****
-ازشون متنفرم!
اينو گفتم و محكم دره كمدم و بستم.
نينا كنارم قرار گرفت-خب برا چى؟؟ديشب چى شد؟چرا چيزى نميگى؟
سرمو تكون دادم و اوردم بالا و تا خواستم چيزى بگم با ديدن لويى روبه روم از حركت وايسادم. سريع خواستم عقب عقب برم كه لويى حرفشو با دوستاش قطع كرد و به سمتم اومد
-نينا بريم!
و سريع دستشو گرفتم و به سمت مخالف لويى رفتيم
نينا-چيشد؟؟
صداى لويى از پشت سرم اومد-رز!وايسا!
با صداى تقريبا بلندى گفتم-گمشو لويى!
سريع پيچيدم توى راهرو كه با ديدن كلاس آقاى استايلز سريع خودمو كبويدم به در و وارد شدم كه ديدم با تعجب روى صندلى نشسته-استاددددد.
اينو گفتم كه لويى دقيقا پشت سرم وارد اتاق شد و صدام زد-رز؟
سريع گفتم-استاد من اومدم براى تنبيه(😂)،فكر نكنم لويى براى تنبيه من تو اتاق جا داشته باشه.
استاد سرى تكون داد و داشت سعى ميكرد نپوكه از خنده. دستشو گذاشت روى ميزو بلند شد-بله درست ميگيد خانم پييرز!
و به لويى نگاه كرد:-اقاى تاملينسون؟لطف ميكنيد بريد بيرون.
لويى خواست اعتراض كنه كه استاد اخم كرد-برو بيرون!
و سريع لويى رو بيرون كرد و بعد برگشت سمت ما-خانم هيل اينجا چى ميكنن؟
و عقب عقب رفت و لبه ى ميزش نشست:-اون با من برا تنبيه مياد.
لبخندى زد-خوبه خوبه!
و كتش و از پشت صندليش برداشت،تازه نگاهم به لباسش افتاد،لباس دكمه دار سفيدى پوشيده بود و...خداى من!تتو هاى روى دستشو!پس بگو چرا هميشه همش وسط كلاس حواسش به استيناشه كه نياد پايين.
اون سمت ما و دره كلاسو باز كرد-اول خانما.
نينا كمرمو نيشگون گرفت و زمزمه اى بلند تر از زمزمه كرد-جنتلمنن.
تشر رفتم-خفه شو.
كاملا مطمئنم اون شنيد چونكه صداى ريز خنديدن اومد
Harry's POV:
خب باشه من از اون دخترا خوشم مياد اونا خيليى بامزن. و لويى...لويى،لويه ديه. حرفى براش نداشتم،تنبيه دخترا هم چيزه اسونى بود
-خب اميدوارم كتابخونه رو دوست داشته باشين.
نينا يه نگاه به رز كرد-نههه
لبخندى زدم-از پله ها برين بالا دخترا!
صداى غراى نينا اومد-عوضى اشغال پدسگ به من چ تو تنبيه شدى منم بايد باهات بيام؟ رز-اى اى وحشى ميخواستى با من نياى
لبخندى زدمو سرمو از زمين گرفتم و اوردم بالا كه،شتت...با ديدن چيزايى كه روبه روم بود نفسم حبس شد-كى گفته بود دخترا بايد براى لباس فرم مدرسه دامن بپوشن؟
زير لب زمزمه كردم-فاك
تمام چيزاى اون دوتا لعنتيا از زير اون دامناشون معلوم بود،اصن كى گفت من بايد پشت سرشون برم،گند زدم به قانون مقدم بودن خانما. باسن اونا از زير دامن دقيقا انگار داشت داد ميزد-بيا منو محكم فشار بده!
اگه توى مدرسه نبوديم مطمئنم اونا رو ميچسبوندم به ديوار ودستم و محكم فرو ميكردم توشون تا داد بكشن. نه،بيخيال. چرا پله ها تموم نميشه؟ احساس ميكردم پشت گردنم داغ كرده،سرمو پايين گرفتم و با ديدن شلوار برامدم آهى از دهنم خارج شد. نه،تو مدرسه نه،جلو دخترا نه،جلو دختراى دبيرستانى نههه!
بالاخره به بالاى پله ها رسيديم،بالاخرههه!!!
-به نظرم آقاى موريس خوشحال ميشه توى كتابخونـ...
همون موقع يه چيزى به سرعت از كنار دخترا رد شد كه رز جيغ كشيد،اون خورد بهش! به طور غيرارادى به سمتش رفتم و بين زمين و هوا گرفتمش،سرمو گرفتم پايين بهش نگاه كردم-خوبى؟!!
ولى به پايين نگاه كردن همانا و ديدن سينه هاش كه با چسبيدن به سينه هاى من جمع شده بود همانا،حس ميكردم الان شلوارم جر بخوره. رز لباسم و چنگ زد و آروم ناله كرد،نه بيخيالل.
اگه معلم دختراى دبيرستانى هستين،بهتون ميگم،بيخيال تنبيه بشين!
سرمو سمت چپ گرفتم كه اون گوله زرد و ديدم در حالى كه اسكيت بوردشو توى دستش گرفته بودو دهنشو كج كرده بود. داد زدم-نايللللل!!!درسته كتاب خونه خلوته ولى جاى بازى با اسكيت بورد نيست!
نيناسريع به سمت رز اومد و از بغلم كشيدش بيرون-ممنون!
نايل به سمتشون اومد-ببخشيد،رز خوبى؟؟
رز غر زد-كور.
نايل-گفتم ببخشيدددد.
لبخند زدم-منم ميگم تو هم براى تنبيهه اونا بهشون كمك ميكنى.
نايل غر زد-استادددد.
-مرگ،شما توى كتابخونه.
نميتونستم درست حرف بزنم-فقط...فقط توى كتابخونه باشين. موريس بهتون ميگه چيكار كنين.
و سريع رومو كردم اونور و از پله ها رفتم پايين-فقط برو توى دفترت!
سريع در دفترمو گرفتم و رفتم تو و تو يه حركت كتمو در اوردم و تو يه حركت سه تا از دكمه هامو باز كردم و به ميزم تكيه دادم. همون موقع دره اتاق باز شد. بلند گفتم-بعدا!
صداى دخترونه ى پر از عشوه اى از پشت سرم اومد كه برگشتم-اتفاقا همين الان استاد.
ابروم پريد بالا-خانم دى آر...
نتونستم حرفمو كامل كنم چونكه به سمتم اومد و هولم داد عقب كه پرت شدم روى صندليه ميزم. چشمام قده خر باز شد.
دستشو گذاشت روى سينه ام خم شد-من يه چيزى رو ميخوام كه فقط شما ميتونين درستش كنين.
و پاهامو باز كرد و اومد و دقيقا روى من نشست،دسته هام صندلى رو فشرد-شت!
تنها چيزى كه همون موقع توى ذهنم پيچيد اين بود
"در قفله؟!؟"
آليس پاهاشو بيشتر باز كرد و فشرد روم كه احساس كردم اگه يكم ديگه خودشو روم فشار بده از روى لباس ميرم توش!
دستشو كشيد روى سينم.
-آليس ما نميتونيــ...
انگشت اشارشو گذاشت روى لبم-ما ميتونيم. تو چطور ميتونى قبول نكنى؟
لبام به طور بدى به بالا و پايين رفته بود،چشمام گشاد شد،خدايا. باشه من داشتم به زور خودمو كنترل ميكردم كه همين الان روى ميزم نخوابونمش و به طور بدى به فاكش ندم. ولى نميشه!من اخراج ميشم
تو يه حركت لباشو به گردنم چسبوندو شروع به بوسيدن گردنم كرد.
نه! سريع با دستم كمرشو گرفتم گذاشتمش روى ميزم-آليس بفهم من معلمتم! و تو!تو ١٦ سالته لعنتى!
با گردنم ور رفت-حالا مگه چه اشكالى داره ددى
صبر كن ببينم ددى؟؟
سريع از ميز فاصله گرفتم و با زدن به پشتش از ميز انداختمش پايين ولى ناله اى كرد و مقاومت كرد،بايد اينجورى باهاش رفتار كنم؟:-من تا با تو نخوابم ول كن نيستم
غر زدم و هولش دادم-جدى ميگم،گمشو بيرون تا به خانوادت نگفتم!
و تو يه حركت از كلاس بيرونش كردم و درو قفل كردم و خودمو چسبوندم به در-چرا منننن؟؟؟؟
سرمو گرفتم پايين و با ديدن شلوارم لعنت فرستادم-اخه من چى بگم؟
تذكر:"وقتى معلم همچين دانش آموزايى هستين حتما بايد يه فاك بادى داشته باشين كه توى مدرسه با ديدن هر چيزى برامده نشين و بعدش يكى بياد توى دفترتون بخواد بكنتتون"
"حواستون به نگاه هايى كه از طرف دانش آموزا بهتون ميشه باشه،اون نگاه ممكنه به لباتون نباشه ممكنه به ديكتون باشه!"
"دختراى دبيرستانى خطرناكن"
Rose's POV:
خم شدم و كتابايى كه روى زمين بودو برداشتم و درست گذاشتم سره جاشون:
-نايل تو واقعا يه ديوونه اى!
جوابى نشنيدم:-نايل؟
و از رديفى كه توش بودم اومدم بيرون و رفتم دو رديف جلوى كه نايل اونجا بود،با ديدن نايل كه ريلكس در حال آدامس باد كردن بود و هدفون توى گوشش بودو با لپ تاب داشت سريال ميديد جيغ كشيدم-نايللللللللللللل!
آدامس پريد توى گلوش-خفه شى به حق روح القدس!
اسممو صدا زد ولى محل نزاشتم و تا خواستم از اون راهرو در بيام محكم خوردم به يكى كه صداى ريختن وسايل اومد،شيت! سرمو بالا گرفتم و با ديدن كسى كه جلوم بود از خوشحالى جيغ كشيدم
YOU ARE READING
Teacher
Fanfictionدرسته كه بعضى چيزا حتى فكر كردن بهشون اشتباهه ولى همين باعث ميشه كه به سمتشون كشيده بشى دانش آموز من يكى از اون اشتباهات دوست داشتنى بود.