لبخند زدم-معلومه كه ميشه
و دستم و بردم بين موهاش
كوبيده شدن قلبم به قفسه ى سينم و حس ميكردم
سرشو به بازوم ماليد و دستشو روى لباسم كشيد-قلبت خيلى تند ميزنه
با اين حرفش قلبم تند تر زد-آ،آره
با خواب آلودگى زمزمه كرد-مثله...تيك تاك ساعت
Rose's POV:
لباسم رفت بالا و سرديه انگشتاى يكيو روى شكمم حس كردم
ناخودآگاه دستمو اوردم بالا و روى دستش گذاشتم كه دستمو گرفت و گردنشو توى گوديه گردنم فرو كرد
با برخورد لبش به گردنم تنم لرزيد
خب،صبح اينطورى بيدار شدنم جالبه!اون قرار بود روى مبل بخوابه؟مبل!
فراى موهاش گردنم و قلقلك داد كه خنديدم
غرغر كرد-افف
و دستش و كشيد روى شكمم و ازم دور شد،ولى هنوز دستش روى بدنم بود،ايندفعه روى رون لختم،من ديشب با همون شلوارك خوابيدم
غلت خوردم و روى تخت نشستم
-بخواب
اينو گفت و دستم و كشيد
-نه مرسى بايد برم بيمارستان
اينو گفتم و دستشو ول كردم و از تخت پاشدم-تو خيلى لجبازى
اينو گفت و روى تخت نشست
-خودم ميدونم
خم شدم و شلواركم و از روى زمين برداشتم و پوشيدمش
از تخت پاشد و لبشو گاز گرفت و دستشو كرد توى موهاش ولى دستش توى موهاش گير كرد-آى خدا،يه روز فقط بزار درست باشم
لبخندى اومد روى لبم،چطور اون ميتونه هم مهربون و احمق،و عوضى و جذاب و خشن باشه؟
رفتم سمتش و دستشو از توى موهاش در اوردم و يه تيكه از فنراش كه روى پيشونيش بودو دادم عقب-شونه كنى بد نيست
با لبخند بهم نگاه كرد كه چالش رفت تو-اخه خسته ميشم ميدونى
همين طور داشتيم به هم نگاه ميكرديم كه لب پايينشو خيس كرد،انگار ميخواست يه كارى كنه و خب من ميدونستم منظورش چيه
سرشو خم كرد و لباشو گذاشت روى لبام و آروم بوسيد و دوباره ازشون جدا كرد، وقتى ديد حرفى نميزنم دوباره لباش و گذاشت روى لبام و بوسه هاى آروم ازشون ميگرفت
براى اخرين بار لباش و گذاشت روى لبام و محكم لبامو بوسيد-خب صبحونه چى ميخورى؟
****
سره ميز نشسته بوديم و منم به شير داغى كه توى دستم بود نگاه ميكردم
-مطمئنى چيزى نميخورى؟
سرمو اوردم بالا-آره
و به صفحه ى سياهه گوشيم كه با اومدن مسيجى از نينا روشن شد نگاه كردم،از ديشب تا حالا ١٠٠ بار حال مامانمو پرسيده بود و عجيبه كه الان چيز ديگه اى به جز مامانم بحثمون شده بود-چيزى درباره ى مسابقه ى استعداد يابى امسال شنيدى؟
حرفشو براى هرى بازگو كردم كه ابرو بالا انداخت-تقريبا،اره،برا چى؟
براى نينا تايپ كردم-خب؟
و به هرى جواب دادم-همين طورى
هرى-همين طورى؟
نينا-من ثبت نامت كردم
بلند رو به هرى داد زدم-تو چه غلطى كردى؟
و براى نينا سند كردم-اره همين طورى
خداى من شوخى ميكنى بازم اينكارو كردم!
سرمو اوردم بالا و به قيافه ى متعجبش نگاه كردم-اوپس؟
كاملا معلوم بود داره خودشو كنترل ميكنه كه از خنده منفجر نشه
اخمام رفت تو هم-خنديديا...
حرفم كامل نشدو صداى خندش توى خونه پيچيد
-هيييى!
اينو گفتم و سريع دستم و بردم و عروسكى كه روى كابينت بودو كش رفتم و شوت كردم سمتش-گفتم نخند!
-باشه باشه نميخندم
اينو گفت ولى هنوزم داشت هر و كر ميخنديد
-هرى خدا لعنتت كنه گفتم نخند!
قهوه اشو گذاشت روى كابينت و به سمت هال رفت-باشه باشه
-نخندد!
جيغ زدم و رفتم سمتش و بالشتكاى مبل و سمتش پرت كردم-اى اى باشه نميخندم
و بلند خنديد-عوضى
زمزمه كردم و رفتم سمتش و با بالشتك محكم زدمش كه دستشو اورد بالا و ادا در اورد-واى خيلى دردم مياد اى
زمزمه كردم-عوضى
تا خواستم دوباره بزنمش باشتك و از دستم كشيد و پرت كرد اونور و كشيدم توى بغلش-ميخواى منو بزنى؟ و از پشت محكم چسبيدم
-غلط كردم!
اينو گفتم و خواستم دستاشو از دورم باز كنم كه محكم تر چسبيدم-نه ديگه نميشه!
همين طور عقب عقب رفت و تو يه حركت خودشو پرت كرد روى مبل كه بلند داد زدم-تو منو ميكشى!
و دستاشو از دورم باز كردم و خواستم در برم كه دستم و كشيد
افتادم روش كه دستم و روى سينش فشار دادم و برگشتم،اون روى مبل دراز كشيده بود و منم روش نشسته بودم و دستاشو روى رونام گذاشته بود و منم دستام و گذاشته بودم روى سينه اش،عجب صحنه اى!
-ام؟
لبخند شيطونى اومد روى لبش-اوم
زمزمه كردم-درد
و از روش پاشدم
*****
از ماشين پياده شدم،با ديدن بيمارستان نفسم و فوت كردم بيرون و به هرى نگاه كردم-باهام مياى؟
هرى يكم لبشو جوييد-اره
و اومد سمتم و با هم رفتيم توى بيمارستان
با قرار. گرفتن دستش توى دستم ناخودآگاه احساس ارامش كردم
.
-تو،ام،روتو بكن اونور تا من يه كارى كنم بابام بره
يكم مكث كردم-مطمئنى ميخواى پيشم بمونى؟
سرشو تكون داد كه سريع رفتم توى راهرو،دستمو گذاشتم روى دره اتاق مامانم و وارد شدم كه سريع سرشو اورد بالا-رز!اينجا چيكار ميكنى؟
زمزمه كردم-بهتره تو برى خونه استراحت كنى،تا شب نوبت منه
اعتراض كرد-نه!
پريدم وسط حرفش-نه نداريم!الان نوبت منه!من ديشب رفتم و الان تو ميرى
به چشماى سبزش زل زدم كه اخم كرد و وقتى ديد نميتونه منو راضى كنه آهى كشيد و بلند شد-باشه
YOU ARE READING
Teacher
Fanfictionدرسته كه بعضى چيزا حتى فكر كردن بهشون اشتباهه ولى همين باعث ميشه كه به سمتشون كشيده بشى دانش آموز من يكى از اون اشتباهات دوست داشتنى بود.