-زين!بهت گفتم از اين بازى و قانوناى مسخرش خوشم نمياد!من نميخوام استادمونو ببوسم!
اه اره نميخوام ببوسم! ولى اگه اينكارو انجام ندم...يادم مياد پارسال يكى از بچه ها از بازى شجاعت دست كشيد و از اون موقع تا حالا من نديدمش!
ساموئل-باشه نبوس!يكم براش تكونم بده!
ساموئل كه تو يه دستش گوشيش بود و با اون يكى دستش محكم زد دره باسنم-ايييى!:
س-برو دختر كوچولو ببينم چطورى شلوار استادو بلند ميكنى
-خفه شو!
به اون نگاه كردم كه يه گوشه به ديوار تكيه داده بودودستش توى جيبش بودو داشت با ليوان مشروبش ور ميرفت،همين طور داشتم نگاهش ميكردم كه سام دوباره زد دره باسنم-اههه خو مرتيكه خر الان ميرمم!
لباسم و پايينتر اوردمو موهامو دورم ريختم و با سرعت رفتم سمتش
صداى كارولاين اومد-هى اون داره چيكار ميكنه؟ و صداى هيس هيس چند نفر
ضربان قلبم روى هزار بود،نزديكش بودم كه داد زدم-هرى!
اوه واو چقدر دوستانه!با اين حرفم سرشو اورد بالا كه بهش رسيدم و محكم زدمش به ديوار و صورتشو گرفتم و لبامو گذاشتم روى لباش،صداى شكستن چيزى اومد،بعله نوشيدنيش از دستش افتاد و دستش روى كمرم قرار گرفت،كمرشو گرفتم و لبامو باز كردم و اجازه دادم زبونش وارد دهنم بشه،با اون دستش صورتمو گرفت و همراهيم كرد،صحيح!الان همه ى بچه ها فكر ديگه اى ميكنن،رز كه با معلمش ميخوابه!
صداى بلند ساموئل اومد-اون هنوز بلند نشده هاا
غر زدم و اونو از خودم جدا كردم كه ابروهاش بالا اومد و با اون چشاى گشادش كه هنوز از بوسيدنم گشاد بود بهم نگاه كرد،با ديد صندليى كه اون ور بود دستم و سمتش دراز كردم و كشيدم و هريو روش هول دادم:-رز!
بهش اهميت ندادم و نشوندمش روى صندلى و نزدكش شدم و دستم روش گذاشتم:-فاك رز!
ريز خنديدم و تو يه حركت پاهامو باز كردم و نشستم روش و دستم و انداختم دور گردنش و گردنش و گرفتم و شروع به محكم بوسيدن گردنش كردم،خودمونيما!عجب بيتچيم خودم نميدونستم!
دستش روى باسنم قرار گرفت و محكم فشردش كه كنترلم و از دست دادم و گردنش و فشار دادم و ناله كردم-رز!نه!اينكارو نكن
ولى اهميت ندادم و گردنشو بوسيدم كه يهو حس كردم باسنم گرفته شد و از روى صندلى بلند شد و كوبيده شدم توى ديوار-ايييى!
كه گردنم گرفته شد و چيزى رو روى خودم حس كردم و صداش كنار گوشم تنم و لرزوند-بهت گفتم جلوبقيه با من بازى نكن
و باسنم و روى خودش فشار داد كه تقريبا داد كشيدم و كمرشو فشار دادم-ببخشيد ببخشيد ببخشيد!
نفساى گرمش كه به پوستم ميخورد باعث ميشد درجه حرارت بدنم بره بالا،حس ميكردم پوستم داره ذوب ميشه،سرمو اوردم پايين و بهش نگاه كردم،از بس قرنيش گشاد شده بود فقط يه لايه ى نازك از اون چشماى سبزش مونده بود،اصلا خوب نيست كه الان تو اين وضعيت باشيم!دستشو فشار دادم و ناله كردم-هرى،خواهش ميكنم
مثله هميشه جواب داد و يهو قرنيه ى چشاش تند و گشاد شد و بعد قرنيشه اش ريز ريز شد و چشماش برق شد و هوا رو كشيد توى ريه هاشو ازم جدا شد كه دوباره نزديك بود بيافتم زمين كه گرفتم-رز،ببخشيد،من كنترلمو از دست دادم
محكم گرفتم توى بغلش و روى همون صندلى نشونم و موهامو داد عقب-تو...تو خوبى؟من،واقعا،نتونستم خودمو كنترل كنم،ببخشيد. سرموتكون دادم
صورتم و گرفت و توى چشمام زل زد-مطمئنى خوبى؟
سرمو تكون دادم-اره،من خوبم!
سريع ازم جدا شد و دستشو كرد توى موهاش-نبايد اين اتفاق ميافتاد!
داد زد-اَه!
و سريع به طرف دره خروجى دوويد،خواستم اسمشو صدا بزنم ولى صداى مردونه ى آشنايى بلند شد-هرى!
همون مرد بود،لى؟ليام!
هرى برگشت سمتش-ولم كن! و دوتاشون از مهمونى زدن بيرون كه كشيده شدم توى بغل يكى و بوى عطر بدن لويى رفت تو مشامم
Harry's POV:
محكم با پام زدم به ماشينم كه صداش بلند شد-اخخخ!
به ماشينم غر زدم-خفه شو فلك زده!
همون موقع شونم كشيده شد
ليام-چرا اينطورى شدى؟
داد زدم-واى چطورى بشممم؟؟
ليام-چرا اون دخترو يهو ول كرديو ...
داد زدم-واى ليام واييى!نكنه انتظار داشتى با دانش اموزم عشق بازى كنم؟
ليام-چرا كه نه؟
داد زدم-چونكه من به اون اسيب ميرسونم چرا حافظت جلبكى شده كس مغز؟
و يهو دهنم و گرفتم،باشه من فحش دادم و مطمئنم اون فحشام رو كسايى كه تو بودن هم شنيدن،ريدم به الكل
ليام يهو صورتش جمع شد-نه نه نه هرولد نه!
-اره!
ليام-تو هنوز اون عادت لعنتيه تو كالجتو ترك نكردى؟
-وات دا فاخ ليام اون يه عادت نبود اين منم!من ادميم كه ن م ي ت و ن م يه رابطه ى عادى داشته باشم.
ليام خنديد-اوه اره تو خيليى دلت ميخواد صداى جيغ اون دخترارو در بيارى
سعى كردم جدى باشم ولى خندم گرفت-ليامم
و جدى شدم-ولى جدا،من بخوامم اون دختر نميتونه!
ليام نزديكم شد و دستشو روى شونه ام كذاشت-امتحان كردى؟
-ليام!
ليام-درد و ليام!زهر و ليام!هى ليام ليام ليام
Rose's POV:
يه چند دقيقه از اين اتفاق گذشته بود و لويى و زين داشتن جر و بحث ميكردن ولى من تمام حواسم به اون بيرون بود،تا با خودم اومدم خودمو اون بيرون ديدم در حالى كه يه س.م باهرى فاصله داشتم
-ام من نميدونم چرا اينجام
هرى لبخند زد-ميخواى برسونمت؟
لبخند زدم-مرسى
دستش و گذاشت پشت كمرم و سمت كمك راننده هدايتم كرد و درو برام باز كرد،اوه!باشه احساس مهم بودن بهم دست داد
YOU ARE READING
Teacher
Fanfictionدرسته كه بعضى چيزا حتى فكر كردن بهشون اشتباهه ولى همين باعث ميشه كه به سمتشون كشيده بشى دانش آموز من يكى از اون اشتباهات دوست داشتنى بود.