هـ-ساعت ٥:٢٥ عه اگه بخواى ميتونى برى،ولى قبلش من يه سوال ازت داشتماز جام بلند شدم و برگه ها رو هم برداشتم و رفتم سمتش-بله استاد؟
لبخندى روى لبش نشست-اول برگه هارو بده ببينم چقدر حل كردى
بركه ها رو دادم دستش كه چشاش كشاد شد-اين عاليه!اينا خيلى سوالات سختى بودن
از دهنم پريد-شما خوب درس ميدين منم خوب گوش ميدم!
لبخندى زد و سرشو اورد بالا و بهم نگاه كرد-كه اينطور ولى من همش فكر ميكردم كه حواست يه جاى ديگست
هى فكر نكن كه من باهات الان زود اشتى ميكنم،من هنوز از دستش ناراحتم!به خاطر اون كارش...تو كلاس خانم سوييفت! تا خواستم چيزى بگم گفت-خب در هرحال،امروز كار منوتو تموم شد
سريع از ميزش جدا شدم و خم شدم و كيفمو از روى زمين برداشتم،باشه ميتونم بگم اين كارم از روى عمد بود!
دستم و بردم سمت لباسم و كشيدمش پايين تا سينم بيشتر معلوم باشه-خب آقاى استايلز. سرمو آوردم بالا كه با ديدن قيافش نزديك بود از خنده جر بخورم،دستشوگذاشته بود روى خودش و به زور لبخند زده بودو اون چالاش در اومد بود:-خب خدافظ رز!
عاو چ فكر كردى استايلز؟تو فقط ميتونى منواذيت كنى؟سريع رفتم سمتش و كشيدمش توى بغلم و خودمو محكم چسبوندم بهش-اوه اقاى استايلر مرسى براى امروز واقعا نمونه سوالات خوبى بود
كمرمو چنگ زد-خواهش ميكنمم!!
ميتونستم تنگ شدن شلوارشو حس كنم!هاهاها!آقاى شلوار تنگه جذاب
سريع ازش جدا شدم-خب خوش بگذره استاد
.
تقريبا ٥دقيقه زير سقف دمه مدرسه بودم ولى بارون بند نميومد،داشتم يخ ميزدم-به درك!
اينو گفتم و سريع رفتم زير بارون كه بارون خيسم كرد،اى لعنت!خودمو بغل كرده بود و با اون لباسايى خيسم همين طور داشتم به سمت خونه ميرفتم و فحش ميدادم،كى گفته بود بايد لباس دخترا اين باشه؟
يهو يه صداى بوقى از پشت سرم اومد،محل ندادم،دوباره يكى بوق زد:-رز! برگشتم،اوه صحيح استاده شلوار قشنگه خودمه
محل ندادم و به راهم ادامه دادم كه صداى ترمز رو شنيدم،عاه فاك يو
صداى قدماشو شنيدم و بعد تويه حركت برگشتم و خوردم بهش-مثله احمقا رفتار نكن و بيا سوارماشين شو!
داد زدم-نه!
لباسم كه خيس بود باعث شده بود كه لباس اونم خيس بشه و دقيقا بدنامون مماس هم بود كه گفت:
-ببخشيد
ابروم بالا رفت-براى چى؟
هـ-براى اين
و وحشيانه لباشو گذاشت روى لبام
احساس كردم قلبم ميخواد از قفسه ى سينم بزنه بيرون وقتى دستش كه پشت كمرم بودو برد زير لباسم و محكم بدنم و فشار داد.
ناخودآگاه توى دهنش ناله كردم كه دستش و بيشتر فشار داد و تو يه حركت ناگهانى لباشو از روى لبم برداشت.
با چشماى گشاد و لباى صورتيه بازش بهم زل زده بود-من واقعا اينكارو كردم؟
*شب-پارتى خونه ى زين*
-از اين پارتيايه مسخره متنفرم!زين بازم اومد و پارتيا شروع شد
يهو صداى سرفه اى از پشت سرم اومد كه برگشتم-ااهههه!زيننن!!
نينا خنديد كه محكم زدم توى كمرش
-عجب مهمونيه خوبى دست و پا كردى عاشقش شدم
زين لبخند زد-كاملا معلومه عزيزم
عزيزم؟خدايا بيخيال:
ز-ميايين شجاعت و بازديدكننده؟
-نه نه نه!زين نه!
زين لبخندى زد:-آرهههه!
و دست منو نينا رو كشيد سمت جمعيتى كه با دوربيناشون منتظر بودن
.
-خب الان نوبت توعه رز
زين گفت.
-زين من جديم
زين لبخند زد-سلام جدى منم زينم!
- 😐
و از روى زمين بلندم كرد-خير!ساموئل تو بهش ميگى چيكار كنه!
غر زدم كه ساموئل فكشو ماليد و بعد لبخند شيطنت اميزى زد-پشت سرتو نگاه كن
برگشتم و پشت سرمو نگاه كردم-خب كه چى؟
س-فرد آشنايى نميبينى؟
-نه!
از پشت بهم نزديك شد و دستشو روى شونه ام گذاشت-دقيق شو
چشمامو ريز كردم و با ديدن اون داد زدم-هِل نو!
ساموئل-هِل يس،تو ميرى اونو ميبوسى!
و گوشيشو تكون داد-و اين مرحله ى شجاعتو انجام ميدى!
سرمو تكون دادم-نميخوام!
زين اخم كرده بود-ساموئل اون نمي...
ساموئل-هيش زين،خودت قوانين بازى رو ميدونى هر كى بازى رو انجام نده اتفاق خوبى براش نميافته و اگه كارش انجام بده ٢٠٠ دلارشو ميگيره
YOU ARE READING
Teacher
Fanfictionدرسته كه بعضى چيزا حتى فكر كردن بهشون اشتباهه ولى همين باعث ميشه كه به سمتشون كشيده بشى دانش آموز من يكى از اون اشتباهات دوست داشتنى بود.