36:Crazy Malik

807 62 0
                                    


Rose's POV:
سريع خم شدم و كت جينم و از روى صندلى برداشتم و تنم كردم و از كلاب زدم بيرون،به صدا زدناى نايل توجه نكردم،ديه نميتوستم تحمل كنم اين فضا رو
با خوردن هواى سرد به صورتم نفس كشيدم و چشمامو محكم روى هم فشار دادم و اشكامو پاك كردم،دستم و توى جيب شلوار جينم كردم،خب،يكم پياده روى تا خونه كه بد نيست
صداى يكى توى گوشم پيچيد،قدممامو زياد كردم و دستمو كردم توى جيبم و هدفونمو كردم توى گوشم،حوصله ى كسى رو نداشتم
شونه ام كشيده شد،اون زين بود
اون با تعجب گفت-يعنى واقعا نميشنوى؟
هدفونو از گوشم در اوردم،مثلا من هدفون توى گوشم بود،اره
-هوم؟چيزى گفتى؟
لبخندى زد-هيچى،ام،چرا دارى ميرى؟
شونه بالا انداختم و لپمو از تو گاز گرفتم كه نزنم زير گريه
لبشو خيس كردم،ميخواى برسونمت؟
ابروم پريد بالا-با چى؟
دستشو كرد توى جيبشو يه سوييچ در اورد،با زدن يكى از دكمه هاش چراغ يه موتور ياماهايه مشكى روشن شد
-اووه!
اينو گفتم كه زين دستشو گذاشت پشت كمرم وهدايتم كرد-اينو به معنيه اره ميگيرم
سوار موتور شد و يه كلاه بهم داد
كلاهو كذاشتم روى سرم ولى موهام گير كرده بود اينور اونورش،صداى خندش اومد-بزار كمكت كنم
خنديدم كه دستشو اورد كنار گردنم و موهامو داد عقب-حالا خوب شد
سرمو اوردم بالا و بهش زل زدم،يكى از خاص ترين قسمتاى زين چشماش بود،درسته قهوه اى بود،ولى گيراييه خاصى داشت مخصوصا با مژه هاى بلندش
لبشو خيس كرد و با اون چشماى خمارش بهم زل زد،احساس ميكردم سرامون داره به هم نزديك ميشه
با خوردن كلاهامون به هم عقب كشيده شديم،خداروشكر
بلند خنديدم-خوب شد اين كلاها بودن
صداى پوزخندشو شنيدم-آ،اره!
بدنم لرزيد وقتى دستشو از كمرم تا باسنم كشيد-سوار شو
سريع سوار موتور شدم تا از اون دستش در امان بمونم!الان بايد بغلش كنم؟مثله اين فيلما؟نه!مگه اين فيلمع؟(نه داستانه😂)من مثل اون دخترايه عاشق توى فيلما نيستم
پس دستمو جلوى موتور گرفتم كه صداى موتور دراومد،راستشو بگم ترسيدم-نميخواى بغلم كنى؟
سرمو اوردم بالا-ها؟نه من خوبم
نيشخندى زد-مطمئنى؟
سرمو تكون دادم-باششش
و خم شد به سمت جلو،با گازى كه داد بلند جيغ كشيدم-زين لعنتى ازت متنفرمممممم
يهو موتور متوقف شد كه با كله رفتم توى كمر زين،سينه هام له شد لعنتى!
-چرا ترمز كردييى؟له شدم
خنديد-چراغ قرمز
پوكر نگاش كردم-تو هم كه يهو به قوانين رانندگى احترام ميزارى؟
به سرتا پام يه نگاه انداخت-اوهوم
و دوباره به روبه رونگاه كرد-بزرگ بودنااا
-ها؟
اولش نگرفتم ولى بعد محكم زدم به پشتش-زيننن!
خنديد-غلط كردم باشه!
به ثانيه شمار نگاه كرد،چند ثانيه مونده بود-هنوزم نميخواى بغلم كنى؟
خودمو توى جام محكم كردم-نــ...
حرفم كامل نشده بود كه گاز داد و احساس كردم كه جلوى موتور داره مياد بالا،زين شوخيت گرفته
بلند جيغ كشيدم،من نميخوام از موتور بيافتم پايين!
دستمو دورش حلقه كردم و چسبيدم بهش و چشمامو محكم روى هم فشار دادم-زين تروخدااا
داد زد-از بغلم نمياى بيرون؟
-نه نه به خدا نميام
احساس كردم موتور اومد پايين و موتور سرعتش آروم شد
قلبم تند تند ميزد-ببخشيد
دستم و بيشتر دورش حلقه كردم و چسبيدم بهش،من ترسيده بودم!
خنديدم-تو ديوونه اى
دستش دستمو لمس كرد-تازه فهميدى؟
دستمو باز كردم و روى سطح شكمش قرار دادم،نفساش آروم بود،خيلى آروم
دوباره سرمو كذاشتم روى كمرش،ايندفعه ديگه نميترسيدم،به جاش خيلى آروم بودم،احساس ميكردم اين امنيتى كه الان دارم واقعى نيست
-گاز بدم؟
سرمو تكون دادم-ام،اره!
سرعت موتور زياد و زياد تر شد،ما روى پل بوديم
زين-نميخواى جيغ بكشى؟
يه جيغ كشيدم و بعد خنديدم-اينطورى خوبه؟
-نه!بلند شو،دستاتو ببر بالا،و بعد جيغ بكش
-شوخيت گرفته؟
-نه
اوه خداى من-خب،ب،باشه
كمرشو گرفتم و آروم از روى موتور پاشدم كه سرعتو زياد كرد كه بهش حسبيدم،صداى دادش از بين باد بد بهم ميرسيد-نترس!ترسو نباش رز!
-باشه باشه لعنتى!
سريع دستامو از كمرش بلند كردم و بردم هوا و بلند ترين جيغى كه توى كمرم كشيده بودم رو كشيدم
بلند خنديدم،من داشت بهم خوش ميگذشت!
صداى خنده ى زين اومد-دختره من اينه!
.
-مرسى!
اينو گفتم و از موتور پياده شدم
احساس كردم سرم گيج ميره-خوبى؟
دستى دور كمرم حلقه شد و روى اون برامدگيه جلوى موتور نشستم-اره اره فقط يكم...
خنده ى ريزى كرد-به خاطر ادرنالينه
خنديدم-اره
با قيافه ى ملوس نگاهم كرد-چيه؟؟
لباشو داد جلو-بوسه ى خدافظى؟
-هااا؟ چشمام گشاد شد
-بيخياللل،روى گونم
-اهان!
اينو گفتم و سريع خم شدم تا گونشو ببوسم كه تو يه حركت سرشو كج كرد و لباش روى لبام قرار گرفت،فاك؟اره فاك،رونم و محكم فشار داد كه سريع از روى موتور بلند شدم و رفتم عقب-خب ديگه من برم
سرشو انداخته بود پايين و موهاش افتاده بود روى پيشونيش-زين؟
سرشو اورد بالا-ا،اره،بايد برى،معلومه كه ميرى
بعد كلاهشو توى دستش جا به جا كرد-خداحافظ رز
Zayn's POV:
نميدونم چند دقيقه بود كه همينطورى دم خونشون مونده بودم و به موتورم زل زده بودم،پوفى كردم و دستمو توى موهام كردم و دادمشون عقب،ولى بازم مثله هميشه اون تيكه مويه لجوج روى صورتم بود،با فوت فرستادمش عقب ولى دوباره اومد جلو،چشمامو سفيد كردم
سرمو اوردم بالا و به پنجره ى اتاقش نگاه كردم،داشتم ميديدمش،دستشو زير لباسى كه زير كتش پوشيده بود گرفت و لباسشو تو يه حركت دراورد كه نگاهم و ازش گرفتم،يك،من نبايد انقدر بهش نزديك ميشدم چونكه ليام لوم ميداد،اون راز لعنتى،و من از اين دختر لعنتى خوشم نميومد،فقط ميخواستم اذيتش كنم،دختر لعنتى!من يادم رفته اون موقع ها كه اون بهترين دوستم بود؟اره يادم رفته!درواقع اين يه جور انتقامه،نه انتقامم نميشه اسمشو گذاشت،ميشه گفت،اذيت كردن عشق كسى كه كارى كرده بود كه تمام نگاها به سمت اون باشه و هيچكى به من توجه نكن!لويى!

Teacher Where stories live. Discover now