39-scare

845 62 0
                                    


‎احساس خفه شدن داشتم
‎-از بازى كردن با دخترا لذت ببر
‎اينو گفتم و سريع ازش دور شدم و به سمت مدرسه رفتم
‎-رز!
‎دستم كشيد شد
‎-ولم كن!
‎محكم گرفتم-رز من با اون نخوابيدم،به خدا دارم راست ميگم،من فقط...من...
‎سرمو تكون دادم-تو فقط اونو بوسيدى،لباسشو در اوردى،و بعد اون با تو خوابيد،اره؟با كلمه ها بازى نكن!
‎-رز،من راست ميگم،به خدا،نميدونم چطورى بهت ثابت كنم،ولى جدى ميگم من با اون نخوابيدم،من نتونستم،من نتونستم با اون بخوابم،من ياد تو افتادم و بعدش ديگه
‎حرفشو خورد كه گفتم-همون اول كه داشتى ميبوسيديش ياد من نيافتادى؟بعد يهو ياد من افتادى؟منو احمق فرض نكن هرى
‎دستم و از دستش كشيدم-و از من دور شو
.
‎بعد از اينكه برگشتيم داخل كتابخونه اون فقط سرش پايين بودو با لبه ى لباسش ور ميرفت،كارى هم ديگه به بچه ها نداشت،همه داشتيم با هم حرف ميزديم،منم فقط سرم پايين بود يه حواسم بيس اون بودو نگاهم و ازش ميدزديدم،ولى نگاه سنگينش همش روى من بود
‎-چ خبر؟
‎دستى دور گردنم حلقه شد-هيچى
‎رو به صورت لويى لبخند زدم
‎-چرا انقدر تويه خودتى؟
‎سعى كردم خودمو شاد نشون بدم-من؟من خوبم،اره
‎گند زدم!
‎لويى-منم خرم
‎سرم واوردن بالا و لبخند زوركى زدم ولى بعد بيخيال شدم و پوفى كردم-فيلا نميخوام دربارش حرف بزنم
‎موهامو نوازش كرد-مجبورت نميكنم
‎گرميه لبش روى بيشونيم باعث شد لبخند بزنم-خودتو به خاطر چيزاى كوچيك ناراحت نكن
‎سرشو به سرم تكيه داد،لويى خيلى خوب بود،خوب تر از اونچه كه بشه تصورشو كرد،اون مثله يه نعمت از طرف اسمون بود،دلم خالى شد،اى كاش ميتونستم دوستش داشته باشم،اگه ميتونستم،اون خيلى بهتر از اين بود كه سختى بكشه
.
‎سريع كيفم و از روى زمين برداشتم و به سمت مدرسه ى جديد رفتم،اصلا نميخواستم بيشتر اينجا بمونم،اصلا!!!
‎فقط با لويى و كارولاين و نينا خداحافظى كردم و الانم داشتم به مست خونه ميرفتم،با بيشترين سرعت ممكن،نميخواستم هيچكيو ببينم،خوبه كه خونم به مدرسه نزديكه
‎كليدم و از توى كيفم در اوردم و در رو باز كردم و رفتم تو
‎-سلاممم
‎داد زدم،صدام توى خونه ى تاريك پيچيد
‎سرمو تكون دادم-به هيچكس
‎كيفم از روى شونه ام افتاد،به سمت اشپزخونه رفتم،بابام روى يخچال يه برگه گذاشته بود "نگران نباش من رفتم پيش مامانت بيمارستان،اون دو سه روز ديگه مرخص ميشه"
‎خب حداقل خوبه كه نميتونه بره مدرسه پيش آقاى بستيل،يه سيب از توى يخچال برداشتم و همين طور كه گاز ميزدمش رفتم طبقه ى بالا و پريمد روى تخت،تخت يخ و خوب بود،به خودم زحمت ندادم لباسمو در بيارم،فقط خوابيدم
.
‎صداى ديوانه وار اهنگ مايلى سايرس توى سرم پيچيد،چشمامو باز كردم،كدوم خريه؟توى پتو كاملا پيچ خورده بودم،توى تاريكى مطلق دنبال گوشيم گشتم و گزاشتمش روى گوشم-ها؟
‎صداى زين از اونور گوشى بلند شد-از استقابل گرمتون ممنونم خانم،خواب بودى؟
‎بالشتو بغل كردم-نه داشتم تظاهر ميكردم،معلومه كه خواب بودم،وقتى از مدرسه اومدم اونقدر خسته بودم كه داشتم ميمردم،فكر كنم توى اون سيبى كه خوردم سم بود،مثله سفيد برفى ...
‎زين پريد وسط حرفم-صبر كن ببينم،مدرسه؟تو مدرسه چيكار ميكردى؟نكنه دوباره امروزم رفتى مدرسه؟
‎خواب از سرم پريد-چى؟مكه امروز شنبه نيست؟
‎زين تقريبا جيغ زد-لعنتى تو دو روز خواب بودى؟
.
‎بالاى شلوار جينم و گرفتم و لنگون لنگون كشيدمش بالا،يه بار ديگه خودمو توى آيينه چك كردم و اتوى مو رو از برق كشيدم،بوتاى مشكيمو پام كردم و از پله ها اومدم پايين،بازم مثله هميشه كسى خونه نبود،عجيب نبود،با دينگ صدا كردم گوشيم از توى جيبم در اوردم،زين بود،لبخندى روى لبم نشست
‎-من پايين منتظرتم
‎درسته كه من يه روز كامل خوابيزه بودم ولى بيرون رفتن با زين به يه مكان مخصوصو از دست نميدادم،اونجا بار يا جايى شبيه اين نبود،اون گفت كه ميخواد منو سوپرايز كنه و به يه جايى ببره كه عاشقش ميشم
‎سريع از خونه زدم بيرون،اون دقيق با همون تيپى كه برام عكس گرفته بود دمه در با همون موتور هميشگيشن بود
‎سريع رفتم سمتش وبغلش كردم-سلام
‎-سلام
‎اينو گفت و ازم جدا شد-بپر بالا
لبخنده شيطونى زد
-باشه!
اينو گفتم و سريع سوار شدم،ايندفعه بدون هيچ مخالفتى دستم و دورش حلقه كردم
خنديد-فكر كنم ياد گرفتى
دستش و گذاشت روى دستم كه خنديدم-فكر كنم اره
دستم و چسبوندم به بدن گرمشو سرمو از پشت به كمرش تكيه دادم
من ميتونستم عطر موهاشو احساس كنم
اون يه بوى سرد و آشنا ميداد،بوى قهوه
-آماده ى رفتنى؟
با خنده گفت كه فشردمش و لبخند زدم-اره!
-خوبه!
اينو گفت و صداى موتور بلند شد و موتور از جاش كنده شد
جيغ زدم-زين عوضى نباش
خنديد و سرعت موتور رو كم كرد-فقط ميخواستم يكم حال كنى،امشب تند نميرم
ميتونم بگم خيالم راحت شد!
امشب هوا سرد بود و حال ميداد براى بيرون رفتن،به دخترا نگاه كردم،كريسمس چقدر ديگس؟فكر كنم هنوز بايد منتظر بمونيم،زمان زيادى مونده،مخصوصا وقتى ولنتاينو در انتظار داريم،عاق!
بادى تو موهام پيچيد،به خودم لرزيدم
صداشو از بين بايد سخت بهم ميرسيد-سردته؟
سرمو تكوندادم،انگار كه اون ميبينه!
لبامو خيس كردم-ا...اره
نيم نگاهى بهم كرد كه خنديدم و كلشو هول دادم جلو-جلو رو نگاه كن،نميخوام توى اين سن بميرم!
خنديد-مسخره
يكم مكث كرد-نگران نباش يكم ديگه ميرسيم،تا اون موقع ميتونى سرتو بزارى روى كمر من و چشماتو ببندى و بخوابى
-من همين الان از خواب بيدار شدم!
-تو مثله خرس قطبى هستى!من ميتونم شرط ببندم هنوزم خوابت مياد!
محكم زدم توى كمرش-زيننننن!
-باشه باشه غلط كردم
دستمو دورش حلقه كردم و سعى كردم دوباره از منظره لذت ببرم،لباسى كه تنش بود بدنش و گرم كرده بودو اين باعث ميشد كه كمرشم گرم بشه و احساس ميكردم الان خوابم ميبره،مخصوصا اينكه الان مثله يه بالشت بغلش كرده بودم و باد سردى توى صورتم ميخورد!من واقعا يه خواب آلوام!
ناخودآگاه دستمو روى بدنش تكون دادم،بايد اعتراف بكنم،اون چيزى كه من زير دستام حس ميكنم يه بدن بى نقصه!با فكر يه ريز خنده رفتم،من چم شده باز؟زين دوستمه،فقط دوست!نه بيشتر!اينو بايد يادم باشه!نبايد بعد اينكه با يكى خوابيدم به يه جنده تبديل بشم،دوباره يادش افتادم،عوضيه چشم سبز،نه!امشب و با اون خراب نميكنم!من بعدا هم ميتونم به اون فكر كنم
مغزم بهم علامت داد "مثلا وقتى ميرى توى تختت؟"
به خودم تشر زدم "هى!!!مسخره نشو"
"اوه من كه ميدونم تو دلت براش تنگ شده!"
"تو هيچى نميدونى"
"احمقى ديگه كارى نميشه كرد،من خوده توام،بعد ندونم؟"
لعنتى من دارم با خودم حرف ميزنم!روانى شدم!
"هر چى باشه اون با آليس بوده،حتى اگه باهاشم نخوابيده باشه چيزى نميتونه اينو عوض كنه كه اون تقريبا با آليس رفته بوده توى تخت"
-رسيديم
با صداش به خودم اومدم،سريع دستمو ازدورش باز كردم-اوه
سريع ازش جدا شدم كه از موتور پياده شد و بعد دست منو گرفت و پياده شدم،صورتم با منظره ى روبه روم درخشان شد،يا نورى كه اونجا بود باعث روشن شدن صورتم ميشد
زين منو اورده بود بالايه يه كوه،ماه دقيقا جلو رومون بودو نور روى چمنا افتاده بود،ستاره ها،رنگاى بنفش و آبى؛حتى بعضى اوقات صورتى توى اسمون،اين منظره واقعا قشنگ بود!
برگشتم سمتش-زينن!
لبخندى زد و با چشماش به روبه رو اشاره كرد كه جيغ خفه اى كشيدم و به لب كوه رفتم،تمام شهر زير پام بود،ارتفاع زيادى بود،خيلى،زياد!
قلبم شروع به تند زدن كرد
-درسته جاى عاليى نيست ولى ميخواستم بيارمت اينجا،به نظر من اينجا جاى قشنگيه،مخصوصا توى شب و ... ميدونى؟
-اينجا عاليههه!
به پايين نگاه كردم،سرم گيج ميرفت
-خوبه كه دوست داشتى!ميدونى!خيلى خوبه كه مثلا بياى اينجا،راه برى،برى لبه ى كوه
خب بهتره من برم عقب تر از لبه ى كوه چونكه دوست ندارم دوباره بيافتم و ايندفعه كسى اون پايين نيست كه بگيرتم
تا خواستم برم عقب دستى به شدت دورم حلقه شد كه احساس كردم الان ميافتم و بلند جيغ زدم
-بعد يهو من بيام هولت بدم بيافتيييى
جيغ زدم-عوضى عوضيييى!
سرشو توى گردنم كرد و بلند خنديد
مشتامو كوبيدم روى دستاش كه دورم حلقه شده بود و چشمامو محكم روى هم فشار دادم-خيلى بديييى!
همين طور كه توى بغلش بودم عقب عقب رفت تا از لبه دورشديم
-ترسيدى؟
توى گردنم زمزمه كرد،قلبم شروع به تند زدن كرد،تند تر از اون موقع كه لبه ى كوه بودم!اون خيلى بهم نزديك شده بود
دستشو فشار دادم-زين...
لباشو كشيد روى گردنم-هوم؟

Teacher Where stories live. Discover now