سرمو تكون دادم-مرسى
اينو گفتم و از كلاس زدم بيرون
تا وارد حياط شدم دوويدم سمت آبخورى و دستم و پر آب كردم و زدم به صورتم كه تمام صورتم يخ زد
هوا رو كشيدم تو يه ريه هامو تا برگشتم با ديدن صورت داغونى كه روبه روم بود جيغ زدم
چسبيده شدم به آبخورى و دستى روى دهنم قرار گرفت و صداى دورگش توى گوشم پيچيد-آروم باش رز
از گرماى بدنش احساس آب شدن ميكردم،اصلا اين وضعيتو دوست ندارم و اينكه،اين چ صورت داغونيه؟
سرديه پرسينگ لبش روى گردنم پروندم و باعث شد هولش بدم عقب و توى صورت خمارش داد بزنم-هى زين!چته؟(عاه ريدى كه زينم)
زمزمه كرد-ببخشيد...من...(مظلوم جان)
اخم كردم-صورتت چيشده؟ اون چيزى گفت كه باعث شد داد بزنم
"استاد استايلز اينكارو با من كرده!من نميدونم چرا،اون فقط منو در حد مرگ زد"
****
اون چى ميگفت؟هرى؟يعنى دعواى اين زنگ بخاطر دعواى اونو زين بود؟زين؟چرا بايد اينكارو بكنه؟
-رز؟
-چى؟ چشمامو محكم روى هم فشار دادم و سرمو اوردم بالا،من كى اومدم دمه دره كلاس هرى؟
-چيشده؟ گفت و شونه امو فشرد
من سعى كردم خودمو جمع و جور كنم-هرى بايد باهات حرف بزنم
-خيلى خب...تا كسى نديده بيا تو
اون منو به داخل هدايت كرد و پرسيد-الان وسط زنگه،تو چرا اينجايى؟چطورى اومدى بيرون؟
من به به بارون سوالاش بى توجهى كردم،جواب هاى من خيلى مهم تر ا جواب هاى اون بود
-زنگ قبل تو با زين دعوا كردى؟
به نظر ميومد هرى از لحن پرسيدنم يذره جا خورده:"اون عوضى بهت گفته؟"
من پافشارى كردم-هرى،بهم يه جواب بده
اون اخم كرد-اره چونكه اون لياقتش بود
هرى اصلا به فكر موقعيت شغليش نبود،چى باعث شده اينجورى بشه؟ -هرى تا نبايد اونكارو ميكردى
خب اون الان عصبانى به نظر ميرسيد-تو دارى طرفداريش و ميكنى؟ببينم نكنه واقعا بين شما چيزى هست؟
من واقعا متوجه نميشدم اون چرا عصبانيه و اين حرفا ميزنه؟-هرى تو دارى چى ميگى؟
هرى بى توجهى كرد-من كى بايد ميفهميدم كه تو اولين بارتو با اون ماليك لعنتى داشتى؟
خون به سمت صورتم هجوم اورد و من عصبانيت و توى تك تك سلولام حس ميكردم-تو نبايد با من اينطووى حرف بزنى!
فكم منقبض شد،سريع برگشتم و خواستم از كلاسش برم بيرون كه دستم و كشيد-چيشده؟جوابى ندارى؟نكنه اون بهتر از من تورو راضى ميكنه؟يا شايدم چونكه تتو هاى بيشترى داره يا پسر بَدَس بيشتر لذت ميبرى؟اون چيكار كرده كه من نكردم؟
با هر حرفش احساس ميكردم قلبم بيشتر خورد ميشد
گرمى اشكام و روى گونه ام حس كردم و بدون اينكه فكر كنم محكم زدم توى دهنش،فكش منقبض شد و چشماشو محكم روى هم فشار داد،سرم داشت گيج ميرفت-من،من...
بعض گلومو چنگ زد پس سريع از كلاس رفتم بيرون،نميخواستى بغضم جلوى يه عوضى بشكنه
Harry's POV:
دره كلاس محكم كوبيده شد كه بدنم بى حس شد،دستم و به ميزم گرفتم و سعى كردم خودمو نگه دارم،من چيكار كردم؟دادى كشيدم و تمام وسايل روى ميزم و ريختم روى زمين و موهامو توى دستم گرفتم و كشيدم،دندونامو روى هم فشار دادم،شقيقه ام ميكوبيد،ديدم تار شده بود،فاك،بعد ٥سال دوباره اين حالت داره بهم دست ميده،تلو تلو خوردم و افتادم زمين،گوشم ويز صدا ميداد،دره كلاسم به شدت باز شد و دستى روى كمرم قرار گرفت
-خوبى؟ادوارد!استاد ادوارد!اقاى استايلز!
چشمامو باز كردم و با ديدن اون چشماى آبى كه رگه هاى مشكى توشون ميرقصيد زمزمه كردم-ت،تيلور؟
هيچى نميديديم،فقط گرميه دستش پوست صورتمو حس ميكردم
YOU ARE READING
Teacher
Fanfictionدرسته كه بعضى چيزا حتى فكر كردن بهشون اشتباهه ولى همين باعث ميشه كه به سمتشون كشيده بشى دانش آموز من يكى از اون اشتباهات دوست داشتنى بود.