم-اوه اره،نكنه تو يه گرگينه اى و چونكه امشب ماه كامله ميخواى منو ببرى وسط جنگل و بعد منو بدرى؟
هرى قيافش ترسناك شد-شايد!
دستم و از توى دستش در اوردم-هرى
-شايد من بخوام اينكارو بكنم
ازش فاصله گرفتم و جلو رفتم-هرى مسخره نشو من ميترسم!
چشماش برق زد-اوه!ميترسى؟
بلند جيغ كشيدم-عوضى نباششش
هرى دوويد سمتم-من دارم به گرگينه تبديل ميشم و ميام تو رو ميكشمم!
بعد جيغ كشيدم و دوويدم جلو،قلبم تند ميزد،هم ترسيده بودم هم ميدونستم شوخى ميكنه
همين طور دوويدم جلو كه يه محوظه ى درختا تموم شد،از حركت وايسادم،چند قدم جلو رفتم،صحنه اى كه جلوم بود،مثله بهشت بود!
صداى نفس نفس زدنش و پشتم حس كردم،دستش روى شونه ام قرار گرفت-مثله اينكه پيداش كردى!
-اين،اين مثله يه تيكه از بهش ميمونه كه از اسمون افتاده
يه درياچه جلوم بود،انعكاس خيلى قشنگى از درختاى و ماه و ستاره ها روش افتاده بود
دمه گوشم زمزمه كرد-حالا آسمونو نگاه كن
سرمو بردم بالا،اين از اون منظره ى كنار كوه هم قشنگ تر بود،اينجا،واقعا يه تيكه از بهشت بود
-هوفف!
با تعجب برگشتم سمتش كه ديدم خودشو انداخته روى زمين-تيكه اى از اسمون،گير افتاده توى يه درياچه و درختايه سر به فلك كشيده
بهم اشاره كرد كه روى زمين دراز كشيدم،اروم كنارش قرار گرفتم
دستشو دراز كرد كه خزيدم توى بغلش،ارزو ميكردم زمان متوقف بشه
---
من خودم،عاشق اين،قسمتم،ميتونم قابش كنم بزنم توى ديوار:)
YOU ARE READING
Teacher
Fanfictionدرسته كه بعضى چيزا حتى فكر كردن بهشون اشتباهه ولى همين باعث ميشه كه به سمتشون كشيده بشى دانش آموز من يكى از اون اشتباهات دوست داشتنى بود.