نينا انگشتامو فشار داد،اخخ لعنتيييى
سريع هولش دادم اونور-عام پياماشو چى؟
ن-اره
نينا با پاهاش ضرب رفت روى زمين،نيك يه نگاه بهش انداخت-ووولى!من يه روزه پيامامو چك نكردم،چطور؟
ودستشو كرد توى جيبش و گوشيشو در اورد
تا خواستم حرف بزنم يهو نينا پوكيد-اقاى استن من واقعا متاسفم من مست بودم بعد نميدونم چى شد رفتم فيسب..
داد زدم-نينااا!
و برگشتم سمت نيك كه قشنگ پوكر شده بود
-ميشه پياماتونو چك كنين؟
اينو گفتم كه نيك سر تكون داد-البته!
يكم نزديكش شدم و به گوشيش نگاه كردم اون رفت توى فيسبوكش و پيام نينا.
كف دستام عرق كرد،اون يه مسيج بلند بالا بود
اون با اخم داشت ميخوندش،سرشو اورد بالا-اين كه مسيج بدى نيست!اشكالى نداره يكى معلمشو دوست داشته باشه
احساس كردم نينا الان ميزنه زير گريه
لبخند زدم-يكم بيشتر بخونين
نيك با صداى بلند شروع كرد-استاد استن من خيلى وقته كه احساس ميكنم شمارو دوست ..."نيك سرشو اورد بالا و با لبخند به نينا زل زد و خنده ى ريزى رفت"دوست دارم!همش ميخوام نظر شمارو جلب كنم و نميدونم چطورى اخه شما اصلا به من توجهى نميكنين!من اصلا حواسم سره زنگ نيست و همش به شما زل ميزنم به لباتون و بدنتون زير لباسو"قيافه نيك پوكر شد"من ميخوام لباستونو جر بدم و ديكت...
اون گوشيشو قفل كرد-خبب!!!!
لباشو خيس كرد-فكر نكنم لازم باشه بيشتر از اين بخونم
سرمو انداختم پايين و زير چشمى به نينا نگاه كردم،پاشو ميكوبيد زمين و تمام صورتش سرخ شده بود،عخى
دهن نيك باز شد-خب خانم رابينسون
من و نينا سرمونو اورديم بالا،نينا با صداى خش دارى گفت-بله استاد
نيك با جديت ادامه داد-من فقط با يه كار شما اين پيامتونو ناديده ميگيرم
نينا-چى...؟
لبخندى روى لباى نيك نقش بست-نظرتون درباره ى يه شام امشب چيه؟
منو نينا دوتامون داد زديم-چيييييى؟؟؟
نيك لبخند زد-فقط براى اينكه بيشتر با دانش آموزم آشنا بشم،هوم؟نظرت چيه؟
نينا دهنش باز مونده بود
نيك اخم كرد-يا شايدم يه استاد اخمو و بيشعور كه ديگه بهت نگاهم نكنه رو به استاد مهربون كه باهاش شام برى بيرون ترجيح ميدى؟
نينا با خوشحالى گفت-نه!نه!من قبول ميكنم!
نيك لبخند بامزه اى زد،مغزم داشت داد ميزد:
"شيپ ميكنم باى"
****
روى ميزش نشستم-حتى فكرشو نميتونى بكنى
لبخند زدم و صدامو ريز كردم-نيك از اون خواست كه باهاش بره شام بيرون؟
هرى چشماش گشاد شد-واو!!
با لبخند ادامه دادم-باورم نميشه نيك اينجورى...
پريد وسط حرفم-هى هى!چه زود خودمونى ميشى،نيك؟
لبخندى زدم-اوهوممم!نيييييك!
اون اومد سمتم و دست و روى رونام گذاشت-نداشتيماااا
دستم و بردم سمت كرواتش و كشيدمش-نگران نباش آقاى استايلز
اون لباشو داد جلو-چرا نگران نباشم،تو دختر جوونى هستى و ميتونى با هركسى باشه،من پيرم و ديه كسى دوستم نداره
لبخندى زدم-اينطورى كه نشون نميدى
خنديد-بيشعور
دستم و دور گردنش حلقه كردم-درهرحال،تو استاد موردعلاقه ى منى!نه نيك
دستمو اوردم بالا و دماغشو فشار دادم-و اينكه تو پير نيستى!من زيادى سنم كمه!
لبخند شيطونى زد-يعنى ميگى كه تو خيلى كوچولوييى؟
-هييى!
زدم به سينش-خودت كوچولويى
لبشو گاز گرفت تا نخنده و سرشو انداخت پايين كه موهاش ريخت روى پيشونيش
لعنتى اون خيلى خوشگله!نه تنها خوشگله بلكه خيلى هم مهربونو خوبه!فقط!ميتونم بگم كه اون خيلى خوبه
سرشو اورد بالا و موهايى كه اومده بود روى پيشونيشو با فوت داد بالا-يكم ديگه زنگ ميخوره،بهتره برى،شك ميكنن كه تا الان تو اتاقم باشى
-باشه
اينو گفتم و دستمو به ميزش تكيه دادم و ازش اومدم پايين و موهامو درست كردم و دستگيره درو گرفتم
قبل اينكه بازش كنم برگشتم و براش دست تكون دادم-خدافظ
اون دهنشو باز كرد تا چيزى بگه كه حرفش با صداى زنگ يكى شد
-چى؟
گفتم و اون دوباره حرفشو تكرار كرد،ولى من بازم نفهميدم
صداى زنگ قطع شد-چى؟
اون لبخند زد-هيچى!برو سره كلاست
لبخند زدم-خدافظ
و از كلاس خارج شدم،فكر كنم اون يه چيزى تو مايه هايه دوستت دارم گفت!يا شايدم من زيادى تو خيالم
.
"باشه من اينكارو ميكنم!"
اينو با خودم گفتم و لپ تابم رو باز كردم و رفتم توى گوگل و اسم مدرسمونو براى سال ٢٠٠٧ سرچ كردم
زدم روى عكسا
اره!درست فكر كردم!فكرم درست بود!هرى تو اين مدرسه درس خونده بود!روى يكى از عكسا زدم كه هرى زبونشو در اورده بودو چشماشو بسته بود
و يه پسر هم دستشو انداخته بود دور گردنش
اين ١٠٠٪هريه!
دوباره تو گوگل سرچ كردم،ايندفعه مراسم پرام!كنارشم اسم و فاميل هرى
عكس هرى با يه دختر باز شد،هرى كت و شلوارى پوشيده بود و يه دختر با لباس مشكى توى بغلش بود و هريم داشت ميخنديد
اين همون دختر بود!همون دخترى كه توى دفترش توصيف كرده بود!
به بقيه ى عكسا نگاه كردم،هرى و اون دختر يكى از زوجاى معروف مدرسه بودن،پس...پس چرا به هم زدن؟
زدم توى قسمت ويديو ها،يكى از ويديو ها نظرمو جلب كرد
"شايد زمان درخشش هرى تموم شده!"
سريع زدم روش و هدفونمو در اوردم و زدم به لپ تابم و فيلمو پلى كردم،هر لحظه كه از فيلم ميگذشت من بيشتر و بيشتر رونمو چنگ ميزدم
دوتا پسر داشتن سره هرى داد ميزد
"چيه استايلز؟ميترسى؟"
"نكنه بازم ميخواى دوستتو خبر كنى؟"
يكيشون ادا در اورد"ليام ليام!"
يكيشون بلند خنديد"ميخواى دوست دخترتو خبر كنيم؟"
"يا شايدم بهتره بگيم قبلى؟"
هرى داد زد-خفه شيد عوضيا!خفه شيد!شما هيچى نميدونين!شما فقط يه مشت عوضى هستين!
يكى از اونا هولش داد-حرف دهنتو بفهم
هرى به سمت عقب تلو تلو خورد،اون حال متعادلى نداشت
اون يكى هم هولش داد كه هرى افتاد زمين!نه نه نه به من نگو اون چيزى كه توى ذهنمه ميخواد اتفاق بيافته!
"تو ديگه براى هيچكس اهميتى ندارى!دوست دخترت ولت كرده!دوستات ولت كردن!تو ديگه هيچكس نيستى!هيچكس!"
"تو بهتره بميرى!"
"پسره ى احمق"
اونا سرش داد ميزدن،با هر ضربه اى كه به بدنش ميزدن،هرى فقط صورتش و گرفته بود و داد ميزد،داد ميزد و كمك ميخواست
-رز!
سريع لپ تابو بستم و سرمو اوردم بالا-اوه نايل!
اون اخم كرد-دارى گريه ميكنى؟
سريع صورتمو پاك كردم-من فقط داشتم يه فيلم غمگين ميديدم
خنديدم-يكى از شخصيتايه داخلش مرد
****
هنوز توى فكر اون فيلم بودم،منظور اونا از اين حرفا چى بود؟دوست دخترتو از دست دادى؟دوستات؟هيچكس نيستى؟يكى ميشه به من بگه چه بلايى سره هرى اومده؟؟
تنها چيزى كه به ذهنم ميرسيد ليام بود،اون بعد از اون روز شمارشو بهم داد و خوشحالم كه قبول كردم!
گوشيمو برداشتم و روى تختم دراز كشيدم و رفتم تو مسيجام،تا خواستم يه مسيج بهش بدم يهو يه پيام از يه فرد ناشناس برام اومد
"سلام دختر كوچولو"
اخم كردم و بازش كردم
"اين كيه؟"
براش سند كردم،هنوز پياممو نديده بود
ديگه داشتم نااميد ميشدم كه كنار پيامم رو خوند
يهو چنتا عكس برام فرستاده شد،منتظر موندم تا دانلود شن
دهنم باز موند،خداى من!اونا عكساى منو هرى بودن!
"نظرت با فرستادن اينا براى پدر و مادرت چيه؟"
سريع دستمو روى ويس گذاشتم
"توى لعنتى كى هستى؟؟؟؟"
"دختر كوچولو با ادب باش"
"تو حتى فكرشو نميتونى بكنى من كيم"
تمام وجودم داشت اتيش ميگرفت
"تو كى هستى؟"
"ميخواى بدونى؟"
"اره"
"مطمئنى شوكه نميشى؟"
دوباره ويس گرفتم
"لعنتى بگو كى هستى!"
"هاهاهاها!عصبى بهت نمياد!"
سريع براش چنتا فحش تايپ كردم و تا خواستم براش بفرستم برام جواب اومد
"اگه ميخواى بدونى من كيم،من دو خيابون اونور تر روى صندليايه پارك نشستم،منتظرتم"
بايد ميرفتم؟اره!معلومه!
سريع گوشيمو روى تخت شوت كردم و لباسم و با يه شلوار جين و يه لباس استين بلند و يه سويى شرت عوض كردم،ناسلامتى داره كريسمس ميشه!
سريع گوشيمو كردم توى جيبم و دره اتاقم و باز كردم و وارد سالن شدم-بابا من ميرم يكم بيرون قدم بزنم مامان و ببوس از طرف من
و دستمو گذاشتم روى دستگيره ى در و خواستم از در بيرون برم كه صداى مامانم نگهم داشت-كجا به اين زودى خانم خانما؟
سريع برگشتم-گفتم كه،ميرم يكم قدم بزنم!
ابرو بالا انداخت-قدم بزنى؟با خودت؟
سرمو تكون دادم-اره!
لباشو غنچه كرد-به اون قدم زدن بگو زود بيارتت خونه!
جيغم رفت هوا-ماماننن!!!
-برو تا نظرم عوض نشده
سريع از خونه خارج شدم و درو بستم،عالى شد،حالا اون شك داره كه من با يه پسرم
كلاه سويى شرتم و اوردم جلو و دستم و توى جيبم كردم و تند تند قدم برداشتم،اون كى ميتونست باشه؟
اصلا كى بايد اينكارو بكنه؟به چه دليلى؟اون عكسا جورى بودن كه به هيچ وجه نميشد تكذيبشون كرد!
-اوه خداى من
گفتم و به داخل پارك نگاه كردم،بخار از دهنم ميومد بيرون
-به من نگو كه من براى هيچى اومدم اينجا
هيچكس توى پارك نبود،واقعا؟
يكم بالا پايين پريدم و دستمو روى بازوهام كشيدم تا گرم شم-سلامم؟؟
هيچكس جوابمو نداد،غر زدم-واقعا؟؟؟
تو يه حركت برگشتم كه رفتم توى بغل يكى،بوى سرده قهوه دماغمو نوازش داد
سرمو از روى سينه ى اون جدا كردم و سرمو اوردم بالا،قيافه اى كه روبه روم بودو نميخواستم باور كنم،اين نبايد!
-سلام كوچولو
-شوخيت گرفته!
سريع رفتم عقب-تو اينجا چيكار ميكنى؟
اون با لبخند گفت-تو اينجاچيكار ميكنى؟
همين طور عقب عقب رفتم-من...؟من اومدم يكيو ببينم!تو هم حتما به اومدى هواخورى اره؟
اون بلند خنديد-رز رز رز!يعنى نميخواى باور كنى من اون كسيم كه بهت مسيج دادم؟
-تو!
-اره من!زين!
.
پاهامو عصبى ميكوبيدم و به زمين زل زده بودم،اون براى چى اينكارو كرده،اين پيامو داده،دليلش چى بوده!اصلا چرا از منو هرى عكس گرفته بوده
-نميخواى چيزى بگى؟
حرفش استارتى براى شروع حرفاى من بود-چرا؟
دستش و روى شلوار جينش كشيد-چى چرا؟
با اخم بهش نگاه كردم-اين عكسا و تهديد كردم من!
به دماغش چين انداخت-همم...سوال خوبيع
سرشو اورد نزديكم-ميدونى جوابش چيه؟
لبخندى زد-چونكه من يه عوضيم
ورفت عقب،شلوارم و چنگ زدم كه فحشى بهش ندم
-نميخواى عصبانى بشى؟
با دندوناى روى هم فشرده گفتم-نه...
-خب پس...
پريدم وسط حرفش-چى ميخواى زين؟؟
با لبخند نگاهم كرد-تو دختر باهوش هستى!
-جواب اين سوالتم اسونه
-اخه من از كجا بدونم جوابش چيه؟
با عصبانيت گفتم
زين با لحن ارومى ادامه داد-جوابش اول حرفمه
با تعجب گفتم-چى؟
زين-الان چى گفتم؟
يكم فكر كردم-جواب؟
مغزم علامت داد،تقريبا داد زدم-تو!من؟تو منو ميخواى!؟
زين محكم دستاشو زد به هم و لپمو كشيد-افرين دختر كوچولو!تو ديه با هرى ارتباط برقرار نميكنى و ازش دور ميشى تا منم اين عكسا رو تحويل مامان بابات ندم
دستشو پس زدم-برام مهم نيست!عكسا رو بده به مامان بابام!تو هيچ غلطى نميتونى بكنى من عاشق هريم و هريم عاشق منه!
لباشو غنچه كرد-چ زود صميمى شدين
-اره!
با عصبانيت داد زدم،نميدونم اين جرات و از كجا اورده بودم
-پس اگه عكسا رو به مدير مدرسه هم بدم مشكلى نيست؟
چى!
انگار كه بهم يه سيلى زده باشن!مدير مدرسه!هرى!بچه هاى مدرسه!
زين از جاش پاشد،چيكار كنم چيكار كنم؟؟؟خداى من شغل هرى!ابرومون!:
-مثله اينكه بازم جوابت خيره!
رز رز رز!فكر كن فكر كن!بدو بدو!
-خداحافظ رز!
اون راهشو كشيد و داشت ميرفت!نه نه نه!
سريع بلند شدم و دستشو گرفتم-من قبول ميكنم!
------
من قبول ميكنم. يوهاهاها:)
زين وارد ميشود:)چى ميشه:)
دلم برا واتپد تنگ شده بود لعنت بهش:|
YOU ARE READING
Teacher
Fanfictionدرسته كه بعضى چيزا حتى فكر كردن بهشون اشتباهه ولى همين باعث ميشه كه به سمتشون كشيده بشى دانش آموز من يكى از اون اشتباهات دوست داشتنى بود.