Rose's POV:
پتو رو دور خودم پيچيدم،احساس ضعف ميكردم،به حرفش فكر كردم
خب واقعيتو ميگفت!اون واقعا جورى بود كه من هيچوقت تجربش نكرده بودم!
سرمو گردوندم و با ديدن دفتر چرمى كه روى پاتختى بود ابروم پريد بالا،اين همون دفترى نبود كه داشت توش مينوشت؟
تا به خودم اومدم بازش كرده بودم،صفحه ى اولش يه نوشته بود
"شايد آدما اون چيزى نباشن كه نشون ميدن!"
اخم كردم و رفتم صفحه ى بعديش،بالاى صفحه نوشته بود
"روز اول دبيرستان!"
چشمام گشاد شد،اين دفتر خاطراتش بود!به تاريخ نوشته نگاه كردم،باي ماله زمانى باشه كه ميرفته دبيرستان!اون اين دفترو از زمان دبيرستانش داشته و توش مينوشته؟
چند صفحه زدم جلو،با ديدن اسم دخترى كه توى صفحه بود لبم و گزيدم و شروع كردم به خوندن:
"نميتونم انكار كنم،اون واقعا خوشگله،اون موهاى مشكى داره با چشماى آبى يخى!اسمش اليزابت بود،نصف پسراى مدرسه دوست داشتن با اون باشن،و خب چرا اون بايد با من دوست بشه؟يه پسر بريتيش جديد كه اصلا به اندازه اى جذاب نيست كه اون ميخواد!
با نشستن اون پسره ى پانك،ليام،از هپروت در اومدم و..."
تقريبا به اندازه ى ٥٠ صفحه اينا زدم جلو
"شايد عجيب باشه ولى ما الان توى پارتى تو يه اتاقيم و خب اون روى مبل بود و منم ميخواستم از دستش در برم،مثله هميشه!منظورم از ما من و اليزابت بوديم!
اون صورتم و گرفته بود و بهم چسبيده بود،وقتى لمسم كرد اون حالت عجيب بهم دست داد
به چشماش نگاه كردم كه چشماش برق زد و بهم گفت-اوه!پسر كيوتى مثله تو؟عجيبه كه تو اينجورى هستى؟
به تته پته افتاده بودم ولى اون مهلى بهم نزاشت و خب،باورم نميشه اينو دارم مينويسم ولى اليزابت منو بوسيد،اره!اون منو بوسيد!البته منم بوسيدمش!نميدونم چم شده بود،انگار كه اولين باورم بود!چى ميگم!پسر من اولين باورم بودو داشتم جورى اونو ميبوسيدم كه انگار تو اين كار واردم!اون شب يه جورى شده بودم،نميدونم فقط خيلى عالى بود،اون شب بهترين شب عمرم بود،ولى خب من عوض شدم،دقيقا از همون شب،من از هرى استايلزه گوشه گير تبديل به..."
همون موقع صداى در اومد كه سريع دفترو و گذاشتم سره جاش كه اومد تو،ابروش پريد بالا-چيزى شده؟
سريع گفتم-چى؟نه!مگه بايد حتما چيزى شده باشه؟
لبخندى زد-نه
و اومد سمتمو نشست روى تخت كه يكم پاهامو جمع كردم و به تى شرتى كه توى دستاش بود نگاه كردم-باز هم تى شرتاى خوشگل من
ازش گرفتم و كردمش تنم،كلم گير كرد توش-اى اى
خنديد-بزا كمكت كنم
لباس پايين كشيده شد،خنديدم،ولى با به ياد اوردن اون دفتر لبخندم خشك شد كه سرديه دستاش و روى گردنم حس كردم و موهام از زير لباس در اومد و دماغم فشار داده شد-گوگولى
يكم بينمون سكوت شد-من،من ميخوام تورو احساس كنم
ابرو بالا پريد-من،منظورم اون نيست،من ميخوام تورو داشته باشم،براى خودم
اخم كردم كه ادامه داد-منظورم و ميفهمى؟من فقط بدنتو نميخوام،من خودم ميخوام،همه چيزتو،براى خودم
بهم نزديكتر شد،ضربان قلبم داشت ميرفت بالا،اون داشت چى ميگفت؟
-من تورو فقط براى خودم ميخوام
نفسش پوستم و ميسوزوند-تو فقط بايد براى من باشى،براى من!
صداش يكم رفته بود بالا-ميفهمى؟منظورم و ميفهمى رز؟
با اين حرفش سريع دستش و كه صورتم و قاب گرفته بود گرفتم-اره!اره هرى ميفهمم
و صورتش و گرفتم-ميفهمم!
آروم زمزمه كرد-من نميخوام
-چى رو نميخواى؟
ه-نميخوام تورو هم از دست بدم
ناخودآگاه ياده اون دختر توى دفتر افتادم
دستشو از روى صورتم فاصله دادم و بوسيدمش-از دست نميدى!
تقريبا با عصبانيت گفتم،صداى لرزونش قلبم و لرزوند-من نميخوام دوباره تنها بشم
Harry's POV-TOMORROW:
سريع از ماشين پياده شد:-بدو تا مدرسه،برا هيكلت خوبه خپل
اينو بهش گفتم كه برگشت و با اخم نگاهم كرد-خپل خودتى!من اينهمه لاغرم
سرمو تكون دادم-بله بله خانم،من معذرت ميخوام
لبخند زد و بعد خم شد و سرشو كرد توى ماشين و گونمو بوسيد-خدافظ استاد!
از ماشين دور شد و منم دويدنش به سمت مدرسه رو تماشا كردم،پسر،اون دامنا واقعا ديوونه كنندن!وُووه
.
تا خواستم بشينم سره جام زنگ خورد
-بهتر! اينو گفتمو بچه ها بلند شدن،تا خواستم بشينم يكى صدام كرد،واقعا؟
اونورى شدم-اوه زين!
كلاس تقريبا داشت خالى ميشد
با اون لبخند مرموزش بهم زل زد-استايلز
لبخندى شبيه لبخند خودش تحويلش دادم-خوش ميگذره؟
لبخندش ترسناك بود-به شما بيشتر ميگذره،جاى مارم خالى كنيد
بعد اخم كرد و سرشو اونورى كرد و به نايل كه هنوزه سره كلاس بودو داشت با تنبلى وسايلشو جمع ميكرد نگاه كرد-ميتونى زودتر از كلاس برى بيرون نايل!
نايل براش زبون در اورد و از كنارش رد شد-مغرور
بعد اينكه نايل از كلاس رفت زين نزديكم شد-استاد ميدونين؟
-چيو؟
دستشو اورد جلو اون تيكه از موهام كه افتاده بود روى پيشونيمو شوت كرد عقب-رابطه ى دانش اموزى و استادا چيه؟
قلبم تند زد-درس؟:
-خوبه كه ميدونى!ولى اگه يهو رابطه ى عاشقانه بين يه دختر و يه استاد پيش بياد؟اوف،ميدونى،خوب نميشه
بهم نگاه كرد و لبشو گزيد-و اگه همه بفهمن
احساس كردم سرم گيج ميره،دستم و به ميزم گرفتم-اونا،اونا اخراج ميشن
دستاشو محكم به هم زد-بوم!
با پق خوردن دستاش به هم انگار شوك بهم وارد شد
سرمو اوردم بالا و بهش زل زدم و با عصبانيت گفتم-جرات نميكنى!
زين لبخند شيطانى زد-اوه استايلز،من ميتونم!
خشم و گرما رو توى رگام حس كردم
صداشو نميشنيدم،فقط!فقط ميخواستم اونقدر بزنمش تا بميره!
صورتش اومد جلومو از هپروت درم اورد-خودم ميكشمت
زمزمه كردم،سرشو با تعجب تكون داد-چى؟
-من خودم ميكشمت! بلند داد زدم و سمتش رفتم و يقيشو گرفتم و كوبيدمش به ديوار و توى اون صورت خوشگلش داد زدم:
-خودم ميكشمت ماليكككك!
با بيخيال بهم زل زد-بيبى بقيه صداتو ميشنون
داد زدم-برام مهم نيست!تو هيچ چيزى براى اثبات حرفت ندار ىو نميتونى هيچ غلطى بكنى!
دين-دارم،و خب،اگه از فرشته دور نشى كارى ميكنم كه از كَردَت پشيمون بشى
قلبم لرزيد-منظورت چيه؟
زين لبخندى زد-اوف استايلز!بهت نگفته؟فكر كنم خيلى بهم حسودى بكنى!
و لبشو خيس كرد و به دندون گرفت
دستامو از بدنش كنار زد و دهنش و اورد نزديك گوشم-من اولين كسى بودم كه اونو حس كردم(ريكينيك)
براى چند لحظه از حركت موندم و هيچ فكرى از مغزم نگذشت،معنى حرفاش و نميفهميدم،يا شايدم نميخواستم بفهمم!
اون لعنتى الان چى گفت؟چطورى جرات ميكنه اين حرفا رو به من بزنه؟
اون ادامه داد-ميدونى،من خيلى دوست دارم از تمامممم لحظاتتت زندگيم فيلم بگيرم!"لبخند شيطونى زد"مخصوصا از رابطه ام با رز!
اون باشه ولى اون لعنتى مثله اينكه خيلى دلش ميخواد من يه حال حسابى بهش بدم!
اون داشت منو تحريك ميكرد!
دستشو گذاشت روى شونه ام-از تك،تك رابطه امون،بوسيدناش...
اون كنار گوشم زمزمه كرد،دستم مشت شد
-لمس كردناش،موهاى طلاييش وقتى كه مثل اب از بين انگشتام ميريخت پايين،چشماى آبيش وقتى لمسش ميكردم،اوه پسر همه چيزش!اون همه چيزش عالى بود!البته بگذريم كه دستو پاش بسته بود
YOU ARE READING
Teacher
Fanfictionدرسته كه بعضى چيزا حتى فكر كردن بهشون اشتباهه ولى همين باعث ميشه كه به سمتشون كشيده بشى دانش آموز من يكى از اون اشتباهات دوست داشتنى بود.